سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

مرگ تدریجی ما آغاز خواهد شد... اگر

  شعر ی از - پابلو نرودا شاعری از شیلی(ترجمه از مرحوم احمدشاملو)
  


مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر سفر نکنیم
اگر مطالعه نکنیم، 

 اگر به صدای زندگی گوش فرا ندهیم
اگر به خودمان بها ندهیم
  
مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
هنگامی که عزت نفس را در خود بکشیم
هنگامی که دست یاری دیگران را رد کنیم


مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر بنده ی عادتهای خویش باشیم
اگر دچار روز مرگی شویم
اگر تغییری در رنگ لباس خود ندهیم
یا با کسانی که نمیشناسیم سر صحبت را باز نکنیم

 

اگر احساسات خود را ابراز نکنیم
همان احساسات سرکش که
موجب درخشش چشمان ما میشود
و دل ما را به تپش در می اورد

  

مرگ تدریجی ما اغاز خواهد شد
اگر تحولی در زندگی خویش ایجاد نکنیم هنگامی که
از حرفه یا عشق خود نا راضی هستیم
اگر حاشیه امنیت خود را برای ارزویی به خطر نیندازیم 
 

برای یک بار هم که شده
از حقیقتی عاقلانه بگریزیم
باید زندگی را امروز اغاز کنیم
بیایید امروز خطر کنیم!
همین امروز کاری بکنیم
اجازه ندهیم که دچار مرگ تدریجی شویم!
فراموش نکنیم شاد بودن را!!

ای پروردگار من!

پروردگارم!                  

یاری ام کن تا تنها و تنها،  بنده  تو باشم  نه بنده  دنیا، نه بنده بندگان، نه بنده زن و فرزند! تنها آنگونه باشم که  تو   روا  می داری!

پروردگارم!  

یاری ام کن تا با خانواده و خویشانم،با دوستانم، با مردمان و با آفریدگانت مهربان باشم! یاری ام کن تا به همه آنان نیکی کنم و  مرا  آن توانی ده تا بر نامهربانی، حسد و آزارشان  بر من، بردبار بمانم، هماره مهربان باشم، خشم  خود را  فرو  برم و از  بدی هاشان درگذرم!

پروردگارم! 

پدرم، مادرم، خانواده ام و هرکس  را که حقی بر من دارد از من راضی بدار . دل و روح و جانشان را با من نرم گردان و من را توفیق آن ده که  سرچشمه خوش حالی و رضایت شان باشم!

پروردگارم!  

دل و جان ام را از کینه، خشم، انتقام و ترس از بندگانت، وارهان! به من از آن ایمان زلالی هدیه کن که تنها و تنها از عصیان تو، پرهیزکار و هراسناک  باشم!

پروردگارم! 

زندگی ام  را آنگونه قرار ده که حق خویشان و بندگان ات را که بر گردن ام افتاده است، به جای آورم و مرگ من را آنگونه مقدر کن که از هر مظلمه ای بر  خویشان و بندگان ات پیراسته باشم!

پروردگارم! 

 یاری ام کن تا از همه  آن استعدادی که در جوهر  وجودم هدیه دادی، برای حصول خیر، خوش حالی، پیشرفت و سعادت خود، خویشان و بندگان ات بهر ه برم. مرا  از  کاهلی، افسردگی و هراس در امان بدار و تلاش ام را قرین برکات خود گردان!

پروردگارم! 

 فکرم را از  گمراهی، روح ام را از ضعف و نومیدی و جسم ام را از  هوس و گناه و شهوت پیراسته بدار! 

پروردگارم! 

طول عمر با طول امل نخواهم. اگر دوام عمر دادی، هدایت، عزت، عافیت، سلامت و حال خوش نیز عطا کن!

آمین  یا  رب العالمین!

به یاد جواد نازنین... که زندگی آغاز کرد!

جواد هم زود به خانه بازگشت... امروز خبردار شدم. همین نیم ساعت پیش... توی دیار غربت. خبر را یک دوست مشترک قدیمی از یک دیار دیگر غربت به من داد... لرزیدم ... تصور اینکه جواد دیگر در بند دنیا و در بین ما نیست دلم را آتش زد و داغی اشک، پلک هایم را.

جواد جلالیان... مرد ساده، زلال و روانی که نگاهش همیشه مثل باران بر تو می بارید... حرکت دستها و بدنش مثل ترنم شاخه های بید مجنون بود... چقدر همیشه آرام، چقدر همیشه راضی.. چقدر همیشه بردبار... و چقدر همیشه دردمند... .

جواد اینقدر خوب خوب شده بود که دیگر باید بر می گشت به زندگی... به خانه... خدا رحمت ات کند جواد... زندگی ای را به تو بدهد که راضی ات کند. دیگر از دردهای درون خبری نیست جواد... دیگر مجبور نیستی توده بزرگ غم ها را در دل ات جای دهی و دم نزنی... حالا وقت سرخوشی روحی توست جواد... سرخوش باشی بنده خوب خدا.

آخرین بار که جواد را دیدم... قبل از نوروز، روی تخت بیمارستان بود. روز دوم سفر حچ حالش به هم ریخته بود. تهران عمل اش کرده بودند. وقتی کنار تخت اش رسیدم ... همان جواد مهربان بود با همان لبخند برازنده خودش. چند برگ از سپیدار  را برایش برده بودم. می دانستم که گاهی به سپیدار سر می زند. گفت: کار خوبی کردی. اینجا بهشون نیاز دارم. بعد احوالپرسی های تلفنی بود. حالش بهتر شده بود...

یک روز به جواد گفتم: یه شب بیا پیش من... برات یه غذای خوشمزه تدارک می کنم... با خوشحالی گفت باشه. اما...

جواد همیشه از اندوه زندگی، ثروتمند بود. بنده ای خوب و روحی بزرگ که خداوند از رحمت خود به او اندوه های فراوان بخشیده بود. حدود یکسال قبل بود که همراه و همسرش را از دست داد: او هم به مریضی سرطان و شاید هر دو می دانستند که جواد هم با درنگی کوتاه عازم خانه خواهد شد...

فقدان جواد در میان ما، برای همه دوستانش اندوهی دیرگذر و کاستی ای ماندگار است اما برای فرزندان دلنبدش داغی است بر جان که تنها عنایت پروردگار مرهم آن است.

این فقدان را به فرزندان داغدیده، بستگان، دوستان و آشنایان مرحوم تسلیت می گویم.

بهانه ای برای سلامی دوباره

چند روزی اگر بگذرد پنج ماهی می شود که سپیدار خاموش مانده است؛ تعبیرش می تواند این باشد که چیزی برای نوشتن نداشته ام. گفته بودم که عهد درونی ام نوشتن از دانسته ها نیست که از یافته هاست و یافته ها، جوهره هایی هستند که سخت قطره قطره فراهم می شوند. یافته ها، دانسته نمی شوند، سبزینه هایی هستند که با بردباری به بار می آیند. ابتدا احساس می کنم که زمین ذهن ام خالی اما منتظر است. نمی دانم در فضای ساکت و خاموش اش چه می گذرد... گویی خاک آن در رنج و کنکاش زندگی کاویده می شود و درد در رگه های آن بازمی تابد... تا هسته ای ناچیز را در خود ببیند، آبستن شود و هسته را به نور عنایت در گهواره بردباری پرورش دهد تا گاهی که اندک اندک جوانه ای سر برآورد، قامت برافرازد و میوه ای فراهم آید شایسته کام ذهن خوانندگان سپیدار...

تا این بشود اما دوستانی هستند مشوق و مشفق که به من عتاب می آورند که اینهمه خاموشی از چیست و در پاسخ شان کمترین شایستگی آن است که سپیدار بی خودخواهی بگوید در نیایش هاتان به یادم آورید تا زمان مجال خود را داشته باشد.

عیدانه سپیدار: در جستجوی حال خوش پایدار

  •  
  • در پهنه  سرسبز دشت،   غرق در  تماشای  چهره  طلایی  گل های آفتابگردانی  هستی که  تمامی  صحرا را پوشانده اند.  همه  چون دخترگانی  خندان قامت افراشته و   به  آفتاب  روشن  چشم دوخته اند ، همه هماهنگ و یک جهت اند. چه حال خوشی دارند گل های آفتابگردان، چه حال خوشی دارد  صحرا ! تو نیز  خوش حالی!

ناگهان، گردبادی  خشمگین  در  دل دشت  تنوره می کشد ،  لشکر  آفتابگردان  را  در هم می پیچد و یک  جهتی شان را نشانه می گیرد،  هماهنگی شان را  به آشفتگی تبدیل می کند.  ناخوش می شوند. تو نیز  ناخوش می شوی!

  • در  سالن بزرگ موسیقی  و در کنار تماشاچیان ، گوش به  قطعه زیبایی از  موتزارت سپرده ای.همه  نوازندگان، در یک  نقطه هماهنگ می شوند.  رهبر  ارکستر    در  نهایت تسلط هنرمندانه، نوازندگان را به اوج   هماهنگی رسانده است. همه  احساس  زیبا و حال خوشی دارند.

اگر، مستی آشفته در این میان عربده سر دهد؟ یا  حتی یکی از  نوازندگان  مخالف  بزند!؟

  •  در  صف  جماعت نمازگزار ایستاده ای.  همه   در  جسم  و  در جان، خموش و  متمرکز  روی به یک جهت دارند. امام جماعت،  با آن  ذکرهای  قرآنی و  با صدای رحمانی کار هماهنگی  جماعت نمازگزار  را به انجام میرساند . همه در  خاموشی، گوش و جان به او سپرده اند. همه  حال خوشی دارند!   

گفته بودیم که حال خوش،  نتیجه هماهنگی انرژی هاست  و  عصیان، فوران و  طغیان انرژی ها ،  یعنی  ناخوش حالی.  در  وجود  ما، گروههای  پرشماری از انرژی ها  حضور دارند: هرچه این انرژی ها   غنی تر، آرام تر و هماهنگ تر باشند، حال خوش تری داریم. بیماری و ناخوشی  یعنی بروز  ناهماهنگی  در سامانه انرژی های جسمی ما. جهان ذهن، روان و روح ما نیز  همین گونه است: اگر  خواهان  حال خوش تری هستیم، باید  مراقبت کنیم که  چهار گروه  از انرژی ها، غنی، آرام و هماهنگ بمانند:

نخست: انرژی های جسمی ما،  که غنا،  آرامش و هماهنگی آنها موجد و موجب سلامتی  و تعادل جسمی  ماست.مغز انسان، رهبر ارکستر  انرژی های جسمی است.پس از  جسم خود مراقبت کنیم(تغذیه، پوشاندن بدن  از  سرما و گرمای شدید، مراقبت  جسم ا زصدمات فیزیکی و ...)

دوم: غنا، آرامش و هماهنگی انرژی های  روحی و درونی ماست. پروردگار مهربان،  مرکز  هماهنگ سازی انرژی های  روحی و درونی ماست.  از  نیایش و عبادات خود مراقبت کنیم.

سوم: هماهنگی  انرژی های  جسمی و روحی  با طبیعت است:  از طبیعت  فاصله نگیریم. در  هر روز، هر هفته و هرماه،  اوقاتی را برای هم نشینی  با طبیعت  برنامه ریزی کنیم.

چهارم: هماهنگی  انرژی هایمان  با دیگر انسان های  اطراف  ماست؛ در خانواده ،  در  محل کار و  در  سطح  جامعه.هر نوعی  از اختلال، ناهماهنگی و آشفتگی  در  مناسبات   ما با محیط انسانی اطرافمان، به بدحالی منجر می شود.

از منظر روانشاسی،  نتیجه این چهار نوع هماهنگی  انرژی ها،میوه   آرامش و خوش حالی درون است و تعادل شخصیت   در رفتار بیرونی .بدانیم  که این  خوش حالی و آن  بدحالی  ارتباط چندانی به وجود یا عدم وجود مشکل  در زندگی  ما ندارد. می توان بدون مشکل و بدحال بود  و می توان مشکل دار و خوش حال بود. این آموزه را جدی بگیریم.

اما  از  منظر معارف  و اعتقادات دینی ، این  همان صراط مستقیم زندگی است که ماندن در آن  هرلحظه به مراقبت نیاز دارد: هماهنگ  نگاه داشتن  این چهار حوزه انرژی ها.

سپیدار با تبریک   فرارسیدن بهار طبیعت که هر گوشه اش، مظهری زیبا از  سمفونی هماهنگ انرژی هاست و نوروز که  مبدا این  زیبایی  است، برای  شما، در  نوروز  و  در  سال نو  خوش  حالی  را   آرزو   دارد.

هر روزتان نوروز باد

تو این جان عاشق به من دادی!

خدایا ببین غرقه در اشک و آهم
غریقی نشسته به موج نگاهم
ببین در دل شب نشان از تو جویم
هوای تو دارم سخن با تو گویم

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق به من دادی

به یادت همه شب دل من خدایا
در این سینه خسته چون نی بنالد
نیستان جانم به بانگ جرس ها
به خون خفته اکنون که تا کی بنالد

خدایا من این  بار سنگین غم را
به عشق تو بر دوش جان می گذارم

من آن مرغ سرگشته شب نوازم
که در باغ هستی نوای تو دارم
سحر خنده کرد و سپیده دمید
مرا رهنمون شد به نور امید

تو این جان عاشق به من دادی
دلی چون شقایق به من دادی

(مشفق کاشانی)

چند پرسش از یک دوست و پاسخ های سپیدار

بازهم نکاتی درباره پیش فرض انرژی ها

آقای علی کیمیایی،‌ از خوانندگان سپیدار، پس از مطالعه مطلب "نیت ها و مکان ها" چند پرسش و نکته را به شرح زیر مطرح کرده اند:

 (۱) آیا کسانی که در معبد و عبادتگاه، در مسجد و زیارتگاه، در دشت و صحرا و طبیعت اوقاتی را می گذراند، روحشان آرام است و دغدغه ای ندارند، آرام می خوابند و  نگران  فردا نیستند. به دیگران واقعا نظر مثبت دارند و در تلاش برای حل مشکل خلق خدا  هستند؟
(۲) آشفتگی روح -  قدرت خواهی - تمایل به پیروزیُ (بر) خلق، برتری جویی، تلاش برای زیستن بهتر و بهتر و بهتر  ِ مسجد و منبر و محراب نمی شناسد. دغدغه نان و گذران زندگی أبرومندانه (هر کس به اندازه طمعش از دنبا)  در همه حال روح آدمی را در تسط خود دارد و کوه و صحرا نیز نمی تواند دوایی برای آن باشد.  (۳)
 در بسیاری موارد مسجد و محراب به  ابزاری برای به دست اوردن  تمایلات درونی تبدیل می شود. البته حضور در اماکنی که وصف ان رفت کمی انسان را از دغدغه ها دور می کند اما غالب نیست همیشه نمی تواند در این وضع ماند با اولین فاصله از این محل ها امواج منفی بسیاری  هجوم می اورند و این امواج مثبت را تحت الشعاع قرار می دهند.
(۴) گفته ها ی حضرتعالی در قالب سخن بسیار زیباست اما به نظر می رسد در عمل شعارانه باشد و  لمس  ان بعید به نظر برسد.

قبل از هرچیز، توصیه ام این است که مجموعه نوشته های سپیدار درباره هماهنگی انرژی ها را یکبار دیگر با فراغ بال و حوصله و در محیطی آرام، بخوانید.

در نگاه سپیدار به هستی و در فهم او از تصویری که ادیان الهی، حکما و عرفا از سفر زندگی ارائه می دهند، نگرانی، رنج،‌ درد و مشکلات،‌ همزاد ضروری و جدانشدنی بشرند. ابتدا باید عمیقا به این حقیقت برسیم که بدون این همزاد، از رشد و گسترش جوهر انسانی ما نیز خبری نخواهد بود همانند دانه یک گل زیبا و خوش رایحه که بدون قرارگرفتن در دل تیره خاک و تحمل همه ناملایمات محیط پرورشی خود، امیدی به شکوفایی نیز نخواهد داشت. با فهم این حقیقت،‌ در خواهیم یافت که این همزاد تلخ مزاج، تنها و تنها، از سر مهربانی پروردگار هدیه شده است. هم برای دانه گل و هم برای جوهر روحی ما، تحمل شرایط سخت مسیر زندگی،‌ یک شرط لازم و ناگزیر است و هنگامی که به این حقیقت رسیدیم، در خواهیم یافت که اینهمه جز هدیه پروردگار مهربان دلسوز، نیست. بنابراین رنج و درد، برای همه هست چرا که طبع زندگی دنیایی است. اما رسیدن به این واقعیت که مراقبت هایی از آن دست که در چند نوشته پیشین درباره هماهنگ سازی انرژی های جسمی و روحی مورد اشاره قرار گرفت می تواند به آرامش بیشتر و دغدغه کمتری بیانجامد نیز، کار دشواری نیست. هریک از ما می توانیم این مصادیق را هم در دیگران مشاهده کنیم و یا بهتر آنکه در خودمان تجربه نماییم. پس بی شک آنان که وجود خود را در تماس مستمر با محیط هایی طبیعی و مکان های معنوی قرار می دهند از حال خوش تری برخوردارند یعنی: آرام ترند، امیدوارترند و با نشاط ترند. این از پاسخ پرسش اول.

اما فهم و تجربه اینکه آیا اینگونه افراد،‌ به دیگران واقعا نظر مثبت دارند و در فکر حل مشکلات خلق خدا هستند، نیز کار دشواری نیست. کافی است نگاه، احساس و برخورد چنین افرادی ( که در معرض انرژی های هماهنگ طبیعت و مکان های معنوی هستند) را با افراد دیگری که در چرخه های آشفته محیط های ماشینی و شهری درگیرند،‌ مقایسه کنید. این همان گرما، لطافت و مهربانی است که برای مثال در رفتار و احساس یک روستایی نسبت به زندگی و نسبت به همنوعان مشاهده می شود. بنابراین،‌ مشکل این نیست که بشر چرا دغدغه آب و نان و زندگی بهتر را دارد،‌ مشکل این است که مفهوم درستی از زندگی دنیایی و تلاش معاش داشته باشد. هنگامی که وجود ما بارور این شناخت نباشد، این "من جسمی" ماست که با تمام انرژی هایی عصیان کرده خود همچون برتری طلبی و زیاده خواهی اختیار ما را به دست می گیرد و هیچگاه هم آرام نخواهد گرفت: هرچه داراتر بشویم، حریص تر است و هرچه قدرتمندتر بشویم، زیاده خواه تر می شود. این هم نظر سپیدار درباره پرسش دوم.

من هم قبول دارم که دین و منبر و محراب هم می تواند برای کسانی، وسیله دنیاطلبی باشد. تردیدی نیست اما اشاره کرده اید که حفظ تاثیر مثبت مکان های طبیعی و معنوی، کار سختی است. بلی،‌نکته همینجاست: اینکه بتوانیم از خود مراقبت کنیم و اجازه ندهیم انرژی های قدرتمند و عصیانگر "من جسمی" دوباره فرمانروایی دایره وجودی ما را به دست گیرند و تنها راه چاره نیز همان مراقبت است بر هماهنگ داشتن مجموعه انرژی های دایره وجود آدمی.

نکته آخر هم اینکه، دوست عزیز ما اشاره کرده اند که رسیدن به شرایطی که سپیدار در مبحث انرژی های جسمی و روحی مطرح کرده است، مشکل است و این نکات بیشتر شعار به نظر می رسد. می خواهم بگویم که آری، تا تجربه نکنیم و برای تجربه خود تلاش و مراقبت و ممارست نداشته باشیم، هر قضاوتی ممکن است. اما هنگامی که محک تجربه به میان آید، وضعیت به گونه دیگری است. شان سپیدار و قصد و نیت او هم نوشتن سخنان زیبا و شعارگونه نیست. برای رسیدن به گنج خوش حالی،‌ باید به رنج مراقبت تن دهیم که نابرده رنج،‌ گنج میسر نمی شود!