سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هماهنگی انرژی های جسمی (۳)؛ نیت ها و مکان ها

  • برای خرید وارد فروشگاهی می شوید: حواستان به این است که فروشنده کالای بدی را به شما نفروشد، پول اضافه از شما نگیرد و خلاصه کلاه سرتان نرود.
  • مسافرید و وارد ترمینال فرودگاه می شوید: حواستان به کیف و چمدانتان است که کسی آنها را نبرد یا دستی آلوده جیب شما را نزند! (هشدار بلندگوی فرودگاه هم این احساس شما را تیزتر می کند).
  • برای انجام معامله ای به محل قرار می روید. هشیاری تان متوجه این است که با شرایط مناسب تری بخرید و امتیاز کمتری بدهید.
  • در صف خرید می ایستید، حواستان است که کسی جای شما را نگیرد یا خارج از نوبت نرود.

اینها هشیاری های متداول و طبیعی ما هست هنگامی که پای به مکان های عمومی زندگی روزمره می گذاریم. هشیاری هایی که هرچند لازمه زندگی روزمره ماست،‌اما در جوهر خود نگاه و نیت هایی منفی را نیز دارند از جمله بدبینی، زیرکی رندانه و تنگ نظری. 

 خوب است نیت و احساس خود را هنگام ورود به اماکن دیگری از این قبیل هم به یاد بیاورید و بعد مطالعه این متن را ادامه دهید...

برای نماز قصد رفتن به مسجد یا نمازخانه را می کنید. ابتدا "وضو" می گیرید و "من جسمی"تان را پاک و پاکیزه می کنید. در لحظه ای که پای به درون عبادتگاه می گذارید، هیچ نیت ناخالص و ناپاکی در کار نیست. کمترین نگاه بدی نسبت به محیط و نیز انسان های حاضر در آن محیط ندارید. نه از آنها می هراسید و نه نسبت به آنها طمع بدی دارید بلکه برعکس حس خیرخواهی و نیک اندیشی بر وجود شما حاکم است.  هم "من جسمی" شما پاک است و هم "من روحی" شما زلال! این وضعیت جسمی و روحی ماست هنگام حضور در بسیاری از دیگر مکان های معنوی شامل زیارتگاهها، مکان های معنوی،‌ و حتی اماکن علمی همچون کلاس های درس و نیز مکان های هنری و مشابه آن.

این است که انرژی های جاری در مساجد،‌ زیارتگاهها،‌ کلاس های درس،‌ مکان های هنری و دیگر مکان های معنوی، انرژی هایی پیراسته، پاک و یکدست است. درست مانند انرژی های موجود در مظاهر متنوع طبیعت. به همین دلیل است که حضور در این مکانها،‌ آشفتگی های روحی و جسمی ما را به سامان می رساند، پراکندگی های موجود در انرژی های ما را هماهنگ و بدحالی ما را به خوش حالی تبدیل می کند.

این در حالی است که انرژی های جاری در مکان هایی چون خیابان،‌ فروشگاهها،‌ ادارات و شرکت ها،‌ انرژی هایی ناهمگون، ناموزون و ناهماهنگ است و چه بسا که پریشانی و آشفتگی انرژی های جسمی و روحی ما را نیز موجب شوند چرا که حاصل احساس و نیت های منفی و مثبت افرادی است که در این مکانها حضور می یابند!

پس ضروری است که بخشی از وقت خود را در مکان های معنوی بگذرانیم. در پیشینه فرهنگی ما،‌ نسبت به حضور در این قبیل اماکن و انجام عبادات دسته جمعی یا خلوت های فردی همچون اعتکاف در زیارتگاه ها و مساجد توجه و توصیه زیادی شده است. همچنین بسیاری از پاکان و بزرگان، برنامه های منظمی برای خلوت کردن در اماکن بکر و آرام طبیعت داشته اند. پس این یک ضرورت و یک حق است که ما که گرفتار چرخه زندگی ماشینی هستیم، سهم خود را از این اماکن معنوی و طبیعی فراموش نکنیم.

همانطور که به محض پدیدار شدن نارسایی در یک عضو بدن، بقیه بخش های جسم، همگی در تلاش برای التیام آن بر می آیند، ما هم اگر خود را با بقیه اعضای کائنات،‌ مرتبط نگاه داریم و از هم نشینی و هم نفسی با آن دوری نکنیم، درخت و زیارتگاه و رودخانه و مسجد و کوه و دشت، به التیام و معالجه جسمی و روحی ما اقدام می کنند.

یادمان باشد که پیش فرض تاثیر محیط های شهری و ماشینی،‌ آشفته سازی و ناهماهنگ کردن انرژی های جسمی و روحی آدمی است به این معنی که نفس حضور و گذران وقت در محیط های شلوغ و آشفته شهری و ماشینی، به معنی ناهماهنگی انرژی های ما (بگویید بدحالی،‌ بی حوصلگی، افسردگی، تنگ نظری،‌ پرخاشگری و نیز انواع بیماری های جسمی) است. پس درد این بیماری ها را با شفای همراهی و هم نفسی با طبیعت و مکان های معنوی درمان کنیم.

با آرزوی آرامش، سلامتی و عافیت برای خودم و برای شما 

الگوهای رفتاری در جامعه و تنازع با "مراجع فکری" و "حاکمیت"

مهارت های زندگی، الگوهای رفتاری و توسعه یافتگی

 

یکی از شاخص های "توسعه یافتگی" هرجامعه، نزدیکی و همخوانی میان الگوهای رفتاری طبقات یا گروههای مختلف مردم- در زمینه های مختلف-  با نگرش "مراجع فکری جامعه" از سویی و نیز "مجموعه حاکمیت و دولت" از سوی دیگر است.

هرچه که الگوهای رفتاری مردم، به نگرش "مراجع فکری" جامعه (دانشگاهیان، روحانیون و روشنفکران) نزدیکتر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از  رشد مدنی بالاتری برخوردار است و هرچه که این الگوها به نگرش حاکمیت نزدیک تر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از هماهنگی، انسجام و آرامش درونی بالاتری برخوردار است که این نیز، یک شاخص توسعه یافتگی است.

مطالعه موردی "الگوهای رفتاری شهروندان" در هر دو گروه "کشورهای توسعه یافته" و "درحال توسعه" (جهان سوم)، یک روش خوب برای ارزیابی چنین شاخصی است. در این نوشته، چند نمونه از الگوهای رفتاری گروههایی از مردم ایران و نسبت آن با "مراجع فکری" و "حاکمیتی" مرور می شود. هرچند الگوهای رفتاری فراوانی، قابلیت این بررسی موردی را دارند اما از میان آنها، به دو الگوی رفتاری "تماشاگران فوتبال" و "دوستداران موسیقی" پرداخته می شود.

فرض کنید به عنوان یک جامعه شناس که به کار استخراج و توصیف الگوهای رفتارهای گروههای خاصی از مردم، علاقمند است؛ در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی نشسته اید و به ثبت و ضبط عناصر رفتاری (کنش ها، واکنش ها، گفته ها و شعارهای) تماشاگران حاضر در ورزشگاه می پردازید. سپس این عناصر رفتاری را به روش علمی جمع بندی می کنید و قواعد رفتاری گروه های مختلف تماشاگران و آنگاه الگوی رفتاری شان را ترسیم می کنید.

پس از آنکه کار ثبت عناصر رفتاری و استخراج الگو(های) حاکم بر رفتار این قشر خاص جامعه را به پایان رساندید، این الگوها را به گروهی از اساتید دانشگاه و گروهی از اساتید حوزه عرضه می کنید تا آنان نیز بر اساس نگرش خود، این الگوها را ارزیابی و ارزش گذاری کنند و نگاه درونی خود درباره آنها را بیان نمایند.

به نظر شما، اساتید دانشگاه و حوزه، الگوی رفتاری تماشاگران فوتبال را چگونه ارزش گذاری می کنند؟ آیا با آن احساس نزدیکی و هم ذات پنداری می کنند یا به الگوی رفتاری مزبور نمره منفی می دهند و نسبت به آن "بی تفاوت"، "مخالف" و "معترض" هستند؟ همچنین به نظر شما، نقطه نظر حاکمان و سیاست گذاران فرهنگی جامعه، در این زمینه چه نسبتی با واقعیت های موجود دارد؟

 

می توانید همین مطالعه و توصیف را درباره "الگوی ذهنی- رفتاری" شهروندان در تعامل با موسیقی صورت دهید و پس از استخراج این الگو از مسیر مطالعه توصیفی، ارزیابی و داوری "مراجع فکری" و "مراجع حاکمیتی" درباره این الگو را جویا شوید.

فاصله میان الگوهای رفتاری نابهنجار در عرصه موسیقی کشور، به قدری عمیق و گسترده است که قشرهایی از جامعه ما، بویژه جوانان، اصولا به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون رغبت ندارند و شادترین آنها را نیز "عزاداری" توصیف می کنند. این گروهها، برای ارضای یک نیاز طبیعی بشر به موسیقی، به دنبال منابع دیگری همچون تلویزیون های ماهواره ای، سی دی های غیرمجاز و موسیقی زیرزمینی می روند و در این زمینه چنان وضعیت آشفته ای حاکم است که خدا می داند ذهن و دل جوانان ایرانی نهایتا چه شکل و شمایلی پیدا خواهد کرد.

درست در همین حال، رویکرد و نگاه درونی "مراجع فکری" و "حاکمیت" جالب و قابل توجه است: بسیاری از مراجع فکری مذهبی، شنیدن و دیدن موسیقی های رادیوتلویزیون رسمی کشور را کماکان، همانند قبل از انقلاب، مصداق "لهو" و حرام می دانند. اکنون قشر وسیعی از مردم که مقلدین یا پیروان این مراجع فکری – اعم از وعاظ، ائمه جماعات و شاید هم برخی مراجع تقلید- یا تحت تاثیر دیدگاههای آنان هستند، در خانه رادیو و تلویزیون ندارند یا آن را از دسترس اهل خانه دور می دارند. اما "مراجع فکری" دانشگاهی و حوزوی، اصولا فاقد هرگونه "نگاه واحد یا نسبتا منسجم" در زمینه موسیقی هستند و لذا هم نسبت به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون و هم نسبت به بازار غیررسمی موسیقی و نیز تلویزیون های ماهواره ای، رویکردی خاموش یا بی تفاوت دارند.

دولت و حاکمیت نیز از همه بلاتکلیف تر است: گاه از سر تراکم هیجان و عصبانیت، به اقدامات فیزیکی و پلیسی روی می آورد اما به زودی در می یابد که اینگونه اقدامات، تنها انگیزه جوانان را در روی آوردن به رفتارهای نابهنجار، تقویت می کند. اتفاقی که عینا در بسیاری از دیگر الگوهای رفتاری شبیه پوشش، رابطه بین پسر و دختر، میهمانی ها، مصرف قلیان، استفاده از ماهواره و موارد مشابه آن، رخ داد و نهایتا هم به جایی نرسید: نیروی اجتماعی کار خود را می کند و "مراجع فکری" و "حاکمیت" جامعه نیز مستاصل می ماند!

می بینیم که دمکراسی، تنها در انتخابات و فعالیت های سیاسی خلاصه نمی شود. یک کشور فاقد دمکراسی و مردم سالاری، قبل از آنکه در زمینه های سیاسی، فاقد "مهارت"، "فرهنگ" و "سازوکارهای" مردم سالارانه باشد، در الگوهای رفتاری مختلف خود، از این عقب ماندگی رنج می برد. یکی از مهم ترین جنبه های دمکراسی، همان "مهارت، فرهنگ و روانشناسی اعتراض" است که در نوشته جداگانه ای به آن خواهیم پرداخت. دمکراسی، یک نظام جامع است برای رفتار مدنی شهروندان. ابتدا باید اصول، رویه ها، مهارت ها، رفتارها و درونیات مورد نظر نظام مردم سالاری، در یک یک شهروندان پرورده شود و پس از آن شاهد بروز آثار آن هستیم.

واقعیت این است که در جامعه ایران، شکاف عظیمی میان "الگوهای رفتاری شهروندان" با "هنجارهای مورد نظر نخبگان یا سیاست گذاران حکومتی" وجود دارد و این نشانه ای است از وجود یک بیماری و نارسایی بزرگ در اداره جامعه ای که به طور تاریخی، حاکمیت و قدرت سیاسی مسلط، بزرگترین وظیفه خود را که ایجاد سازوکارهای لازم برای پرورش "مهارت های زندگی" و رشد رفتارهای بهنجار در شهروندان شان است، تنها در سخنرانی و موعظه به انجام می رسانند.

 

اما از آنجا که "نیروی اجتماعی" در هر حال کار خود را انجام می دهد، یک تضاد نیمه آشکار و نیمه پنهان، گاه خاموش و گاه سرکش، در بطن جامعه جریان دارد. مردمی که به حال خود رها شده و فاقد "مهارت آموزی" های لازم برای زندگی در دورانی با پیچیدگی ها و ویژگی های خاص خود هستند، الگوهای رفتاری نابهنجار خود (در ترافیک،  مناسبات بین فردی، حقوق مدنی، مسوولیت پذیری، پوشش، مراقبت از نظافت محیط های عمومی و...) را سرسخت و بی ملاحظه به پیش می برند و در دیگر سوی، هم مراجع فکری، علمی و فرهنگی و هم حاکمیت، گاه واکنشی هیجانی بروز می دهد و بعد هم به سکوت، تحمل و خاموشی فرو می رود و این "دور خطرناک" سالها و سالهاست که در جامعه ایرانی ادامه دارد.

 حکایت حاکمیت های ایران در این زمینه، حکایت پدر و مادری است که فرزندان زیادی را متولد کرده و راهی کوچه و خیابان می کنند اما تمام وقت خود را صرف ایراد گرفتن از نحوه راه رفتن، غذاخوردن و تفریحات ساکنان محله های اطراف می کنند. نتیجه اینکه همسایگان دیگر محله ها، هر ایرادی که دارند، لااقل فرزندانی مودب، تربیت شده، متعادل و مسوولیت شناس تربیت می کنند، در خیابان هایشان آداب راه رفتن و رانندگی کردن را بلدند، عابرین پیاده هم لابلای ماشین ها جسم شان و بدتر از آن روح و شخصیت شان، له نمی شود. در بانک ها، ادارات، فروشگاهها و ادارات پلیس، انسان و کرامت انسانی، قیمت دارد و هر روز که در میانشان گذران کنی، احساس ارزشمندی بیشتری خواهی داشت. (سطح احساس ارزشمندی شهروندان، یکی دیگر از شاخص های توسعه یافتگی است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) اگر ساختمانی بسازند یا خیابانی را آسفالت کنند، تا عمر آنها به زندگی هست، نه نیاز به تعمیر دارد نه صاف کردن هر روزه چاله چوله هایش! اما این پدر و مادری که تمام هم و غم شان موعظه و تهدید و ایرادگرفتن از دیگران است، فرزندانی دارند که اگر رانندگی کنند، می شود، وضع خیابانهای تهران ما! اگر به ادارات بروند، می شود این وضع رفتاری که با مراجعه کننده در ادارات است، اگر فروشنده فروشگاه شوند یا کارمند پشت گیشه بانک، از مشتری طلبکارند و اگر مشتری یک سوال اضافه بکند، باید منتظر کتک خوردن هم باشد و اگر مدیر بشوند که... می شود همین آشفته بازار گریه و خنده داری که در سراسر ایران درست شده است!!

این یک بیماری عمیق ذهنی برای همه حکومت های ایران از گذشته تا امروز بوده و هست که هیچگاه، سرمایه گذاری برای پرورش و تربیت شهروندان در زمینه های مختلف زندگی را به طور ساختاری – و نه در سخن و موعظه- در زمره وظایف خود نمی دانسته اند. "مراجع علمی، فکری و فرهنگی" ایران هم هیچگاه از درونمایه مسنجم نظری و نیز شجاعت کافی برای نقد وضعیت موجود برخوردار نبوده اند و در نهایت به زائده حاکمیت و توجیه کننده رفتار و گفتار سیاسی رهبران خود تبدیل شده اند. وقتی به این بیماری تاریخی، در سالهای پس از انقلاب، وظیفه اصلاح همه اقوام و ملل چهارگوشه زمین هم اضافه شد، به وضعیتی رسیدیم که جامعه ایرانی، بدون تردید در پارادایم "رشد مهارت های زندگی مدنی" و "پرورش یافتگی مناسب برای زندگی جدید" از عقب مانده ترین جوامع جهان محسوب می شود. این عقب ماندگی تا به آنجا پیش رفته است که، اکنون دیگر لازم نیست برای مشاهده رفتارهای منضبط، پرورش یافته و هم شان انسان اشرف مخلوقات در محیط های شهری (ترافیک، برخورد با مشتری، نظامات اداری، داد و ستد، همسایگی، مواد مخدر، محیط زیست و ...) به مسافرت های دورتر بروید. یک سفر کوتاه به همین کشورهای حاشیه خلیج فارس هم کافی است تا آه از نهاد ما شهروندان ام القرای اسلام برآید!

پس به راستی چه باید کرد: تنها راه، شناخت نارسایی ها و قبول آنها به عنوان واقعیت، بکارگیری توان علمی و فکری جامعه برای الگوسازی های بهنجار، ایجاد وسیع ترین سازوکارهای ممکن برای پرورش یک یک شهروندان در زمینه مهارت های زندگی است. کاری که نیازمند شایسته سالاری حقیقی، آزادی بیان و شجاعت بیشتر "مراجع فکری" جامعه است. تنها راه این است که هریک از ما از خودمان شروع کنیم. شرایط کنونی الگوهای رفتاری فردی و جمعی ما، به هیچ روی، شایسته و در شان ایران و فرهنگ دیرینه آن نیست و به هیچ وجه با آموزه های اعتقادی و دینی ما سازگاری ندارد. پس چنانچه قلب ما برای ایران و شرافت ایرانی می تپد، هرکدام به قدر توان و سرمایه وجودی مان، در این مسیر، کاری را عهده دار شویم.

به امید روزی که شرایط عمومی، رفتارهای فردی و اجتماعی، سازوکارهای مدیریتی و نمادهای درونی و بیرونی زندگی مدنی ما، یک الگوی تحسین برانگیز برای دیگران باشد همانطور که امروز، اسباب تحقیر ایران و ایرانی و موجب سرشکستگی ماست!

من و ... اندوه دیگران!

آنقدر اندوه دیگران را به جان ریختم که به جان آمدم و ... آنان خود از من نیز بیزار شدند!

چیست در زمزمه مبهم آب!

 

همه می پرسند:
چیست در زمزمه ی مبهم آب؟
چیست در همهمه ی دلکش برگ؟
چیست در بازی آن ابر سپید،
روی این آبی آرام بلند،
که تو را می برد اینگونه به ژرفای خیال؟
چیست در خلوت خاموش کبوتر ها ؟
چیست در کوشش بی حاصل موج؟
چیست در خنده ی جام ؟
که تو چندین ساعت،
مات و مبهوت به آن می نگری؟ 

من، مناجات درختان را، هنگام سحر،
رقص عطر گل یخ را با باد،
نفس پاک شقایق را در سینه ی کوه،
صحبت چلچله ها را با صبح،
نبض پاینده ی هستی را در گندم زار،
گردش رنگ و طراوت را در گونه ی گل،
همه را می شنوم، می بینم

من به این جمله نمی اندیشم! به تو می اندیشم
ای سراپا همه خوبی،
تک و تنها به تو  می اندیشم
همه وقت،
همه جا،
من به هر حال که باشم به تو می اندیشم
تو بدان این را، تنها تو بدان!
تو بیا
تو بمان با من، تنها تو بمان!

ما و سفره هستی: تلاش و معاش

مادر، سفره ناهار را گسترده است: به اندازه گرسنگی همه اهل خانه و بیش از آن، همه گونه خوردنی و آشامیدنی در چهار گوشه سفره چیده شده است. مادر، راضی نیست که اهل خانه، برای رفع گرسنگی، به رنج افتاده یا تحقیر شوند. برای هریک از اعضای خانواده، همین کافی است که در کنار سفره قرار گیرند، آداب سفره را به جای آورند. از مادر به خاطر همه مهربانی اش، سپاسگزار باشند و با آرامش، دست به طعام بگشایند و از نعمت های سفره بهره مند شوند. هر تلاشی بیش از این، نه لازم است، نه زیباست و نه چیزی را برای کسی، کم و زیاد خواهد کرد. هرکس به اندازه گرسنگی اش، از سفره بهره می برد. اما از شمار اهل خانه، جای پسرک ده ساله، در کنار سفره خالی است. او در اتاق خود خوابیده و از سفره رنگینی که مادر گسترده، بی بهره مانده است. در عوض برادر بزرگتر او، با هیجان و دستپاچگی تا کمر در سفره فرو رفته و حریصانه در حال بلعیدن غذاست. مادر نگران هر دو فرزند است...

   

پروردگاری که تو را با ماموریت و هدفی شریف، راهی سفر زندگی کرد، سفره نعمت های بی پایان هستی را برای تو گسترانید. تلاش معاش تو، به همان اندازه کافی است که خود را در معرض نعمات بی پایان سفره هستی، قرار دهی. در نگاه پروردگار مهربان، انسان والاتر از آن است که تمامی وقت و توان خود را صرف کسب حریصانه روزی و انباشت بیشتر و بیشتر آن نماید. روزی هرکس، در کتاب هستی، پیش بینی و تعبیه شده است. آن کس که از سر تنبلی، نومیدی و بی مسوولیتی، به تلاش معمول برای کسب سهم خود اقدام نمی کند، ناسپاس است و البته که گرسنه و محروم خواهد ماند. و او که همه هدف زندگی خود را در "سگ دو زدن" برای بیشتر و بیشتر داشتن خلاصه می کند، قدر خود را حتی از وحوش و چارپایان نیز پایین تر آورده است چرا که آنان نیز، بیش از سهم گرسنگی خود، نمی طلبند.

عدالت برای هستی، مهربانی برای انسان و عشق برای تو!

  1. در حال خردکردن سبزی هستید. لحظه ای غافل می شوید، تیزی کارد به انگشت شما می رسد، سوزش شدید، جاری شدن خون و تحمل درد. محل زخم را پانسمان می کنید، روزهایی طول می کشد تا زخم شما ترمیم شود. بعد چه؟ تمام!!؟  
  2. در حال رانندگی هستید. لحظه ای غافل می شوید، از کنترل به موقع خودرو عاجز  می مانید و حادثه... بدحالی، ناراحتی، خسارت، زحمت و... روزهایی طول می کشد تا خسارت و بدحالی شما جبران شود... بعد چه؟ تمام!؟    
  3.  در اداره مشغول کار هستید. یک مراجعه کننده هیجانی از راه می رسد. سرخورده و عصبی است. لحظه ای غافل می شوید و ناگهان مشاجره ای سخت در می گیرد... پریشان و بدحال می شوید، چند ساعت و شاید هم چند روز زمان لازم است تا حال خود را باز یابید ... بعد چه؟ تمام!؟ 

نظام حاکم بر هستی و پدیده های آن، نظام عدالت است: نظم، علت و معلول نه چیزی پیش از آن و نه چیزی پس از آن. هر علت، معلول دقیق خود را دارد و هر حادثه، پی آمدهای بی کم و کاست خود را. این سنت حاکم بر تمام پدیده هاست تا اینکه نوبت به انسان می رسد... اینجا، اگر نیک بنگری، تفاوت ها بسیار است.

 

در هر سه مثال فوق، انسان اشتباهی (بگویید گناهی) مرتکب می شود. در هر مورد، و دیگر موارد پرشمار زندگی روزمره، به دلیل لحظه ای غفلت و ناکامی "من روحی"، انرژی های "من جسمی" عصیان می کند و پی آمدهای آن گریبان تمامی دایره وجود آدمی را می گیرد. اگر تنها سنت های عدالت (نظم، علت و معلول) اول و آخر کار باشد، آدمی بواقع زیان دیده است: رنج و درد و پریشانی را تحمل کرده و همین: یک علت در مقابل معلول های دقیق آن. تنها چیزی که نصیب ماست همان پی آمدهای تلخ اشتباهات ماست.

اما حقیقت چیز دیگری است؛ سنت فراگیرتری ابتدا و انتهای سنت عدالت را دربرگرفته است: سنت مهربانی (نظام رحمت). هر اشتباه (گناه) آدمی، پی آمدهای ناگوار خود را دارد اما در انتها گسترشی را در "من روحی" او ایجاد می کند، همانی که هدف، ماموریت و دغدغه اول و آخر انسان از سفر دنیایی است. پس درباره آدمی، سنت مهربانی (نظام رحمت)، همچون چتری بر وجود آدمی گسترده است و ابتدا و انتهای نظام عدالت را پوشش می دهد. این است که اشتباه می کنی، گناه می کنی و البته پی آمدهای آن، گریبان تو را می گیرد، رنج ات می دهد و این نظام عدالت حاکم بر هستی و بر توست اما این از مهربانی پروردگار به دور است که انسان محکوم چرخه خشک و بی رحم اشتباه ==> مجازات باشد و بعد از آن هیچ! نه، به اشتباهت ، به گناهت، باز می گردی، نفس سرزنشگرت عملکرد "من جسمی" تو را ارزیابی و بازپرسی می کند و یک پله بالاتر می روی و یک جهان گسترش می یابی... این نظام مهربانی است: به نام خداوند مهربان و نیز دلسوز بندگان!

یک هم نوع، یک همکار، یک پرستار، یک خدمتکار می تواند نسبت به شما مهربان باشد اما مادر، نسبت به شما هم مهربان است هم فراتر از آن شیفته و عاشق.

کودکی در خیابان بر زمین می افتد و از سر درد اشک می ریزد. رهگذری از سر مهربانی دست او را می گیرد، لباسش را مرتب می کند، او را به مهربانی تسلی می دهد. حال به جای این رهگذر مهربان، اگر مادر کودک به سراغش می آمد، همه این مهربانی ها را در حق او صورت می داد اما همراه با چیزی فراتر از آن. مادر، کودک را به آغوش خود می فشارد، ناز او را می کشد، قلبش برای کودکش فشرده می شود و صدبار آرزو می کند که به جای کودکش درد می کشید... این چیزی است فراتر از نظام مهربانی... اینجا حوزه و نظام "عشق" است. خداوند نسبت به همه بندگانش رحمان (مهربان، با گذشت) است اما نسبت به بندگان خاص خود، هم رحمان است و هم رحیم (دلسوز، عاشق) پس نظام عدالت برای همه هستی، نظام مهربانی برای انسان و نظام عشق برای تو که بنده زلال و پاک پروردگارت هستی!

با آرزوی آرامش و عافیت

سایه، نسیم، چشمه!

یک روز گرم تابستان. شما برای ساعاتی، فرصت خلاصی از محیط خفقان آور شهری را یافته اید؛ خود را به کوهپایه ای می رسانید و به سایه های درختانی که همچون بال فرشتگان در کناره نهر آب خنک گسترده شده اند، پناه می برید. چند کف از آب زلال نهر روان را بر سر و صورت می زنید و تن به خنکای نسیمی می سپارید که همچون مادری مهربان، با سرپنجه های ظریف اش، لطافت و آرامش را به جان شما می ریزد. ساعتی می گذرد و شما سرمست از باده پاک و بی پیرایه طبیعت اید...! گوارای وجود!

 

اکنون اجازه می خواهم از شما، یک پرسش ساده داشته باشم: سایه و نسیم و چشمه، برای آرامش، سرشاری و سرمستی شما، چه اندازه تلاش کردند و چه اندازه به زحمت افتادند؟! لطفا قبل از مطالعه ادامه متن، پاسخ خود را به ذهن بسپارید یا در جایی یادداشت کنید.

 

من از پاسخ شما آگاه نیستم اما پاسخ من به سوال فوق این است که سایه و نسیم و چشمه، هیچ تلاشی فراتر از "بودن" در محیط و در کنار شما نکردند و هیچ زحمت اضافه ای نکشیدند.

تنها نکته این بود که سایه و نسیم و چشمه، "حال درونی خوشی" داشتند. از درون خنک، لطیف و شاد بودند و در کنار هرکس هم قرار گیرند، او احساس خنکی، لطافت و شادابی خواهد کرد...

به زبان انرژی ها می توان گفت: این مظاهر لطیف طبیعت، انرژی های درونی خود را غنی، آرام و هماهنگ نگه می دارند. اگر درون نسیم، تفتیده بود (همچون باد داغی که در دل کویر بر صورت شما می تازد)، اگر به جای سایه، در آفتابی گرم گرفتار بودید و اگر خنکای آب، جای خود را به حرارتی سنگین می داد، هم نشینی با این مظاهر طبیعت، نه تنها انرژی های جسمی شما را رام و آرام نمی کرد، بلکه به آشفتگی آنها و پریشان حالی شما، دامن می زد و هرچه به آنها نزدیک تر بودید، خراب تر و بدحال تر!

  

خواستم بگویم: اگر کسانی را که در محیط اطراف ما، در خانواده و در محیط جامعه، هستند، دوست می داریl و اگر در این اندیشه ایم که برای بهترشدن حال و روز آنان، چه کاری از دستمان بر می آید، تنها کار ضروری این است که:

 

درون خودمان، آرام، لطیف و شاد باشد!

نیازی به هیچ تلاش یا زحمت اضافه ای نیست... همین!