سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

من خمش کردم...







من خمش کردم خروش چنگ را.... گرچه صد زخم است این دلتنگ را













روانشناسی اعتراض ایرانیان (7)

اشاره شد که روانشناسی اعتراض هر فرد، نسبتی متقارن با روانشناسی دیگر الگوهای رفتاری آن فرد دارد. از جمله این رفتارها می توان روانشناسی احترام، مسوولیت پذیری، تعهد اخلاقی، نظم و قانون پذیری را نام برد. این چند الگوی رفتاری، زیربناهای رشد و توسعه یافتگی در هرجامعه را شکل می دهند. اگر جامعه ای بتواند به شرایطی متوازن در این الگوی های کانونی دست یابد، در مسیری افتاده است که سرنوشتی جز رسیدن به درجه مناسبی از رشد و توسعه نخواهد داشت و چنانکه عکس این حالت فراهم باشد - همانند وضعیتی که جامعه ایرانی از این حیث گرفتار آن است- بی تردید، رشد و توسعه ای واقعی، متوازن و پایدار در کار نخواهد بود.   

 

 یکی از این الگوهای کانونی، روانشناسی نظم و قانون پذیری است. به نظر نگارنده، کارکرد این الگو از فرمولی تبعیت می کند که می توان آن را به شکل زیر بیان کرد: یک فرد(جامعه) به همان میزان در ذات خود، پذیرای نظم و قانون است که سازوکارهای حاکم بر جامعه نیز ذاتا، امکان اعتراض به همان نظم و قانون را برای او فراهم می آورد. عکس این حالت نیز صادق است: هرچه سازوکار تمرین الگوهای اعتراضی در جامعه غایب باشد، به همان میزان، بی نظمی، آشفتگی و قانون گریزی، در آن جاری و ساری است. فکر می کنم برای ما ایرانیان، مشاهده مصادیق این نوع رفتارپریشی فردی و اجتماعی در سطوح و زوایای مختلف جامعه، به مشاهده ای روزمره تبدیل شده و بالاتر از آن، قانون گریزی متاسفانه به یک عرف پذیرفته شده، تبدیل گردیده است.

 

چنانچه این آموزه از یک واقعیت روانشناختی (Psychological Reality) برخوردار باشد، این رهنمود عملی را می دهد که یک برنامه پرورشی مناسب، برنامه یی است که قبل از هرچیز، به آموزش و پرورش استعدادهای اعتراضی می پردازد. به کودک خود، خوب اعتراض کردن را بیاموزیم، احترام گذاشتن را به خوبی خواهد آموخت و همینطور اطاعت کردن، خوب شنیدن، مشورت پذیری، نظم و قاعده پذیری را. اگر مایل هستیم کودک ما، هم در کودکی و مهم تر از آن در سنین بعدی، به تمامی سنت ها، آداب و چارچوب های خانواده و سپس جامعه خود، بر نیاشوبد، لازم است به تعبیه و نهادینه کردن سازوکارهای اعتراضی در درون خانواده اهتمام کنیم. همین وضعیت برای دیگر سطوح و مدارج اجتماعی نیز ضروری است: مدرسه، دانشگاه، اداره و سطح عمومی جامعه.

روانشناسی اعتراض (The Psychology of Protest(ing)) اکنون به عنوان یک رشته علمی و مهم تر از آن به عنوان کلیدی برای تعادل بخشی به رفتارهای فردی و اجتماعی و بعنوان لنگری برای تضمین پایایی فرایند رشد و توسعه و بعنوان پشتوانه ای برای ثبات و دوام نظام های اجتماعی، فرهنگی، اداری و سیاسی، امروزه در کانون توجه صاحبنظران و دانشمندان کشورهای توسعه یافته تر قرار دارد. اینگونه است که نظریه پردازان حوزه های مدیریت و سیاست جامعه، به رفتار اعتراضی نه به عنوان یک تهدید که به عنوان یک فرصت، نه به عنوان یک رفتار نابهنجار بلکه به عنوان یک نیاز ذاتی بشر و بعنوان یک راهکار هنجارآور توجه نشان می دهند و حجم پژوهش ها و نیز ادبیات موجود در این زمینه، گواهی بر این واقعیت است.

روانشناسی اعتراض ایرانیان (6)

ملاحظه: یکی از دوستان در تماس با سپیدار، می پرسید "آیا آموزه ها یا نظریه هایی که در این سلسله نوشتارها، مطرح شده، نقل شده یا برگرفته از نظریه های دیگران است که در اینجا استناد آنها ذکر نشده یا خیر." 

 پاسخ این است که استناد این آموزه ها به نویسنده باز می گردد. 

 

از آنچه تاکنون گفته شد، می توان سرخط های زیر را نتیجه گرفت: 

  1.  اعتراض یک جوهر ذاتی و یک ویژگی اساسی است که "حضور" آن، یک عارضه نیست بلکه نبود آن یک بیماری نگران کننده با آسیب زایی فراوان است.  
  2. روانشناسی اعتراض به مانند روانشناسی هر یک از دیگر رفتارهای بشری، نیازمند پرورش و تربیت است. اگر این پرورش یافتگی به خوبی انجام شود، به توازن و تعادل می رسد و حاصل آن رفتارهای اعتراضی به موقع، متین و هدفمند خواهد بود. 
  3. آموزه مهم تر اینکه؛ اعتراض، یک رفتار در کنار دیگر رفتارها نیست بلکه نقش کانونی و محوری در پارادایم رفتاری بشر دارد به این معنی که بالندگی و توازن آن به رشد و تعادل دیگر جنبه های رفتاری می انجامد و نبود آن به تحقیر، تخریب و عدم تعادل دیگر رفتارها منجر می شود. بنابراین و برای مثال، بایسته است که به کودکان خود، ابتدا اعتراض کردن و خوب اعتراض کردن را بیاموزیم و بعد احترام و اطاعت را.  
  4. آموزه دیگری که از این اصل ناشی می شود اینکه: بشر در فرایند تاریخ طبیعی تکامل خود، قبل از هرچیز موجودی اعتراضگرا بوده است تا اندیشه گرا. یعنی برخلاف آموزه دکارتی، بشر موجودیت خود را با اعتراض اثبات می کند: معترضم، پس هستم. همین جوهره اعتراضی موجب بالندگی جوهره تفکر، ابتکار و خلاقیت شده است. 
  5. تکوین شخصیت آرام و زایشگر در فرد و جامعه، از مسیر رفتارگری اعتراضی شکل می گیرد. در غیر این صورت، با تکوین شاکله های خموده و فاقد زایش مواجه خواهیم بود.
  6. اگر بتوان به شاخصی از چند و چون روانشناسی اعتراض یک جامعه دست یافت، این شاخص با شاخص توسعه یافتگی آن جامعه نسبتی متقارن (Symmetrical) خواهد داشت. 
  7. ممکن نیست، عمومیت شهروندان یک جامعه، قانون پذیر، منضبط و مسوول بار بیایند مگر آنکه، قبل از آن و پیوسته، بروز رفتارهای اعتراضی را تمرین و تجربه کنند. 
  8. رفتار اعتراضی باید بدون تاخیر، به موقع و مورد به مورد باشد. تاخیر، تراکم و سرکوب نیازهای اعتراضی منجر به عقده مندی و بدشکلی شخصیت فرد و جامعه و پیچیده شدن اصل مسائل و راه حل های آنها می شود. 
  9. انسان منقاد غیرمعترض، انسانی است که نعمت آزادی در جوهره او، خشکانده شده است حال ممکن است این وضعیت، محصول فرایندی ذاتی شده (نسل به نسل) باشد، یا فرایندی اعتقادی و مذهبی (انقیاد بشر در مقابل بشری دیگر)، یا فرایندی که خشونت، بیرحمی و ترس، عناصر محتوایی آن باشند. 
  10. یک نظم مدیریتی پایا و پویا، در هر سطحی که باشد از خانواده، مدرسه، سازمان، شهر تا کلان یک جامعه، برای کسب نتیجه مطلوب در رشد و پرورش رفتاری (هر الگویی که آرمان آن را دارد)، می بایست از پرورش رفتارهای اعتراضی آغاز کند.  
  11. اعتراض، حتی چنانچه از سوژه (بهانه)ای با مبنای درست استدلالی، منطقی و منصفانه هم برخوردار نباشد، خود بخود منشاء برکات زیادی است و در هرحال، جاری بودن آن خیر می آفریند و خشکیدن آن، برکت می برد. 

... تا بعد

روانشناسی اعتراض ایرانیان(۵)

روانشناسی اعتراض هر فرد یا جامعه، نوعی تناسب و تقارنی شگفت با دیگر جنبه های اخلاقی و رفتاری آن فرد یا جامعه دارد. برای مثال، روانشناسی تقدیر (قدردانی) ما ایرانیان در قبال سرمایه های بزرگ انسانی این سرزمین، تقارنی معکوس و تاسف بار با روانشناسی اعتراض ما در قبال دولت و دولتمردان دارد: معمول این است که اندیشمندان، دانشمندان، هنرمندان، شاعران و فلاسفه این سرزمین، تا زمانیکه زنده هستند، مورد بی توجهی یا حتی بی اعتنایی، بی احترامی و تحقیر قرار می گیرند اما پس از مرگ شان، چه افراط هایی که در بزرگداشت آنها نمی شود. شاید به همین دلیل است که ما ایرانیان بعنوان قومی مرده پرست، شهرت یافته ایم یا درباره ما گفته می شود که آدم خوب از نظر ایرانیان، آدمی است که مرده باشد! 

این در حالی است که رویکرد رفتاری ما در قبال صاحبان قدرت از جهتی دیگر ناموزون است: قاعده این است که تا فردی در راس قدرت است، موجودی بی عیب و ایراد یا حتی مقدس به حساب می آید و همینکه از قدرت کنار رفت و در گوشه ای قرار گرفت، انواع اشکالات، ایرادها و گناهان به وی نسبت داده می شود.  

این دو ویژگی روانشناختی ناموزون، هنگامی که به شرایط طبیعی خود بازگردانده شوند، کارسازند و مکمل هم محسوب می شوند: تازمانیکه فردی در راس قدرت است، بهتر است با نکته بینی و حساسیت، رفتارهای مدیریتی وی سنجیده و نقد شود و مورد اعتراض قرار گیرد اما  هنگامی که دستش از قدرت کوتاه شد، با انصاف و احترام و اکرام، با او رفتار شود. عکس این رویکرد می بایست درباره سرمایه های فکری جامعه، معمول شود!   

ایران و ایرانی (4)

در چند سال اخیر، بحث شیرین ازدیاد موالید یا همان "اولاد بیشتر، زندگی جالب تر" هر از گاهی به موضوع بحث و مشاجره موافقان و مخالفان تبدیل می شود و رییس جمهور محترم نیز هرگاه احساس کنند که درجه هیجان خون جامعه پایین آمده، جرقه ای به آتش این موضوع جذاب می زند و ضمن به جان هم انداختن اینطرفی ها و آنطرفی ها، شرایطی فراهم می کنند که کارشناسان جمعیت و مسائل پیرامونی آن، خونشان خونشان را بخورد و خودشان را اینقدر به در و دیوار بکوبند تا بیحال به گوشه ای بیفتند! این کارشناسان بی نوا که مثل بقیه همکارانشان، هر تقلایی می کنند، کسی تره هم برای داد و بیداد هایشان خرد نمی کند، حواس شان نیست که نسل هر گونه ی جمعیتی که در این آب و خاک رو به ازدیاد باشد، نسل آنها همینطوری هم در آستانه انقراض است چه برسد به اینهمه خون جگری که با یک کلمه حرف رییس جمهور محترم به خودشان می دهند که تنها حاصلش تسریع در انقراض کامل نسل این گونه ی نادر و فی الحال کم خاصیت آدمیزادی در این مملکت است...

بگذریم... اصلا  این مسئله چه ربطی به ما دارد که نه سر پیازیم نه ته آن! مملکت رییس جمهور دارد و به قاعده مالوف و خانه خراب کن ایرانی، صلاح مملکت خویش هم خسروان دانند. ایشان یک توصیه ای برای ازدیاد شادی و سرگرمی و افزایش جاذبه های زندگی و در عین "حال" استحکام پیوند خانواده می نمایند، حال اگر کسی مخالف است یا خوش اش نمی آید، چه بسا خودش مشکل دارد و از سر حسادت، مخالف نزدیکی پیوندهای خانواده می باشد.

بنابراین رای ما در این زمینه (لطفا نگویید حالا کی رای شما را خواست!) ممتنع بلکه موافق است مشروط به یک شرط ساده. از آنجا که مردم ما مسلمان هستند و حفظ کرامت و شرافت و حرمت مسلمانان و دیگر هم وطنان امری واجب است و از آنجا که نظافت و تمیزی و پاکیزگی از ایمان است و از آنجا که ما الگوی همه مسلمانان و  اهالی جهان هستیم و خیلی پیش آمده که برای حل مسائل جهانی و مشکلات بین المللی به ما مراجعه کرده اند و پشت در اتاق مان به انتظار نشسته و ما هم راه حل های قشنگ و با نمکی به آنها هدیه کرده ایم، عمل به این شرط ساده نباید چندان توقع بیجایی باشد بخصوص که نیاز به چندان فن آوری پیچیده ای هم ندارد (که حسد دشمنان را تحریک کند و هی قطعنامه علیه ما صادر کنند) و اگر یک مدیریت نسبتا با سلیقه و مقادیری مصالح با کیفیت و شماری کارگر و بنا (افغانی باشند که بهتر و باصرفه تر)، فراهم شود، این مشکل "رفاهی- حیثیتی" تا حدودی برطرف خواهد شد.

اما اصل مشکل: حتما برای شما هم خیلی پیش آمده که احیانا به توفیقی اجباری یا اختیاری، سفری به یک گوشه این مملکت داشته اید؛ شمال و جنوب و شرق و غرب آن هم فرقی نمی کند، این مشکل همه جا، پیش چشم شما قرار می گیرد و شما لاجرم با آن رو در رو می شوید. کافی است در حین سفر، خودتان یا همراهان نیاز به قضای حاجت پیدا کنید و به ناچار در اولین پمپ بنزین، یا همانگونه که تابلوهای بزرگ اتوبان نشان می دهد "استراحتگاه!" یا رستوران یا پارک یا جایی مشابه آن، مجبور به توقف شوید. در آن صورت است که در دستشویی ها با چنان صحنه های فجیعی مواجه می شوید که آرزو می کنید ای کاش این آدمیزاد، از اصل و اساس چیزی نمی خورد و نمی آشامید تا مجبور به تن دادن به این همه خفت و حقارت در مشاهده آن اماکن متعفن و مخروبه و پوشیده از چرک و کثافت و کهنگی نباشد غافل از اینکه قضای حاجت، ضرورتا مستلزم اینهمه شرمساری و شکنجه نیست و هستند ممالکی که نه مسلمان اند و نه اینهمه ادعای طهارت و پاکی دارند اما هنگامی که بعنوان مسافر در میانه راه به دستشویی های آنها مراجعه می کنید، از نظافت و تمیزی و کیفیت بالای محیط دستشویی ها، در و دیوار پاکیزه و توالت ها و روشویی ها و خلاصه همه امکاناتی که برق می زنند، برای اولین بار احساس می کنید که آدمیزاد چقدر ارج و قرب دارد آنجا!

حتی گاهی دیده می شود که در این اماکن تمیز و پاکیزه، که به معنی واقعی کلمه سرویس های بهداشتی هستند، فردی در نقش همان "آفتابه دار" های قدیم ما- البته با یک لباس بسیار تمیز و سرو وضع مرتب و ابزار و وسائل نظافت- حضور دارد و هر مراجعه کننده بعد از آنکه با استفاده از سرویس دستشویی حالی تازه کرد، سی چهل سنت پول خرد جیب خود را به او می دهد و با کمال شگفتی می بیند که وی بلافاصله به همان دستشویی که تازه از آن استفاده شده می دود و آن را برای مسافر بعدی، دوباره تمیز و پاکیزه می کند. درست برخلاف آدم های وارفته، ژولیده و بی حال (و احیانا معتادی) که در ورودی دستشویی های ایران، ولو شده و همه حواسشان به دستان شما و کاسه کثیفی است که جلوشان گذاشته اند و مسافرانی را که محکم بینی خود را گرفته و در حال فرارند، به انواع مقدسات قسم می دهند و دعا می کنند که چیزی در کاسه آنها بیندازند!

غرض، خواستم بگویم که بنده هم موافقم که انواع دلایل و استدلال های علمی و کارشناسی در مخالفت با شعار بنیادین "اولاد بیشتر، زندگی جالب تر" را بنیدازیم توی سطل آشغال دفتر آقای مشایی و به جای آن وقت خود را صرف استحکام پیوندهای خانواده و ازدیاد نسل مومنین و مومنات نماییم. برای بنده هم همانند جناب آقای مشایی – که البته سابقه ای درخشان در طراحی و اجرای سیاست های گردشگری و دیگر امور مملکتی دارند- مسائل پیش پاافتاده ای همچون ضرورت فراهم بودن زیربناهای رفاهی، آموزشی، پرورشی و شغلی و سکونتی برای نسلی که قرار است ازدیاد شود- محلی از اعراب ندارد و مومنین باید با همه همت و توان و بدون پراکنده کاری های بی حاصل، به آن امر مهم مشغول شوند.... تنها به این شرط که...

ابتدا امکان قضای حاجت آبرومندانه و بدون شرمندگی نسل کنونی و نسل های تکثیرشده آینده را فراهم کرده باشیم. همین!

با این آرزو که روزی، ما ایرانیان، شایسته این سرزمین بزرگ و سرمایه های ممتاز مادی و معنوی آن باشیم.

روانشناسی اعتراض ایرانیان(۴)

روانشناسی ناموزون اعتراض ایرانی را می توان در جنبه های مختلف رفتاری، فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی و هنری مردمان این سرزمین مشاهده کرد. برای نمونه به فهرست سریال ها  و فیلم های سینمایی انتقادی نگاهی بیندازید: اگر یک پلیس بدکار در فیلم می بینید، اگر داستان یک وزیر بی صلاحیت و رابطه باز  مطرح است، اگر یک پزشک در پزشکی قانونی هست که جنایتی مرتکب شده، اگر نقش سفیری بی عرضه و بی سواد در جایی از فیلم نشان داده می شود، اگر در فیلم می بینید که زندانی ای آزار و شکنجه می شوند و...  فورا می توانید مطمئن شوید که حوادث فیلم مربوط به پنجاه شصت سال قبل است همانطور که پنجاه شصت سال قبل هم فقط آدم های پنجاه شصت سال قبل تر، اشکال داشتند. حالا اگر پرسیده شود که چه الزامی دارد پنجاه شصت سال صبر کنیم تا وقتی کار از کار گذشت، اینهمه داد و بیداد راه بیندازیم، پرسشی است که پاسخ آن را باید در زمینه های تاریخی شکل گیری روانشناسی بیمار اعتراض ایرانیان جستجو کرد. یک تابوی سنگین نانوشته به ما می گوید که مسوولان و مدیران و مقامات موجود، همگی به تمام و کمال خوب و پاک هستند، نمی توانیم واقع بینانه تر نگاه و عمل کنیم و بپذیریم که در واقع آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر هم مردمانی زمینی هستند که خوبی و بدی، درستی و اشتباه و سفیدی و سیاهی همزمان در گوشه گوشه عمل و رفتارشان نمود و بروز دارد و نیاز دارند که بدی هایشان توسط دیگران چون آینه تابانده شود و اگر راه خطا یا جفایی را می روند، متوقف شوند و به دلخواه یا اجبار خود را اصلاح کنند: "اگر نه آن بود که پروردگار برخی از مردم را با (اعتراض و فشار) برخی دیگر متوقف می کند، زمین فاسد می شد[1]". اگر اندکی به ظرافت بنگریم در می یابیم که به شکلی تاریخی، مردم ایران (در یک مقطع) دولتمردی را تا حد فرشتگان و اسطوره های مقدس، به پاکی و بی نقصی ستایش کرده اند و در زمانی دیگر، همه آرزو و احساس و ناله و نفرین خود را وقف نابودی و سرنگونی او نموده اند. حال آنکه واقعیت این است که مشکل به این فرد و آن فرد و این حزب و آن گروه بر نمی گردد؛ هر کسی که در مسوولیتی بر سر کار بیاید، بالاخره از همین خاک و آب عمل آمده و همین خصوصیات خوب و بد را به نسبت هایی در خود دارد. آیا بهتر نیست اگر اشکالی هست، به موقع و البته بدون مرض اضافی، مطرح شود تا هم آن پلیس و وزیر و پزشک و سفیر و مدیر و مقامی که اشتباه کار است، کمی متوقف و متوجه شود، هم خیر این انتقاد و اعتراض به مردمان همان زمانه برسد و مهم تر اینکه، اینهمه اعتراض و انتقاد، زیر گلوی جامعه غمباد نکند و انواع غده ها و عقده ها و دمل های متراکم در سینه جامعه جمع نشود و مگر به انفجار و ویرانی، تخلیه نگردد؟

می بینیم که در اینجا نیز روانشناسی اعتراض ما برعکس است: به جای آنکه تا کسی زنده و در مصدر قدرت و  مسوولیت است، ایراد و اشکال و نقص و اشتباه کاری های احتمالی اش را گوشزد کنیم و زمانی که کنار رفت یا درگذشت نیز، با انصاف درباره خدمات و خوبی هایش داوری نماییم ، عادت ایرانی این است که تا وقتی این بنده خدا، بر کرسی قدرت است، همه جوره او را چاپلوسی نموده مراتب ارادت و اطاعت خود را به انواع روش ها و با اقسام  توجیهات و ظاهرسازی ها، ابراز می نماییم و خدا نکند که فردا سکه طرف از ضرب بیفتد که بیا و ببین چه غول بی شاخ و دمی از آن بینوا می سازیم گویی این موجود عجیب الخلقه اصلا یک نقطه سفید در کل صفحه سیاه زندگی اش نداشته است! درست که در این کره خاکی، هیچ کشوری حکم بهشت را ندارد اما آیا انصافا مردمان کشورهایی که سوژه فیلم های سینمایی شان، مطالب روزنامه هایشان، پژوهش های اجتماعی شان، مشورت های مشاورانشان، نوشته کتاب هایشان و برنامه های رادیو تلویزیونشان، اشکالات و اشتباهات جاری احزاب حاکم، شرکت ها و کارتل های سرمایه دار، مقامات و دستگاه های اداری و نظامی و اطلاعاتی و امثال آن است، حال و روز بهتری دارند و به ارزش ها و اسلوب های اخلاقی و دینی و معنوی نزدیک ترند یا ما که به مصداق آن لطیفه با معنی، اگر در تبریز کسی به ما تشر زد، مقابل او هر کرنش چندش آوری را که از دستمان بر بیاید، دریغ نمی کنیم و بعد از آنکه هزار کیلومتر از آنجا دور شدیم، جار و جنجال بی حاصل به راه می اندازیم حال آنکه مخاطب این داد و هوار و شکایت و شماتت، دیگر حکم مرده را دارد. در دورانی که همه ما "منافق شناس" هستیم، آیا نباید نگاهی به خودمان بیندازیم و ببینیم که دو رویی و نفاق، چگونه سرتاپای رفتار فردی و اجتماعی مان را گرفته است؟ زایل شدن حالت متعادل روانشناسی اعتراضی، رذیله های فراوانی را در رفتار اجتماعی پدید می آورد که یکی از آنها همان دو رویی (شاید هم چند رویی) و نفاق است. آیا به همین دلیل نیست که در کتاب آسمانی ما مسلمانان، تا به این حد بر امر به معروف و نهی از منکر (که شان نزول اصلی آن کنترل مفسده های قدرت و ثروت است) تاکید دارد و پیشوایان و اولیای دینی ما هشدار داده اند که در جامعه ای که امر به معروف و نهی از منکر فراموش شود، همه مظاهر ابلیسی، غلبه خواهد کرد؟

در کتاب خاطرات تاج الملوک، همسر عامی رضاشاه، اشاره ای هم به برخی نامه های این مستبد بخت برگشته، از آفریقای جنوبی (که در آنجا تبعید بود) می شود که در برخی از آنها، وی به مشاهداتش از پیشرفت های آن سرزمین و آبادانی و پاکیزگی امور در آنجا می پردازد و با صراحت می گوید دلیل اینهمه این است که به گواهی مطالب روزنامه ها، در اینجا اطرافیان و پیشکاران و وزرای رییس کشور، واقعیت ها را همانگونه که هست به وی انتقال می دهند و بعد می گوید بدبختی من و ایران این بود که همه اطرافیان ام، تنها به تعریف و تمجید و کرنش و ابراز ارادت و اطاعت- که اکثرا هم دروغ بود- روی می آوردند و تنها به خوشامد من فکر می کردند و نه آبادانی و اصلاح امور کشور ایران!



[1] قرآن کریم

ایران و ایرانی(۳)

 رتبه ما ایرانیان در استفاده مفید از اوقات زندگی، نیازی به یادآوری ندارد همانگونه که برای اثبات اصل آن، چندان نیازی به بررسی و پژوهش و آمار و ارقام- که فراوان هم وجود دارد- نیست. کافی است هریک از ما، هرکجا هستیم، نگاهی به خودمان و دور و اطرافمان بیندازیم تا برایمان مسلم شود که در ردیف بالاترین حیف و میل کنندگان اوقات زندگی هستیم؛ خانه و خیابان و اداره و کارگاه هم فرقی نمی کند. حالا ببینید ما مردمی که هیچ فرصتی را برای حرام کردن وقت های دراز و فرصت های پرشمار از دست نمی دهیم! به هنگام رانندگی چه هیجان و وسواسی برای صرفه جویی در ثانیه ها و بلکه دهم ثانیه ها داریم. درست برعکس مردمان همه کشورهایی که هرچه در استفاده مفید از اوقات زندگی خود، دقیق و صرفه جو هستند، به هنگام رانندگی، بی شتاب اند و در اختصاص وقت برای راندن آرام و انسانی، دست و دلبازند. یادمان باشد این بار که پشت فرمان نشستیم، کمی خرده رفتارهای خودمان و رانندگان اطراف را ورانداز کنیم. می بینیم که این الگوها بر رفتار ما حاکم است: 

·        تا جایی که امکان دارد به رانندگان دیگر، راه ندهیم، اصلا هم اهمیتی ندارد که قانونا حق دارند یا نه یا ممکن است به دلیلی در حالت اضطرار باشند و متوقع همراهی و همکاری ما برای رسیدن به مثلا بیمارستان یا... 

  • شک نداریم که عابر پیاده ای که در حال عبور از خیابان است، آدمی نکره و نخواستنی یا اصلا دشمنی است که با پر رویی و جسارت تمام می خواهد از جلوی ماشین ما رد شود و ثانیه ای از وقت گرانقدر ما را هدر! دهد. پس کاملا حواسمان باشد که با هرهیجانی شده او را قیچی کنیم و به او راه ندهیم و اگر هم احیانا، جسارت کرد و با قبول خطر آمد جلوی ماشین، تا یک سانتیمتری او برانیم (البته همراه با بوق و بدوبیراه کلامی باشد شیرین تر می شود) و چنان تن اش را بلرزانیم که بفهمد چه جسارتی به کوه دماوند - که ما باشیم در پشت فرمان ماشین مان - کرده، آنچنان او را بترسانیم که برق از پشت گردن تا سه بند زیر کمر او بدود و نفس اش از بالای گلو، به زیر ناف ساقط شود.  
  • اگر احیانا سوار بر خودروی مان به در خانه رسیدیم و دیدیم که یک هموطن بی توجه و جسور دارد از پیاده روی جلوی پارکینگ رد می شود، با شتاب ماشین را به داخل پیاده رو برانیم و به درب پارکینگ بچسبانیم تا بفهمد که ما اینقدر قدرت داریم که او را وادار کنیم راه خود را کج کرده و از پشت ماشین ما خیابان را دور بزند! حالا مهم هم نیست که هنوز در ورودی پارکینگ بسته است و ما مجبوریم برای بازشدن آن صبر کنیم، مهم این است که عابر پیاده که معلوم نیست از کدام کره ای به زمین ساقط شده، بفهمد چقدر بی معنی است که بخواهد با آرامش از جلوی ماشین ما، رد شود برود سراغ کارش! 
  • خیلی وقت ها جسارت وقیحانه تری هم به ما می شود، عابر پیاده - حالا ممکن است یک پیرزن با نوه اش باشد یا یک پیرمرد یا ولو یک میانسال یا جوان- می خواهد از خط عابر پیاده رد شود! این دیگر خیلی غیرقابل تحمل است، اگر خودمان خودروی اولی هستیم که با نیش گاز سپر خودرو را تا زیر زانویش ببریم و اگر ماشین پشت سری هستیم، خب بوق را برای همین موارد گذاشته اند. فراموش نکنیم که اگر ماشین جلوی ما احیانا با چنین آدم بدذات و خطاکاری مماشات کرد، علاوه بر بوق، سرمان را از پنجره خودرویمان بیرون آورده با چند عبارت آبدار، حال این راننده بی فرهنگ را جای خودش بیاوریم! 
  •  تا جاییکه ممکن است، روی خطوط حرکت کنیم و وسواس داشته باشیم که هیچ فرصتی را برای بالارفتن از سر و کول بقیه خودروها از دست ندهیم. حالا اگر این رفتار استثنایی و غیرطبیعی، موجب می شود که در یک خیابان سه بانده، پنج ردیف ماشین درهم چپانده شوند، سی چهل درصد سرعت حرکت پایین بیاید، کلی جنگ اعصاب درست شود و آمار تصادفات ترقی زیادی داشته باشد، اهمیتی ندارد چون ما راننده با فرهنگ ایرانی کاملا برعکس فکر می کنیم: خر خودت رو برون، بقیه رو بی خیال!
  • بقیه موارد را هم که شما هم مثل بنده کاملا فوت آب هستید...        

اینجا ایران است، سابقه تمدنی هفت هزار سال و در حال حاضر مرکز همه خوبان جهان! سران قبیله هم، در این ساعت مشغول دعوا بر سر این هستند که بالاخره ما فرزندان رستم و اسفندیار هستیم یا کسان دیگر. اصلا هم مهم نیست که یک مویرگ، از هیچ اسطوره تاریخی پارسی و غیرپارسی در تن ما نباشد!