سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

جام جهانی فوتبال، کامروایی ها و ناکامی ها و ... روح ملی

مسابقات جام جهانی فوتبال در جریان است.  اگر این مسابقات به مرکز توجه و کانون هیجان عمومی در تمامی سطوح مردمی و رسمی تبدیل شده است، به دلیل حضور عوامل و متغیرهای متعدد بدنی، فنی، علمی، هنری، هوشی و حتی اقتصادی سیاسی در ورزش فوتبال و  نیز ایفای نقش متغیرهای مضاعفی در این مسابقات در بالاترین سطح جهانی است. کارشناسان، تحلیل گران و ناظران مختلف دلایل و عوامل شکست ها و پیروزی های حریفان این صحنه را از زوایای مختلف مورد بررسی قرار می دهند. اما به نظر می رسد یک عامل حیاتی دیگر نیز در تمامی این رقابت ها، نقش و تاثیر بسیار بنیادین و کلیدی خود را در شکست ها و پیروزی ها تحمیل می کند: پدیده ای روانی، شخصیتی و اجتماعی که از آن با عناوین مختلفی چون  روح ملی، حس وطن پرستی، عرق سرزمینی و  مفاهیمی از این دست یاد می شود ... 

1. اعتقادم بر این است که پرودگار حکیم، آدمی را موجودی آفریده است که در ذات او استعدادها، نیروها، کشش ها و نیازهای متنوعی گنجانیده شده و نکته کلیدی این است که هیچیک از جنبه های وجودی این مخلوق پیچیده، نه قابل سرکوب است و نه یک جنبه خاص آن توسط جنبه دیگری قابل اشغال شدن.

 2. از میان این نیروها و نیازها، دو پدیده وجودی از همه کلیدی ترند: استعداد و نیاز معنوی انسان به عبادت مبدایی مطلق و نیاز انسان به برخورداری از یک حس درونی به نام تعلق خاطر سرزمینی، روح و تفاخر و غیرت ملی.

 

 ۳. در طول تاریخ بشر، هیچ قدرت سیاسی، نظامی و حتی فکری ای نتوانسته است این دو ویژگی ذاتی را از میان بردارد هرچند البته که توانسته است تعادل فطری مطبوع آن را برهم زده به یکی یا هردوی آنها آسیب رسانده و از تاثیرگذاری متوازن آنها جلوگیری نماید. هرگاه که در جامعه ای برای هریک از این دو نیرو و نیاز ذاتی، چنین وضعیت مجروح و بیماری پدیدار شده، آن جامعه از تعادل حرکتی، رشد با ثبات، رفتار لطیف فردی و اجتماعی و برافراشتن قامتی پوینده و بالنده باز مانده است.

 

۴. هریک از این دو استعداد، به نوبه خود به عنوان سوخت موتور حرکتی انسان، در صحنه های خاصی عمل می کنند. در صحنه هایی از زندگی یک جامعه، بدون وجود روح معنوی، فضای پرستش و پرهیز معبود یکتا و توجه درونی به پروردگار دو جهان، امکان برقرار ساختن تعادل و دستیابی به رشد و بالندگی و سرفرازی میسر نیست و نیز صحنه های دیگری هست که در آنها، دستیابی به کامیابی و سرفرازی، بدون وجود یک استعداد به بار نشسته به نام روح ملی و حس قدرتمند درونی ای به نام روح و غیرت و افتخار ملی غیرممکن است...

 

6. در منطقه ما، کشورهایی هستند که در تاریخ آنها، دوره های متناوبی از تلاش حاکمیت قدرت سیاسی نظامی و اقتصادی برای نابود کردن یکی از این دو بال پرواز و دو نیرو و نیاز ذاتی، به ضرباهنگی اصلی تبدیل شده است. در چنین شرایطی پیوسته تلاش شده است حس ملی به طور کامل بر روح معنوی، مذهبی و اعتقادی جامعه غلبه کند و جایگاه آن را به تصرف درآورد یا درست برعکس، در دوره ای دیگر، تلاش شده است که روح اعتقادی و مذهبی جامعه، حس میهن دوستی و تفاخر ملی را نابود کرده، خود جایگاه آن را اشغال نماید. ترکیه و ایران دو مثال بسیار  روشن از جنگ و تقابل تصنعی و تحمیلی دو استعداد و دو نیازی است که در حقیقت هیچیک مزاحم دیگری نیست بلکه هر کدام جایگاه خاص خود را داشته و تکمیل کننده یکدیگرند.

 

7. میدان سخت رقابت های جام جهانی فوتبال، یکی از صحنه هایی است که در آن، روح ملی، حس میهن دوستی، عشق به سرزمین و افتخار درونی و نهادین به پرچم و در یک کلام غیرت ملی، یک عامل بسیار تعیین کننده برای مبارزه ای جانانه و کسب سرفرازی و افتخار است. نمایندگان کشورهایی که روح ملی آنها، دچار آسیب دیدگی، بی تعادلی و سرگیجه شده است، بی شک  در این میدان، درخششی درخور نخواهند داشت... حتی اگر از حیث توانایی های و شایستگی های فردی نیز ممتاز بوده یا همه  دیگر بساز و کارهای دیگر بازی در میدان نیز فراهم آمده باشد...

 

ان شاالله، مجال و حوصله ای باشد، در این زمینه بیشتر گفتگو می کنیم... فی الحال پیشنهادم این است که نتایج رقابت های این میدان جهانی را، تا همین مرحله که برگزار شده است،‌ یکبار از این زاویه مورد توجه قرار دهید و ببینید به چه نتیجه ای می رسید. منتظر نگاه و نظر شما هستم.      

شاد و سرفراز باشید

برای آنها که هنوز ....!

عشق شوری در درون ما نهاد... جان ما در بوته سودا نهاداگر زمانی عاشق شدید، از هر نوعی که باشد، ... فراموش نکنید که ارزش عشق تان حکم می کند که به تجربه دریابید... معشوق تا چه اندازه در باغ عشق شما سیر می کند! ویران کننده ترین فاجعه این است که عاشق باشید اما معشوق نباشید! حتی پروردگار بی نیاز هم، عاشق بود اما معشوق بودن را می خواست... پس تو را آفرید!

تردید نکنید که عشق یک طرفه راه به جایی نمی برد... هر چقدر شیفته تر باشید، بیشتر تو دهنی می خورید. هر اندازه بیشتر بدوید، کمتر می رسید. هر اندازه بیشتر دستان اشتیاق را بگشایید، بیشتر محروم می شوید. هر اندازه بیشتر عطا کنید، بیشتر منع تان می کنند... و دست آخر هم خطاکارید و بدهکار!

این را هم بدانید که اغلب آزمودن عشق معشوق، کار سختی نیست... کار سخت گریز از نادیده گرفتن نشانه های ضمنی و آشکار است. هشدارهای ایمنی معمولا نادیده گرفته می شوند. عشق واقعی، عشق به خود شماست. به وجود مادی و سرمایه وجودی شما... نه به جایگاه، پول، یا موقعیت... حتی اگر موقعیت معنوی شما باشد. یادتان نرود که معشوق همه چیز شما را دوست دارد، همه چیز شما را!

عاشق شما از دوری تان درد می کشد... دلگرفتگی و ملال خاطرتان را تحمل نمی کند (حتی وقتی چنان خطایی کرده اید که استحقاق تنفر دارد). از شما کناره نمی گیرد... بهترین راه مداوای خطاهای شما را نثار عشق می داند و با شمشیر برنده اشتیاق شما را به راه می آورد. مجازات می کند اما انتقام نمی کشد. اشتیاق، منش همیشگی اوست.

نخستین و اولین نشانه عشق، سخن عاشقانه است... اگر ابراز شیفتگی نبود، دل بستن، بالاترین گناه است و بلاهت. نگران نباشید: هر انسانی به فطرت خود سخن تصنعی را از ابراز عشق حقیقی باز می شناسد... اینجا هم خطر اصلی نادیده گرفتن نشانه های ضمنی و  آشکار است.  

خوش سرانجام ترین عاقبت برای عشق یک طرفه، این است که معشوق عاشق عشق شما شود ... اما صادقانه بگویم، این، هم بسیار نادر است و هم شاید بی سرانجام!

نتیجه منطقی: عجله نکنید... عشق گرفتنی نیست، دادنی است... آوردنی نیست، آمدنی است. یافتنی نیست، پیدا شدنی است!

نتیجه رفتاری: اگر بیش از حد عاطفی هستید... بازهم عجله نکنید. بهتر است اول معشوق باشید... بعد عاشق شوید... اما اگر عاشق نشدید، ناجوانمردانه ترین کار، پرکردن جای معشوق در قلب یک عاشق صادق است.

بفرمایید... این هم کفش شما!

جواد منتظری، دانشجوی خبرنگار دانشکده خبر نوشته:

دولت نهم خیلی به فکر پا برهنه هاست. میگید نه حتما یه سری به وبلاگ من بزنید دکتر. خوشحال می شم

چند روز پیش حداد عادل به همراه تعدادی از "هم بازی هایش" برای بازدید از تمرینات تیم ملی به کمپ تیم های ملی آمده بود. صفار هرندی و تعدادی از نمایندگان مجلس نیز او را همراهی می کردند.

اوضاع حسابی شلوغ و در هم بود و کار نظم درستی نداشت. خبرنگاران حداد را احاطه کرده بودند و اجازه نمی دادند که او به ورزشکاران نزدیک شود.

قبل از سخنرانی رییس مجلس برای فوتبالیست ها , وی به سمت تماشاگران رفت که آنها را نیز به فیض برساند. در همین حال که حداد از مقابل تماشاگران رد می شد و دست تکان می داد خبرنگاران و  عکاسان هم جلوی حداد,عقب عقب راه می رفتند و عکس و فیلم می گرفتند. از قضا بنده نیز مشغول همین کار بودم که پایم به شلنگی که روی زمین چمن افتاده بود گیر کرد و کفش از پایم به در آمد.

تا آمدم به خود بجنبم و کفش را با نوک انگشتان پا از زیر دست و پای حداد و هیات همراه و محافظان در آورم کار از کار گذشت و کفش در میان جمعیت گم شد.

یک باره در لابه لای جمعیتی که داشت از روی کفش بنده رژه میرفت دیدم  شیر مردی خم شد و  چیزی را از زیر دست و پا بیرون کشید، دو دستی و با احترام بلند کرد و به سمت من آورد و گفت خدمت شما.

چهره اش را تا وقتی که کفش را به من داد ندیدم اما سرش را که بلند کرد سرم سوت کشید.

فوتبال دوست با فرهنگ و مرشد مسلمان، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، محمد حسین صفار هرندی بود. خودش بود. صفار از عقب تر دید که کفشم از پایم در آمده و برای همین مصمم شد کفش را به صاحبش برساند.

پیش از این کفش از پای خیلی از خبرنگاران و عکاسان در مقابل مقامات رسمی در آمده است و تکه هایی از کفش بعد از رژه هیات های بلند پایه در گوشه ای پیدا می شد اما تا حالا ندیده بودم وزیری برای یک کفش خبرنگار در میان جمعیت خم شود و کفش او را دو دستی تقدیمش کند.

این کار صفار هرندی برایم جالب بود و صمیمانه از او تشکر می کنم.     

 

سپیدار: گاهی شاید انسان دوستی ای به همین اندازه، در نزد پروردگار ارزشی بیش از سالها تلاش و کار داشته باشد. پس ما نیز قدردان خوبی ها باشیم هر اندازه که به نظر کوچک بیایند.

 

 

هذیان (۳)

اینجا سرزمین هذیان است، هذیان!     تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات، هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... (کلیک کنید)

اول: کاریکاتوریست (آذری زبان!) کاریکاتوری در نسخه جمعه روزنامه ایران درج می کند. وقتی که کاریکاتور را می کشید، هیچ قصد و اشعار مستقیمی نسبت به قومیت ها و از جمله قوم آذری نداشت... تنها و تنها به رساندن یک منظور می اندیشید: به این که چرا در جامعه ما، انسانها اینقدر حرف های ساده همدیگر را نمی فهمند... همان داستان مردان مریخی و زنان ونوسی! گویی به زبان حیوانات مختلف با هم صحبت می کنیم. اما یک واقعیت تلخ وجود دارد: کاریکاتوریست ما هم که از هنرمندان خوب جامعه ایران است، از حرارت یک تب عمومی داغ بود: تب کنایه زدن به قومیت ها. سالها و سالهاست که این تب جامعه ما را فراگرفته است... داستان امروز و دیروز نیست... هیجانی کهنه و فراگیر در همه بخش های جامعه ماست. حتی همه ما در اطراف خود، آذری هایی را نیز می شناسیم که بدون هیچ حساسیت خاصی، طنزها، لطیفه ها و کنایاتی را استفاده می کنند( و چه بسا تولید می کنند!) که موضوع آنها یک آذری نوعی است. کاریکاتور این هنرمند ایرانی هم از حرارت این تب برکنار نبود... یک هذیان بود!!

دوم: مسوولین بالاسری ایرنا، از مدیریت این سازمان که روزنامه ایران را تحت پوشش دارد، دل خوشی نداشتند... در حرارت این تب نارضایتی می سوختند. هر روز سطر به سطر روزنامه ایران را مرور می کردند به امید یافتن گزگی برای تلافی و جبران مافات! از آنجا که قرار است بیشتر تصمیمات در این کشور، سرپایی و از سر هیجان تب آلود متولد شود، بلافاصله دست به کار شدند. هیئت نظارت سوژه توهین به قومیت آذری را با حرارت تمام مطرح کرد و روزنامه ایران تعطیل شد. یک هذیان دیگر متولد گردید! تب به سرعت به بدنه جامعه آذری کشیده شد... و اعتراضات تب آلود دامن گستر شد. مرجع قضایی تحت فشار انتظاراتی قرار گرفت که حالا بوجود آمده بود. مجبور بود تب آلود و تند عمل کند. کاریکاتوریست هنرمند ایرانی به زندان اوین رفت... سردبیر این نشریه دستگیر شد و ایرنا تحت فشار قرار گرفت.

سوم: عالم مقال ذهنی قوم آذری هم، در تب هیجانات، برداشت ها و دریافت های پرحرارت می سوخت... این حرارت و هیجان حاصل دهها و دهها سال گذشته بود... به دنبال فرصتی برای تخلیه هیجان بود... زمینه کاملا مساعد شده بود. رفتارهای هذیان آمیز در سطح خیابانها به شکل گروهی بروز کرد!

چهارم: بیگانگان بدخواه این مرز و بوم، با آن همه رسانه ها و ابزارهای تزریق هیجان در افکار عمومی قوم آذری دست به کار شدند. شیرازه کار از دست رفته بود... مسوولین مربوطه که فکر می کردند ماجرا به یک ایرادگیری از ایرنا و وادار کردن این سازمان به حرف شنوی، محدود می شود... اکنون در می یافتند که یک رخداد بسیار ساده مطبوعاتی تا چه حد گسترش یافته و کاری از دست آنها هم ساخته نیست. تب،‌ تب می آورد و هذیان، هذیان می زاید!

پنجم: مسوولین قوای مختلف کشور، ساده ترین راه را انتخاب کردند... با هیجانات تب زده قومی همراهی و همه چیز را محکوم کردند! برخورد قوای انتظامی- که موظف به برقراری نظم هستند- خود هسته های نارضایتی بیشتری را کاشته است... خداوند عاقبت کارها را به خیر کند...

 آمین

 

زندگی سخت است اما انسان از او سخت تر است...


• آموخته ام  که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی، شگفت انگیزترین چیز در بزرگسالی است
• آموخته ام  که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم سریعتر حرکت می کند
•  آموخته ام  که پول شخصیت نمی خرد
•  آموخته ام  که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند
•  آموخته ام  که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث شد که من بیندیشم می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم
•  آموخته ام  که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد
•  آموخته ام  که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان
•  آموخته ام  که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد
•  آموخته ام  که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم
•  آموخته ام  که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم
•  آموخته ام  که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده ما را
تصاحب خواهد کرد
•  آموخته ام  که آرزویم این است که قبل از مرگ مادرم یکبار به او بیشتر بگویم دوستش دارم
•  آموخته ام  که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد
•  آموخته ام  که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا انتخاب کنم
•  آموخته ام که همه می خواهند روی قله کوه زندگی کنند، اما تمام شادی ها و پیشرفتها وقتی رخ می دهد که در حال بالا رفتن از کوه هستید
• آموخته ام که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد
• آموخته ام  که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را باید انجام دهم