سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

یادش به خیر سپیدار!

سپیدار به جای همه مردم آبادی... سرپنجه های پرشمارش رو به آسمون بلند کرده بود... چه مناجاتی داشت سپیدار! سیاهی رو از آسمون می گرفت و سفید و روشن به مردم آبادی هدیه می کرد... نوت ها رو از فرشته ها می گرفت و تو گوش مردم آبادی زمزمه می کرد... همه گرمای آسمون رو جمع می کرد و یه لطافت خنک رو هدیه می کرد به مردم ده... از اون راه های دور دور نسیم رو صدا می کرد... ساز می گرفتن و دونفری یک کنسرتی می ذاشتن با هزار نوازنده... مستی رو هدیه می کرد به همه اهل روستا... و به بچه روستا که تشنه و سوخته از مزرعه می اومد و پای سپیدار، خسته می افتاد و خمار بر می خاست ... حالا سال هایی که مثل چند قرن می مونه گذشته و بچه روستا تنهاست... تنهای تنها... همه سیاهی آسمون یکجا تلنبار شده روی فرق سرش که شده سفید عین برگ های سپیدار... همه نغمه های شوم توی مغزش وز وز می کنن... تف آتیش آسمون ریخته توی جانش و از درون خاکسترش می کنن ... سپیدار سال هاست که رفته... سایه اش رفته... نغمه هاش ساکت شده و بچه رعیت فقط آه براش مونده و حسرت... حسرت... حسرت! 

سپیدار، شعر "تر" و خاطری حزین!

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد

 

مدتی است که از لذت آبیاری سپیدار و سخن گفتن با شما همراهان همدل، بازمانده ام ...!

 

 از همه آنان که دل در گروه مهربانی و جان در گرو زندگی دارند ... نیازمند دعا هستم! 

 

سرفراز و برقرار باشید

بفرمایید... این هم کفش شما!

جواد منتظری، دانشجوی خبرنگار دانشکده خبر نوشته:

دولت نهم خیلی به فکر پا برهنه هاست. میگید نه حتما یه سری به وبلاگ من بزنید دکتر. خوشحال می شم

چند روز پیش حداد عادل به همراه تعدادی از "هم بازی هایش" برای بازدید از تمرینات تیم ملی به کمپ تیم های ملی آمده بود. صفار هرندی و تعدادی از نمایندگان مجلس نیز او را همراهی می کردند.

اوضاع حسابی شلوغ و در هم بود و کار نظم درستی نداشت. خبرنگاران حداد را احاطه کرده بودند و اجازه نمی دادند که او به ورزشکاران نزدیک شود.

قبل از سخنرانی رییس مجلس برای فوتبالیست ها , وی به سمت تماشاگران رفت که آنها را نیز به فیض برساند. در همین حال که حداد از مقابل تماشاگران رد می شد و دست تکان می داد خبرنگاران و  عکاسان هم جلوی حداد,عقب عقب راه می رفتند و عکس و فیلم می گرفتند. از قضا بنده نیز مشغول همین کار بودم که پایم به شلنگی که روی زمین چمن افتاده بود گیر کرد و کفش از پایم به در آمد.

تا آمدم به خود بجنبم و کفش را با نوک انگشتان پا از زیر دست و پای حداد و هیات همراه و محافظان در آورم کار از کار گذشت و کفش در میان جمعیت گم شد.

یک باره در لابه لای جمعیتی که داشت از روی کفش بنده رژه میرفت دیدم  شیر مردی خم شد و  چیزی را از زیر دست و پا بیرون کشید، دو دستی و با احترام بلند کرد و به سمت من آورد و گفت خدمت شما.

چهره اش را تا وقتی که کفش را به من داد ندیدم اما سرش را که بلند کرد سرم سوت کشید.

فوتبال دوست با فرهنگ و مرشد مسلمان، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، محمد حسین صفار هرندی بود. خودش بود. صفار از عقب تر دید که کفشم از پایم در آمده و برای همین مصمم شد کفش را به صاحبش برساند.

پیش از این کفش از پای خیلی از خبرنگاران و عکاسان در مقابل مقامات رسمی در آمده است و تکه هایی از کفش بعد از رژه هیات های بلند پایه در گوشه ای پیدا می شد اما تا حالا ندیده بودم وزیری برای یک کفش خبرنگار در میان جمعیت خم شود و کفش او را دو دستی تقدیمش کند.

این کار صفار هرندی برایم جالب بود و صمیمانه از او تشکر می کنم.     

 

سپیدار: گاهی شاید انسان دوستی ای به همین اندازه، در نزد پروردگار ارزشی بیش از سالها تلاش و کار داشته باشد. پس ما نیز قدردان خوبی ها باشیم هر اندازه که به نظر کوچک بیایند.

 

 

دردم از او هست و درمان نیز هم...

دوست و خواهر فرهیخته ام خانم مهندس آذر ب. در ارتباط با نظر یکی از خوانندگان نامهربان سپیدار مطلبی رو فرستادند که برای خود من بسیار درس آموز و لطیف بود... با توجه به ارزش والای این مطلب، و با اجازه خانم مهندس، عین مطلب ایشان رو تقدیم شما می کنم:

 

سلام دکتر خسته نباشید
قبل از اینکه نظرم رو در باره این مطلب بنویسیم باید به یکی از خوانندگانتون سلام کنم و بگم که نگرانش هستم. همونی  که مرتبا سعی میکنه با سپیدار نامهربان باشه! کارش خیلی سخته!
(اگر آنچه در درون دارید مطرح کنید آنچه بیرون ریخته اید شما را نجات می دهد. اگر آنچه در درون دارید مطرح نکنید- آنچه بیرون نریخته اید شما را از بین خواهد برد)
اسم این خواننده رو بذاریم عزیز. براستی کلامش ناشی از درد و سختیه. رنج و ناراحتیه. چند بار دیگر هم از این عزیز مطلب خواندم.  اول درد رو بشناسیم بعد در پی درمان باشیم. این عزیز کلامش آزار دهنده است.
اشکال مختلف آزار کلامی عبارتند از:
۱-دریغ داشتن ۲- ضدیت کردن ۳- دست کم گرفتن ۴- آزار کلامی در پوشش شوخی ۵- در نطفه خفه کردن و منحرف ساختن بحث ۶- تهمت زدن و سرزنش کردن ۷- قضاوت کردن و انتقاد کردن ۸- بی ارزش کردن ۹- خیط کردن ۱۰- تهدید کردن ۱۱- لقب بد دادن ۱۲- فراموش کردن ۱۳- دستور دادن - ۱۴- انکار کردن ۱۵- استفاده از خشم آزارنده
یک نویسنده باید حرمت قلم رو داشته باشه. حرمت آزادی رو حفظ کنه. از همه مهمتر حرمت استاد رو ...
من این ۱۵ مورد رو ذکر کردم تا عزیز من بدونه که چه راهی در پیش داره و سعی کنه تا از این موارد دوری کنه. خوبه که روح پاک و جوانشو با کمک خداوند همواره پاک نگه داره. یک کم ورزش کنه. یک کم کتاب بخونه. راه های مختلفی برای مطرح کردن نظر هست. سعی کنیم راه درست رو پیدا کنیم. می توان در یک ارتباط معنوی و سالم در یک رسانه به نکات زیر برسیم:
۱- مطرح کردن اندیشه های خود و شنیدن اندیشه های دیگران.
۲- ابراز شور و شوق خود و شادمان شدن از اشتیاق دیگران.
۳- به نمایش گذاردن درون خود و انعکاس احساسات درونی.
۴- احترام به خویش و ارج نهادن به دیگران.
۵- کوشش در رشد شخصی و فراهم آوردن زمینه آن برای دیگران.
۶- محترم شمردن خلوت خود و محفوظ دانستن حرمت خلوت دیگران.
۷- دنبال کردن علایق خود و تشویق دیگران.
۸- عمل کردن مطابق با آهنگ خود و پذیرفتن آهنگ اقدامات دیگران.
۹- خود بودن و اینکه اجازه بدهیم دیگران هم خودشان باشند.
۱۰- دوست داشتن خویش و عشق ورزی نسبت به دیگران.
اینها رو نوشتم چون نیاز به یک مرز رو احساس کردم.
درپایان امیدوارم که این عزیز من از کسی آسیب ندیده باشه. کسی بهش بدی نکرده باشه. کسی رنجش نداده باشه.
و خودش یک روز استاد بشه. و ما رو به سایتش دعوت کنه...

من اگر سوی تو بر می گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش، ارمغان آوردم
 به امید اینکه عزیز ما مهربانی رو پیشه کنه و باور کنه که می شه مهربان بود.

 

یادم باشد...


یادم باشد... زندگی خوش است و تنها دل ما، دل نیستیادم باشد حرفی نزنم که دلی بلرزد خطی ننویسم که آزار دهد کسی را
یادم باشد که روز و روزگار خوش است و تنها دل ما دل نیست
یادم باشد جواب کینه را با کمتر از مهر و جواب دو رنگی را با کمتر از صداقت ندهم
یادم باشد باید در برابر فریادها سکوت کنم و برای سیاهی ها نور بپاشم
یادم باشد از چشمه درسِِ خروش بگیرم و از آسمان درسِ پـاک زیستن
یادم باشد سنگ، خیلی تنهاست... یادم باشد باید با سنگ هم لطیف رفتار کنم مبادا دل تنگش بشکند
یادم باشد برای درس گرفتن و درس دادن به دنیا آمده ام ... نه برای تکرار اشتباهات گذشتگان
یادم باشد زندگی را دوست دارم
یادم باشد هر گاه ارزش زندگی یادم رفت در چشمان حیوان بی زبانی که به سوی قربانگاه می رود زل بزنم تا به مفهوم بودن پی ببرم
یادم باشد می توان با گوش سپردن به آواز شبانه ی دوره گردی که از سازش عشق می بارد به اسرار عشق پی برد و زنده شد
یادم باشد معجزه قاصدکها را باور داشته باشم
یادم باشد گره تنهایی و دلتنگی هر کس فقط به دست دل خودش باز می شود
یادم باشد هیچگاه لرزیدن دلم را پنهان نکنم تا تنها نمانم
یادم باشد هیچگاه از راستی نترسم و نترسانم
یادم باشد زنده ام
و ...

همه رفقای من!

زخم دشنه بر دلم شد بی شمارهمه رفقای من، من را دوست دارند...! 

و همه، با لبخند روبرویم می ایستند

همه رفقای من، دستانم را می فشارند، دست بر شانه هایم می گذارند و ... صورتم را می بوسند

همه رفقای من، از حالم جویا می شوند وقتی که سر راهی، من را می بینند

همه رفقای من روبرویم می نشینند و با من گفتگو می کنند...

و من... همیشه می کوشم تا چشمانم، رازهای دو رویی را که در برق چشمانشان می بیند، باز نتاباند... پس چشمان من نیز دو رویی می کنند...

آخر، رسم رفاقت نیست تصویر ریایی دوست را به او بازتاباندن!

همه رفقای من، به من مهربانی نشان می دهند

و من برای همه مهربانی هایشان، می میرم و فدایشان می شوم...

و به دنبال فرصتی برای خالصانه ترین هدیه های جبران هستم.

همه رفقای من، هدیه های جبران را در گنجه فراموشی گم می کنند

همه رفقای من نیز برای من هدیه هایی داشته اند... در خور مهربانی ام!

همه رفقای من در پهلویم دشنه ای را به رسم هدیه گذاشته اند!

زخم دشنه بر دلم شد بی شمار ....

اف بادا بر تو، اف ای روزگار

 (نقل این مطلب تنها با ذکر منبع "سپیدار" مورد رضایت است)

بنی آدم اعضای یکدیگرند...

 

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک ( المپیک معلولین ) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.
ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند.
یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده.
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند