سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

سپیدار، شعر "تر" و خاطری حزین!

کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد

یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد

 

مدتی است که از لذت آبیاری سپیدار و سخن گفتن با شما همراهان همدل، بازمانده ام ...!

 

 از همه آنان که دل در گروه مهربانی و جان در گرو زندگی دارند ... نیازمند دعا هستم! 

 

سرفراز و برقرار باشید

نظرات 44 + ارسال نظر
محمد چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 20:26 http://mohammadzarei.blogfa.com

سلام
سمت سردبیری روزنامه بین المللی جام جم را تبریک می گویم

سلام محمد... ممنونم عزیز دل... بالنده باشی

یکی که اول اسمش صادقه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 20:41

دکتر عزیز!
دلیل شلوغی سرتان را با اجازه فهمیدم!
مبارک باشد
ایشالا همیشه از این شلوغی ها
ولی سپیدار را رها نکنید
ما را همینطور
لطفآ

سلام صادق جان... ممنونم از محبت های تو و همه برو بچه های خوب دانشکده... تونستی یه سری بزن... صحبتی داشته باشیم... خدانگهدارت

مرضیه چهارشنبه 7 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:32

بارها پرسیدم راه نیستان از صدای نی.
پاسخم را هر زمان چیزی دگر می‌گفت.
که بالم ناگهان می‌سوخت از حرفش.
بارها گفتم، نشانم ده ره پنهانی آوازخوانان را.
باز از افسانه سوز نهان می‌گفت.
از خروش سینه آنانکه رازی زیر لب دارند.
صدا از دور می‌آمد.
از ورای آبکند سایه خیز شام غربت ها.
از شکاف چینه دلگیر تنهایی.
بعدها، یک روز بارانی،
سرانگشتان چوپانی که با نی همنشینی داشت،
به نجوا گفت با من،
تا نیستان راه بس دور است و بس دشوار.
و تا آن سوی دریاهای بی آرام.
تا کنار بوسه‌گاه تیر آتش،
راه باید رفت.
جلگه ها پیمود.
صخره ها بشکافت.
بندها بگسست.
جان خود را باخت چون آرش.
گفتم:اما من....
گفت می دانم.
هر کسی خون در عروقش از تبی‌گر بسوخت.
و بر نوک زبانش هر سخن از وحشتی لرزید،
بلور آجین حصار باورش را بشکند روزی،
برون خیزد ز نقش خود.
نهد پا بر سر توفان.
و تنگاتنگ با موج
سوار قایقی گردد که پارویش پر عنقاست.
آنقدر پارو زند تا شب سحر گردد.
سحر باردیگر شب.
ماه‌ها سال، سال‌ها قرن،
تا رسد آنجا.
کنار بوسه‌گاه تیر ارش.
پشت آن کوهی که سیمرغ آشیان دارد.
نیستان در بلندی زیر چشمانش،
فرود اید به ارامی.
سپس با تیغ تیز خود،
جدا سازد ز بند نی گلوگاهی.
در ان دم قامت ببریده نی ها،
با دم تیغش سخن از زخم ها گوید.
گفتم اخر من... گفت می دانم.
هر کسی خون در عروقش از تبی گر بسوخت،
و بر نوک زبانش هر سخن از وحشتی لرزید،
می دمد در سینه نی سوز جانش را.
صدای نی صدای درد ادم هاست.
صدای درد جانکاهی که با شیر اندرون گردد....!!!

می گل پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 00:59

آخه..........چی شده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هم کم پیدا هستین و هم کم حرف

محمد پنج‌شنبه 8 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:27 http://www.lendehchty.blogfa.com

سلام استاد :

جناب آقای دکتر جعفری ضمن عرض تسلیت به مناسبت شهادت دخت نبی اکرم، ام ابیها ،ام الحسنین ،فاطمه مرضیه ...انتصاب به جا وشایسته شما را به سمت سردبیری بین المللی روزنامه جام جم صمیمانه تبریک عرض نموده وسرافرازی وموفقیت شما استاد گرانقدر را همانند سایر سمتها ومسئولیتهایتان از ایزد منان خواستاریم.


سلام محمد... ممنونم از محبت های همیشگی ات... به امیددیدار

لطیف جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:12

سلام آقای دکتر، انتصاب شما را به سردبیری روزنامه بین المللی جام جم تبریک می گم. پس بگو چرا کم پیدا شدین؟ حالا که کم پیدا بودین، از این به بعد که دیگه نمیشه شما را پیدا کرد؟ پس باید بیاییم اونجا ببینیمتون... . به هرحال مطمئنا در این کار هم مثل خیلی از کارهای قبلی تون ، به موفقیت های بزرگی می رسین... تا بعد... .

سلام لطیف... خوبی؟
از پیام تبریک ات ممنون... اتفاقا کار ضروری ای داشتم با تو... اولین فرصتی که تونستی یه تماسی بگیر یا بهتره اینکه یه بعداز ظهر سری به جام جم بزنی... منتظرم... خدانگهدار

حامد جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:35 http://www.1god1love.blogfa.com

دکتر سمت جدید رو تبریک میگم.انشاالله که توی این پست هم مثل ریاست دانشکده خبر موفق باشید.

سلام حامد... حال و احوال؟
از پیام تبریک ات ممنون... سری به ما بزن جام جم... خوشحال می شم و یه صحبت هایی هم داریم. سرفراز باشی

طنزنویس جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:57 http://zabghar.com

سلام دکتر... دعای ما که بالاتر از سقف نمی ره.

ناهید جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 18:02

سلام استاد
نمی دونید چقدر از شنیدن خبر سردبیری روزنامه جام جم خوشحال شدم....از صمیم قلب بهتون تبریک می گم..هر چند که معتقدم خیلی آدم بدشانسی هستم....و جای شما واقعا خالیه.....

سلام خواهر گرامی ناهید خانم
ممنونم از محبت شما. دعای من آرامش و سرفرازی همه شماهاست. موفق باشید

مریم جمعه 9 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:40

سلام استاد!‌ مبارکه... گفتم یه خبری شده که نیستینــــا. تو اولین فرصت کلی سرتونو درد می یارم با حرفام :)

سلام نفت نویس گرامی... در خدمت هستم... از لطف شما ممنون و آرزوی موفقیت

من شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 10:36

سلام .. مبارکه

مرجان شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 http://2bareh.com

به به استاد به سلامتی به دل خوش مبارکه!!! التماس دعا

ایمان شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 11:56 http://vagooye.blogfa.com

طلوع دوبا رتون در جام جم مبارک با شه.

مینو بدیعی شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:15

با سلام
شما که در بین دانشجویانتان اینقدر پایگاه دارید قطعا نباید خاطر حزین داشته باشید . البته شرقی ها در بهترین شرایط هم از اندوه زمانه می نالند و شاید این نگاه ژرف تر انان به زندگی باشد . خیام فیلسوف وشاعر بزرگ ایرانی حتی یک کوزه اورا به مفاهیم عمیق زندگی وحیات و افرینش رهنمون می کرد و همواره در اندوه از دست رفتن جنبه های مادی زندگی بو د
این کوزه چون من عاشق زاری بوده است
در بند سرزلف نگاری بوده است
این دسته که بر گردن او می بینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است

بگفت احوال ما برق جهان است دمی پیدا و دیگر دم نهان است
گهی بر تارک اعلا نشینیم گهی بر پشت پای خود نبینیم!

حمیدیان شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:40 http://narvaan.blogsky.com

راستش را بخواهید گاهی وقت ها دلم می گیره! مثل همین غروب که تو تصویر گذاشتین.
ای کاهش نظری هم به ما داشتین
شما دل پاکی به من هدیه دادید که هیچ وقت ازدستش نمی دم . راستی سردبیر روزنامه جام جم شدین؟
اگر روم بشه بگم دست ما رو هم بگیرد فکر می کنید خیلی پر رو هستم؟

دینداری شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 14:11

مبارک است. موفق باشید

افسانه شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:26 http://www.afsanei.blogfa.com

سلام استاد منم تبریک میگم.ایشالا موفق باشید و سربلند.
استاد هنوز زنده ام و نفس می کشم به من سری بزنید مدتهاست چیزی نگفته اید.
به امید دیدارتان.

حمیدرضا همایونی فر شنبه 10 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 16:29 http://chucky.blogfa.com

طلوع دوباره، آرزویی است که ما هرباره چشم هایمان را برای دیدنش می بندیم،
و چه خوش است آن لحظه که با بازکردن چشم هامان، شاهد سربرآوردن خویشتن از پس قله های سر به آسمان کشیده ایم،
و ای کاش طلوع، پایان دغدغه هامان بود!
ای کاش دیگر کابوس غروب نابهنگام خواب های شیرینمان را در آغوش تلخ خود نمی کشید!
**********************************************
استاد گرامی،‌جناب آقای دکتر جعفری،
از صمیم قلب انتاب جناب عالی را به عنوان سردبیر روزنامه ی بین المللی جام جم تبریک میگم.
امیدوارم این سمت سبب دور شدن ما از شما نشه.

با امید بهروزی برای شما

حمیدرضا همایونی فر

سید امید عرب دوشنبه 12 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 09:05 http://www.omidarab.blogfa.com

سلام دکتر
تبریک با تاخیر بنده را به خاطر سمت جدید پذیرا باشید (کلی کتاب خوندم تا این قطعه ادبی رو نوشتم).
وقت کردید به حماسه ادبی که روی وبلاگم خلق کردم هم سری بزنید.

سلام آقا امید
از محبت ات ممنونم... وبلاگ ات رو هم خوندم... امیدوارم همیشه برات شادی باشه و سرفرازی

کوروش ضیابری سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 21:33 http://kouroshz.blogfa.com

آقای دکتر، باور نمی‌کنید... میزان هیجانی که در این لحظه دارم اصلا برایتان قابل اندازه‌گیری نیست...افتخاری بود که توانستم وبلاگتان را پیدا کنم.
خودتان فکرش را بکنید. جوانترین خبرنگار جهان باشید، نیاز به همفکری، حمایت و همدلی داشته باشید، نیاز داشته باشید تا بزرگان مملکتی دستتان را بگیرند و به عنوان یک افتخار ملی از شما حمایت کنند آنگاه وبلاگ مدیرمسوول جام جم را بیابید... آقای دکتر، اصلا برایم باورکردنی نیست... نمی‌دانم ازمیزان هیجان چه کار کنم... هیجانم آنجا بیشتر شد که دیدم کامنتها را پاسخ هم می‌دهید... باورکردنی نیست...
آقای دکتر نمی‌دانم تا حالا برایتان پیش آمده کسی بیاید و بگوید با من مصاحبه کنید یا دستور یک مصاحبه با من را بدهید!! شاید کسی به این پررویی و خودخواهی وجود نداشته باشد، اما خوب، لزوما هم دلیلش خودخواهی نخواهد بود. یک لینک از روزنامه‌ی همشهری تقدیم می‌کنم خدمتتان. اگر فرصت شد، مطالعه بفرمایید، شاید گفت‌وگو با جوانترین خبرنگار جهان که صاحب یک رکورد بین‌المللی است و هموطن شماست، جالب از آب دربیاید به ویژه اگر به سفارش و دستور شما انجام شود.http://hamshahri.org/vijenam/A-MY-COUNTRY/1385/850226/page5.htm#s138
آقای دکتر، حرفهای ناگفته بسیار دارم. از شما تقاضا دارم سری نیز به وبلاگم بزنید، یک جست‌وجوی کوچک روی اینترنت، شما را با شاگرد حقیر جدیدتان آشنا خواهد ساخت... چشم انتظار یاری‌تان به هر شکلی که باشد هستم.
فقط بگذارید در یک جمله خودم را تعرفه (نه تعریف) کنم: یک گلوله‌ى تازه‌کارانرژی که نیاز به حمایت و یادگیری از بزرگانی همچون شما دارد و فقط می‌خواهد که بیاموزد و بفهمد... آقای دکتر... دوستتان دارم

سلام کورش عزیز
بابت همه چیز تبریک می گویم... وبلاگ تان را هم فراموش نمی کنم. دعایم این است که پیوسته بالنده و سرفراز باشی. مطلب همشهری را هم همین امشب می خوانم. اگر تهران بودی سری به جام جم بزن تا همدیگر را ببینیم. شاد و سرفراز باشی

نفیسه سه‌شنبه 13 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:19 http://preciousbabe65.blogfa.com

سلام.
من هم بهتون تبریک میگم.

حمید چهارشنبه 14 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 14:15 http://www.aina.blogfa.com

سلام استاد
دلمون براتون تنگ شده
جاتون در دانشکده خیلی خالیه
استاد در ضمن تبریک می گم .
امیدوارم‌ در سمت جدید موفق باشید.

مریم شنبه 17 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 20:22

سلام استاد!
ای میلِ‌ یاهوی قبلیِ‌من که آدرسِ شما رو داشتم اکسپایر شده. می تونم خواهش کنم آدرستونو داشته باشم.
آی دیِ‌ قبلی تون تا حدی یادم بود، ولی هر کدوم از اسپِلای ممکن رو امتحان کردم، ارور داد.
مرسی اگه اشکالی نداره :)

سلام ... امیدوارم خوب و سلامت باشید. آدرس یاهوی من sahamieh@yahoo.com هست.

جدی نیا سه‌شنبه 20 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 18:50 http://jedinia.persianblog.com

کلک مشاطه صنعش نکشد نقش مراد
هرکه اقرار بدین حسن خداداد نکرد

مهناز جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 12:01

سلام استاد
انتصاب جدید شما را صمیمانه تبریک می گویم . چند وقت پیش به وبلاگ شما آمدم و از مطالب جالب آن لذت بردم ولی دیدم هیچ بهانه ای برای برقراری ارتباط با شما ندارم هرچند برای ابراز محبت نیاز به بهانه نیست ولی دوست داشتم فرصتی را پیدا کنم تا ضمن ابراز صمیمیت و خرسندی شروعی نو را به شما تهینیت بگم که خوشبختانه این اتفاق افتاد . سربلند باشید در پناه حق

سلام خانم اعتدالی... حال و احوال؟
خوشحالم که به سپیدار سر می زنید. از محبت شما سپاسگزارم... در پناه حق

مجید جمعه 23 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 13:27 http://www.magicalam.persianblog.com

سلام دکتر جان ... چندان خبری ازت نیست ... به قول خودت سرفراز و برقرار باشی!! سری به ما بزن با مرام

سلام مجید... حق با تو هست... روزگار اینجوریه دیگه... گهی پشت به زین و گهی زین به پشت! در خدمتم... حتما می یام اونطرف ها... خدانگهدار

طنزنویس یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 22:55 http://zabghar.com

تبریک! مخلصیم.

محمد یکشنبه 25 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 23:33 http://www.lendehchty.blogfa.com

سلام استاد:
قبلا متنی می نوشتی وما خرسند بودیم به بودن ...
شعری از حسین پناهی تقدیم به شما:
.....................................
و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم

موید باشی وهمیشه ماندگار

[ بدون نام ] دوشنبه 26 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 15:08

سلام...خوبید؟
میلاد ام ابیها حضرت فاطمه زهرا (س) به شما و خانواده محترمتان و تمام خوانندگان و دوستداران سپیدار تبریک و تهنیت می گویم .
امیدوارم در پناه حق سالم و سلامت و شاد باشید.
مدت نسبتا طولانی است که کامنتی نگذاشتم....گه گاهی
سپیدار دیدم ولی حتی حوصله گذاشتن کامنت را هم نداشتم
(البته پست ها هم کم رنگ شده و نمی دونم (می دونم)چرا طراوت گذشته را ندارد)و این برای من که یکی از طرفداران اساسی سپیدار بودم خوشایند نیست.
شاید هم گرمای هوا روی سپیدار اثر گذاشته و بی حالش کرده....آقای دکتر ازآبیاری سپیدار غافل نشید که هوا گرم است و طاقت فرسا .....
همه دوستداران سپیدار دوست دارند سپیدار را همچون گذشته سبز و خرمان ....شاد و سرحال ببینند...و از سایه پر مهر بی دریغش لذت ببرنند.
حیف نیست که میلاد فخر زنان عالم را سپیدار تبریک هم نگه
لطفا سپیدار را در یابید.
منتظریم جوانه های تازه سپیدار را ببینیم.....همیشه شاد و سلامت باشید.
با تشکر و احترام
یکی از دوستداران و همرا هان همیشگی سپیدار

محبوبه چهارشنبه 28 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 20:00 http://tehran-shahr.blogspot.com

سلام استاد.دیشب که تو ۲۰:۳۰ دیدمتون کلی خوشحال شدم.

عاطفه خانوم جمعه 30 تیر‌ماه سال 1385 ساعت 21:56 http://www.atefekhanom.blogfa.com

استاد چرا دیگه مثل قبل به روز نمی کنید؟؟؟
درسته سردبیری سرتونو حسابی شلوغ کرده، ولی کاش مثل قبل، گفتنی های خوندنی تونو می نوشتید تا استفاده کنیم.

محمد سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 03:11 http://www.lendehcity.blogfa.com

سلام استاد :
امیدوارم هر کجا هستید موفق وموید باشید ...با همکاری بچه های انجمن پژوهش در تدارک مهیا وآماده کردن یک برنامه برای روز هفدهم مرداد به خاطر روز خبر نگار هستیم وهمچنین محتاجیم به دعا ودست نیاز به سوی استادی گرانقدر ومعزز ...امیدوارم قابل بدونید واگر برایتان مقدور هست ..هم اینکه افتخار ی بدهید وهم نظری را در این راستا به عنوان راهکار وارائه پیشنهاد به وبلاگ این حقیر بفرستید
منتظر راهنماییهای شما استاد معزز هستم
((فریدون مشیری))
زندگانی همه صورتکده یی از یادست
یاد یاران قدیم
یاد خویشان صمیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست
پدر و مادر محجوب ز کف رفته ی ما
یک زمان هم نفس یودند همه شادان همه سرخوش همه گویا بودند
زندگی معنی داشت
ناگهان دییده ز دنیا بستند
با دل و دیده ی پاک
سر نهادند به خاک
یادشان در دل ما
روحشان در افلاک
روزگاری من و تو با فرزند
شاد و خندان این همه با هم بودیم
گرد هم عشق مجسم بودیم
ناله د خانه ی ما راه نداشت
بی خبر از غم عالم بودیم
کم کمک روز جدایی آمد
پاره های تن ما از بر ما دور شدند
نازنینان رفتند
خانه های دل ما یکسره بی نور شدند
گرچه رفتند ولی خاطره هاشان برجاست
یادشان در دل ماست
دل ما ناشادست
ای پسر باور کن
زمدگانی یادست
دل به ایام مبند
با خبر باش که در طبع جهان بیدادست
خویشتن را مفریب شادی ما و تو بی بنیادست
خیمه هرجا بزنی روز دگر برباد ست
ای برادر هشدار
زندگانی یادست
دوستداران رفتند
همه یاران رفتند
مهربانان خفتند
گرد این بایده گوید که سواران رفتند
سالخوردان مردند
غمگساران رفتند
در نگاه چه کسی چهره ی خود را نگریم
دلبران ما هوشان آینه داران رفتند
حال گلگشت به گلزاری نیست
گلعذاران رفتند
همه خویشان همه خوبان همه یاران رفتند
زندگانی یادست
یاد خویشان صمیم
یاد خوبان ندیم
یاد یاران قدیم
زندگانی یادست
دلم از یاد کسان هر شبه در فریادست

ساسان پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 08:57 http://goftaresabz.blogfa.com

طلوع می کند
آن آفتاب پنهانی
زسمت مشرق جغرافیای عرفانی
دوباره پلک دلم می پرد
نشانه چیست؟
شنیده ام که می آید
کسی به مهمانی
(قیصر امین پور)
سلام استاد !
خوشحالم که وبلاگ شما رو دیدم و خوشحالم که در جام جم شما رو زیارت میکنم .منتظر دیدار شما در «گفتار سبز »هستم .
با آرزوی تندرستی

عبدالله فانی پنج‌شنبه 5 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 21:35

سلام
خلوت آدم زمانی اجاره می ره که دلش شکسته باشه و نیاز به هم صحبت داشته باشه.
ولی
وقتی که فکرش مشغول باشه در خونه خلوت رو می بنده و می ره دنبال یه مشت دلار!!

سلام... نمی دونم چی بگم... لابد وقتی شما می گین... همینطوره!!

حمیشه! جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 19:08

سلام عرض شد به بهترین و مهربان ترین و دوست داشتنی ترین بابای دنیا!!!

سلام از بابایی به بهترین دخمر دنیا... که تموم قلب بابا رو پر کرده... دوست ات دارم عزیز دل...

مصطفی شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 13:51

سپیدار سلام . وقتی زیر سایه سپیدار بشینی و خنکای اونو تو خرماپزون مزمزه کنی خیلی کیف داره . تویی که همش از یه سایه گز تا سایه گز بعدی هزار سال باید راه بری. وقتی چشمه کنارت بیاد آب به صورت داغت بخوره خیلی کیف داره . وقتی تو سراب خلوت کویریت یباره چشاتو باز کنی و دریا دریا ستاره بچینی خیلی کیف داره . وقتی یه دستی که خیلی وقته دلت تنگشه از راه برسه یباره پنجره باعچه نسیم برات باز کنه خیلی کیف داره . وقتی دوباره بعد یه عمر چشاتو باز کنی یکی رو ببینی که می خواستی ببینی خیلی کیف داره. وقتی تو آفتاب کف پات تاول میزنه شرشرآب خیلی کیف داره .

دو پرنده یک پرواز شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 19:09 http://2birds.blogsky.com

درود بر شما
همین نزدیکی ها یه کلبه هست که سخت منتظر ورود شما به اونجاست آخه واسه یه روز بزرگ جشن گرفتم.....
منظر حضور گرمتون در محفل مون هستم البته که با حضور شما این محفل جون می گیره !!!!
منتظرتونم
سبز و شاد باشین
****ف ع ل ا****
¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨) ¸.•´¸.•*´¨) ¸.•*¨)
(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨(¸.•*¨منتظرتم ¸.•*´¨)¸.•*´¨)¸.•*´¨)
نگاه می کنم نمی بینم چشم مرا هوای تو پر کرده...گوش می کنم نمی شنوم گوش مرا صدای تو پر کرده.....

طنزنویس سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:20

دل سوی تو... به طرف کوی تو... به آرزوی تو... مگر تو را جویم... که جانفزایی!

نشان تو... گه از زمین گاهی... ز آسمان جویم... رهی اگر پویم... ره تو می پویم... بگو کجایی؟؟!!!

مریم سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 23:50

سلام! سرتون خیلی شلوغه نه؟!
امروز یه خبر فوق العاده بهمون دادن :) هـــــــــــورا !!‌ دکتر جعفری می یاد شانا!! درسته ؟! آیا بــــــــله استاد؟! خوشحال باشیم؟

سلام... واللا چی بگم... از اونایی که می گن بپرسین ... البته من از اینهمه مهربانی شما دختر خوبم متشکرم

ندا پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 23:59

سلام به جناب استاد
بزرگوار دل خوش بودم به خواندن وبلاگ شما وهر شب دیدن عکس روی ماه شما
که آن هم دریغ کردید از این خواهر چشم انتظار
امیدوارم سلامت و خو ش باشید در روزگاری این چنین
مهربان در پناه خدا

سلام خواهر عزیزم... ممنونم از این که به یادم هستید... اگه عنایت خداوندی باشد... بازهم در خدمت خواهم بود... خدانگهدار

مرجان جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 18:58 http://2bareh.com

استا د کجایین؟ گفتین شنبه بیاییم ولی نیومدین؟

سلام... حق با شماست... فردا شنبه در خدمت هستم... تشریف بیاورید... خدانگهدار

مصطفی شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:48

سلام ازنو ۷دی۸۴ شعر زیبایی است همیشه از گرگها بدم میآمد چون پاره می کنند و نمی خورند. زیباست .
ضمنا شروع به یک دوره تلمذ عشق با سپیدار کردم .از ابتدا تا حالا و خوش دارم واسه هر قسمتش یه پیغام بدم اگه مزاحمم یه ندا بده تا برم تو سکوت بخونم. خوش باشی

سلام آقا مصطفی نازنین
فقط می تونم بگم... خوش اومدی! از حسن نگاه و نظر تو ممنونم. خدانگهدار

مصطفی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1385 ساعت 12:58

سلام سپیدار ۷دی ۸۴ کوچک که بودم با بابام میرفتیم لب یه چشمه ای که آب خوشکواری داشت . چند تا ظرفم می بردیم که آب بیاریم . نزدیک چشمه دوردیف سپیدار قشنگ صف کشیده بود . اولین برگی که لای کتابم یادگاری گذاشتم برگ قشنگ اون سپیدارا بود . زیر سایه اون سپیدارای بلند خاطرات کودکی من ورق می خورد . پدر رفت بعد از اون وقتا دیگه نرفتم اون چشمه . شنیدم که ... سایه سپیدار توی کویر تشنه . یاد بابام بخیر .

یه نم اشک... یک فاتحه... یک آه از دل برا اون همه سبکباری و سبک حالی که داشتیم... یادم آید از آن زمانه دور... گاهی شعر سپیدارم رو می خونم... و چشمام نم می زنه... افسوس... افسوس

[ بدون نام ] یکشنبه 28 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 12:02

سلام
من نمی خواهم چیزی به شما بگم ولی گناهاتون را به گردن بگیرید

سلام... اگر شما را راضی می کند باشه... من هرچه را که شما فکر می کنید گردن می گیرم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد