سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

همه رفقای من!

زخم دشنه بر دلم شد بی شمارهمه رفقای من، من را دوست دارند...! 

و همه، با لبخند روبرویم می ایستند

همه رفقای من، دستانم را می فشارند، دست بر شانه هایم می گذارند و ... صورتم را می بوسند

همه رفقای من، از حالم جویا می شوند وقتی که سر راهی، من را می بینند

همه رفقای من روبرویم می نشینند و با من گفتگو می کنند...

و من... همیشه می کوشم تا چشمانم، رازهای دو رویی را که در برق چشمانشان می بیند، باز نتاباند... پس چشمان من نیز دو رویی می کنند...

آخر، رسم رفاقت نیست تصویر ریایی دوست را به او بازتاباندن!

همه رفقای من، به من مهربانی نشان می دهند

و من برای همه مهربانی هایشان، می میرم و فدایشان می شوم...

و به دنبال فرصتی برای خالصانه ترین هدیه های جبران هستم.

همه رفقای من، هدیه های جبران را در گنجه فراموشی گم می کنند

همه رفقای من نیز برای من هدیه هایی داشته اند... در خور مهربانی ام!

همه رفقای من در پهلویم دشنه ای را به رسم هدیه گذاشته اند!

زخم دشنه بر دلم شد بی شمار ....

اف بادا بر تو، اف ای روزگار

 (نقل این مطلب تنها با ذکر منبع "سپیدار" مورد رضایت است)

نظرات 13 + ارسال نظر
ارغوان جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:59

سلام...خسته نباشید
جانا سخن از زبان ما می گویید.....چه می شود کرد....روزگار امروز روزگار غریبی است و نمی دونم چه به سر ما .رفاقت ما دارد می آید....باید امیدوار باشیم این روزگار زودتر سپری شود ...ایامی خوش در انتظار همه مردم باشد.
آقای دکتر امیدوارم این رفقا بدونند....گوهر های مثل شما را کمتر میتوان یافت....در این روزگار دون.....آرزوی ما سلامتی و بهروزی روز افزون شماست.

سلام... ممنونم از محبت شما

احمد جعفری چمازکتی جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:08

دکتر جون سلام. تازه وبلاگ قشنگتو پیدا کردم .نبینم غمگین باشی عزیز .وقت کردی طرف ما بیا فکر کن یه ماه حقوق دانشکده رو نگرفتی . راستی این آدرس زیر رو امروز سفیر ایران در نیوزیلند برام فرستاد بببین بد نیست . قربانت احمد
www.informationclearinghouse.info/article11799.htm

سلام احمد... جای تو هم پیش ما خالی هست... راستش رو اگه بخوای... دلم می خواد بیام اونجا... تا تو هستی... شاید شد!
امیدوارم گاهی به دیدار سپیدار بیای... و ارزش وقت ات رو داشته باشه... به امید دیدار

لطیف جمعه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:39

سلام. میگن هر چه از دوست رسد ،‌ نیکوست. شاید این تیشه و دشنه و دشنام و ... هم از این نیکوها باشه ! اما امان از این دوستان ...

سلام لطیف...
من از بیگانگان هرگز ننالم...

عافیت رفیق راهت. ممنونم

امیر شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:10

سلام...آقای دکتر
هر کسی از ظن خود شد یار من
از درون من نجست اسرار من
موفق باشید...

یکی که اول اسمش صادقه شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:06 http://www.glassagency.persianblog.com

باهاتون همذات پنداری می کنم!
اف بر روزگار!
ولی شما رفیق خوبی هستین(اینو گفتم که حال کنین،مثل همیشه!)

تو هم خیلی نازنین هستی صادق.

دخترک شنبه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:53

نمیدانم که چرا همیشه از کسانی که انتظار نداریم زخم میخوریم .چرا؟؟
ز اعتماد و یا از ؟؟!!!

بهرام پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 23:25 http://اندیشه روز

سلام دکتر خسته نباشید دنیا همینه و باید دنیا را با همین شکلش تحمل کرد

حمید حمیدیان سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 10:00 http://narvaan.blogsky.com

زندگی را هیچ انگاشتیم؟
و
به جز نیرنگ و دروغ
همه را دوست انگاشتیم.

حمید سه‌شنبه 1 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:08 http://www.aina.blogfa.com

سلام.... خسته نباشید
آقای دکتر متاسفانه در این مملکت همه چیز عجیب و غریب هستش....متاسفم برای این جامعه که برای شما وامثال شما جا برای نفس کشیدن خیلی تنگه...ولی باز جای شکرش باقیست که دانشجویانتان قدر شما را می دانند .
دکتر جان شما برای همیشه در حافظه بلند مدت ما خواهی ماند و ما از روزهای با شما بودن همیشه به خود خواهیم بالید
موفق و پیروز باشیددر ضمن دکتر ماه هیچ وقت پشت ابر نمی ماند

فرهاد شرف پور یکشنبه 6 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 11:53 http://rescue121.blogfa.com/

سلام و احترام وارادات
آقای دکتر جعفری عزیز اگر خود را بسوی ماه پرتاب کنی ، حتی اگر اشتباه هم کرده باشی باز هم در میان ستارگان خواهی بود .
-----------------------------------------------------------------
روزی میخ زنگ زده‌ای در آستانه در افتاد. صبح همان روز، مردی از آن در عبور کرد و متوجه آن میخ نشد ( ناآگاهی ) خوشبختانه اتفاقی نیفتاد. دومین مردی که از آن در می‌گذشت متوجه میخ شد (آگاهی از مساله) و به سرعت از روی آن عبور کرد. هنگامی که سومین نفر از در گذشت میخ را دید و با خود گفت: اگر کسی میخ را نبیند و پا روی آن بگذارد فاجعه به بار خواهد آمد (آگاهی از بحران) اما چون کار مهم‌تری داشت گفت بالاخره کسی متوجه این میخ می شود و آن را از جا در می‌آورد!
بنابراین راه خود را گرفت و رفت. هنگامی که نفر چهارم آمد متوجه میخ شد و با خود گفت: "خوب شد زود متوجه شدم و گرنه نفر بعدی که از اینجا عبور می‌کرد بد می‌آورد!" او میخ زنگ زده را از جا کند و داخل سطل زباله انداخت (آگاهی از ضرورت و اقدام به موقع)
کشف و اطلاع از جدی بودن یک مساله آن مساله را حل نمی‌کند، بلکه تنها اقدام به موقع است که بحران را برطرف می‌کند

سلام آقای شرف پور عزیز و گرامی... حال و احوال؟ دلم برای شما تنگ شده است... یاد باد آن روزگاران یاد باد! با آرزوی آرامش و سلامتی و موفقیت و به امید دیدار

شاگرد کوجک شما یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 00:13 http://www

دردم از یار است و درمان نیز هم

VD یکشنبه 27 اسفند‌ماه سال 1385 ساعت 21:54

سلام
این همه تغییر در لحن و نوع مطالب و سوژه ها و .... اما به هر حال جالب است. سال نو مبارک.

رفیق یکشنبه 3 تیر‌ماه سال 1386 ساعت 13:17

گاهی دوری ها از سر سوءتفاهمات است . چشمها را یاید شست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد