سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

روانشناسی اعتراض ایرانیان (۳)

الگوی روانشناسی اعتراض ما ایرانیان به مانند مناسبات پدر و پسر (یا مادر و دختر)ی است که در مسیر زندگی روزمره، یک به یک اشکالاتی را به یکدیگر وارد می بینند، مورد به مورد اختلاف نظر یا تفاوت سلیقه ای با هم دارند. از روش زندگی طرف مقابل ناراضی اند و رنج می برند اما دم فرو می بندند و سکوت می کنند، حال به هر دلیل. یک دلیل مهم هم این است که احساس می کنند راه ارتباط و انتقال حرف و احساس شان بسته است، امکان مفاهمه نیست و اگر چیزی بگویند وضع بدتر و بدتر می شود! و این یک واقعیت است اما حقیقت پشت این واقعیت، همان نقص و کاستی ما مردم دوران کنونی این سرزمین است در برخورداری از یک روانشناسی طبیعی اعتراض، یعنی همان بیماری پرورش نایافتگی و بحران الگوهای رفتاری (کلیک کنید). 

در سالهای دور، یکی از دوستان، خاطره خود از سوارشدن بر قطار بین شهری در یکی از کشورهای اروپایی را بازگو می کرد: در ساعات اول صبح سوار بر قطار شدم، هوا کمی ابری بود و بعد از نشستن بر روی صندلی مشغول خواندن روزنامه شدم. چشم ام به چراغ بالای سرم افتاد و به طبع ایرانی هوس کردم که آن را روشن کنم و این کار را کردم. به فاصله چند ثانیه، کودکی هشت ساله از دو صندلی آنطرف تر نزدیک شد و چراغ بالای صندلی ام را خاموش کرد! احساس کردم کودک از سر بازیگوشی دست به این فضولی زده است. لبخندی زدم و بعد از آنکه کودک دور شد، دوباره چراغ را روشن کردم. این کار دوبار دیگر تکرار شد و هنگامی که بار سوم خطاب به او "گوگوری مگور" کردم، با لحنی جدی و متین گفت: لطفا به هشدار کنار دست تان توجه کنید. نوشته است برای صرفه جویی در مصرف انرژی، چراغ را در ساعات روز روشن نکنید! 

این هم یک روانشناسی اعتراض است، به موقع، متین و هدفمند. 

بازگردیم به داستان پدر و پسر (مادر و دختر). اما این دو، اینقدر نارضایتی های کوچک خود را خاموش می گذارند و می گذرند تا ظرف اعتراضشان پر می شود و سرانجام لحظه ای می رسد که به ناگاه با بهانه ای و جرقه ای همه چیز فوران می کند؛ یک جنگ تمام عیار در می گیرد و بلوایی به پا می شود که نه به موقع است، نه شرافتمندانه است، نه هدف دارد و نه استدلال. در این وانفساست که پدر(مادر) و فرزند مانند دشمنان دیرین با عصبیت و عصبانیت تمام به جان هم می افتند و هرچه را به ذهن و زبان شان بیاید و دم دستشان باشد، نثار هم می کنند و اصلا هم معلوم نمی شود که حرف حساب کدام بود و قرار است بعد از آن چه پیش آید. این است که اعتراض، به فتنه می انجامد و فتنه هم گردبادی است کور، آلوده و ویرانگر که بی شک همه طرف هایی که در کوران آن قرار گیرند، خسارت می بینند و زیانکارند.  

خلاصه اینکه ما ایرانیان نه اعتراض کردن می دانیم و نه اعتراض شدن را بر می تابیم. پس باید و باید که این دو را در خود پرورش دهیم. در این تعارفی نیست، از بنده که اعتراف می کنم به این بیماری تربیت نایافتگی گرفتارم تا برسیم به بقیه اهالی این سرزمین و برسیم به رهبران گروههای اجتماعی و سیاسی و برسیم به رهبران سیاسی و حاکمان و اصحاب قدرت و این دردی است شایسته تاسف و مهم تر از آن نیازمند مداوایی فوری و چاره ای کارساز. بد نیست از این منظر برخی نمونه ها را در زندگی فردی و نیز روابط بین فردی جاری در محیط های اجتماعی و نیز بعنوان یک نمونه، رخدادهای یکسال گذشته در صحنه سیاسی و اجتماعی کشور را بررسی کنید. 

...

ایران و ایرانی(۲)

کلاردشت- رودبارککلاردشت، از پر آب ترین مناطق ایران است؛ کوهسارهای کلاردشت، تقریبا تمامی سال از پوشش سفید برف عریان نمی شود. در میانه تابستان نیز که به دره های خنک و زیبای رودبارک بروید، تماشای قدرت، شدت و نعره جریان بزرگ آب رودخانه ای که از بلندی های سفیدبخت این منطقه جاری می شود، جذاب و حیرت آور است. زلال شیرین این رودخانه- همینطور بسیاری از رودخانه های اطراف- به شوری دریا می رسد و چشم ساکنان روستاهایی که تنها در چند کیلومتری این رودخانه  هستند، به شیرهای خشکیده آب خانه ها، می خشکد! 

از سالهای دور، یک شبکه ضعیف و پوسیده آبرسانی برای این مناطق کشیده شده- و لابد به هنگام افتتاح آنها چه تبلیغاتی برای چه کسانی نشده است!- اما این باصطلاح شبکه آبرسانی-آنقدر ضعیف است که حتی نزدیکترین روستاهای اطراف کلاردشت، اگر خوش شانس باشند در دل شب آن هم برای دقایقی شاهد سرازیر شدن نخ آب از لوله های تشنه خانه خود خواهند بود. البته این به شرطی است که لوله های پوسیده در مسیر خود نترکیده باشند، گل و لای آنها را پر نکرده باشد و یا دعوای اهالی یک روستا با روستای دیگر، سنگ به گلوی لوله های لاغر آبرسانی نیندازد! 

 اکنون به نظر شما، مدیریت ما ایرانیان شایسته سرزمین ایران است یا مااهالی تنگ نظر شایسته این سرزمین ایم که به تعبیر آن روایت حکمت آمیز ترجیح می دهیم ارباب یک چشم مان را از کاسه در آورد به شرط آنکه در عوض دو چشم همسایه را کور کند!؟ 

ایران و ایرانی(۱)

ما همه ایرانی هستیم. کمابیش سرزمین ایران، سرمایه ها، نعمت ها و امکانات آن را می شناسیم. می خواهم یک پرسش ساده را با شما در میان گذارم که به نسبت میان ایران و ایرانی باز می گردد: آیا ایرانیان- دقیقا مردمی که امروز در این سرزمین زندگی می کنند، کاری به پیشینیان نداریم- آیا ایرانیان کنونی، به همان شایستگی این سرزمین اند یا سزاوار آن نیستند؟ 

اگر این ضرب المثل فولکوریک ایرانی و البته قاعده درست علمی را بپذیریم که "مشت نمونه خروار است"، آنگاه ادعا می کنم که ایرانیان امروز، هرگز شایسته این سرزمین ثروتمند و پرنعمت نیستند!  

قبول دارم، اگر با تعصب و حرارت نگاه کنیم، این یک داوری تلخ و چه بسا از دید برخی اهانت آمیز است اما امیدوارم بدون جدال به مباحثه در این مورد پرداخته شود. بنده هم در این سلسله از یادداشت ها، با نقل برخی موارد مشخص، تلاش خواهم کرد نظر خودم را بیان دارم.

روانشناسی اعتراض ایرانیان (۲)

بنابراین، اعتراض اگر مورد به مورد (مستمر) و به موقع باشد، تخریب و تنش و بحران ندارد. یک چالش انگیزاننده کارساز است میان منبع اعتراض و نقطه هدف و نتیجه آن هم رضامندی منبع و کارآمدی و پایداری هدف جریان اعتراضی است.  

دهها سال است که در کشورهای توسعه یافته تر، نظریه پردازان و طراحان سازوکارهای اجتماعی و نیز مدیران و قدرت های حاکم، به دنبال فرهنگ آفرینی و استقرار این حالت تعادلی در میان آحاد جامعه هستند تا در سطوح مختلف روابط انسانی (از رابطه با خود گرفته تا روابط درون خانواده، درون سازمانی، برون سازمانی و گروههای اجتماعی با دولت ها) چنین سازوکار سرزنده و کارسازی تثبیت شود.  

در عوض اما، در کشورهای جهان سوم، حاکمیت ها اغلب به خاموش کردن سازوکارهای اعتراضی می پردازند و در نقطه مقابل، فواصل زمانی رخدادهای اعتراضی متن جامعه و گروههای اجتماعی، طولانی می شود و آنگاه که اعتراض ها نهایتا (و به طبیعت قوانین حاکم بر آن[1]) سر برکشد، به انواع آفت ها گرفتار است: متراکم است، آشفته و آشفته ساز است، افراطی و هیجانی است، ویرانگر است و البته خشن و خونین. و این چرخه هربار مهیب تر تکرار می شود و بر قدرت جهنمی خود می افزاید.

معلوم می شود که وظیفه مربیان جامعه در این میان چیست. تلویزیون، مطبوعات، مراجع فکری، اندیشمندان و بویژه روحانیون، به جای آنکه همگی بنشینند تا یک فوران اعتراضی مثل آتشفشان همه جا را از آتش و دود و غبار فرا بگیرد، باید به شهروندان، اعتراض کردن و درست اعتراض کردن را بیاموزند و به رهبران و صاحبان قدرت، نقش درست شان در برقرار کردن این سازوکار خیرآفرین و پایدار و نه سرکوب و انهدام آن را تفهیم کنند تا تفاهمی در درون متن جامعه و بین این متن و دولت های حاکم برقرار شود که بزرگترین شانیت توسعه یافتگی و شرافتی است شایسته هر ملت داعیه دار پیشینه فرهنگی.

 حرف های دیگری هم هست...



[1] منتظر نوشته ای باشید با عنوان "قوانین رفتار اجتماعی؛ زیرمجموعه قوانین فیزیک".

الگوهای رفتاری در جامعه و تنازع با "مراجع فکری" و "حاکمیت"

مهارت های زندگی، الگوهای رفتاری و توسعه یافتگی

 

یکی از شاخص های "توسعه یافتگی" هرجامعه، نزدیکی و همخوانی میان الگوهای رفتاری طبقات یا گروههای مختلف مردم- در زمینه های مختلف-  با نگرش "مراجع فکری جامعه" از سویی و نیز "مجموعه حاکمیت و دولت" از سوی دیگر است.

هرچه که الگوهای رفتاری مردم، به نگرش "مراجع فکری" جامعه (دانشگاهیان، روحانیون و روشنفکران) نزدیکتر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از  رشد مدنی بالاتری برخوردار است و هرچه که این الگوها به نگرش حاکمیت نزدیک تر باشد، می توان نتیجه گرفت که جامعه از هماهنگی، انسجام و آرامش درونی بالاتری برخوردار است که این نیز، یک شاخص توسعه یافتگی است.

مطالعه موردی "الگوهای رفتاری شهروندان" در هر دو گروه "کشورهای توسعه یافته" و "درحال توسعه" (جهان سوم)، یک روش خوب برای ارزیابی چنین شاخصی است. در این نوشته، چند نمونه از الگوهای رفتاری گروههایی از مردم ایران و نسبت آن با "مراجع فکری" و "حاکمیتی" مرور می شود. هرچند الگوهای رفتاری فراوانی، قابلیت این بررسی موردی را دارند اما از میان آنها، به دو الگوی رفتاری "تماشاگران فوتبال" و "دوستداران موسیقی" پرداخته می شود.

فرض کنید به عنوان یک جامعه شناس که به کار استخراج و توصیف الگوهای رفتارهای گروههای خاصی از مردم، علاقمند است؛ در ورزشگاه صدهزار نفری آزادی نشسته اید و به ثبت و ضبط عناصر رفتاری (کنش ها، واکنش ها، گفته ها و شعارهای) تماشاگران حاضر در ورزشگاه می پردازید. سپس این عناصر رفتاری را به روش علمی جمع بندی می کنید و قواعد رفتاری گروه های مختلف تماشاگران و آنگاه الگوی رفتاری شان را ترسیم می کنید.

پس از آنکه کار ثبت عناصر رفتاری و استخراج الگو(های) حاکم بر رفتار این قشر خاص جامعه را به پایان رساندید، این الگوها را به گروهی از اساتید دانشگاه و گروهی از اساتید حوزه عرضه می کنید تا آنان نیز بر اساس نگرش خود، این الگوها را ارزیابی و ارزش گذاری کنند و نگاه درونی خود درباره آنها را بیان نمایند.

به نظر شما، اساتید دانشگاه و حوزه، الگوی رفتاری تماشاگران فوتبال را چگونه ارزش گذاری می کنند؟ آیا با آن احساس نزدیکی و هم ذات پنداری می کنند یا به الگوی رفتاری مزبور نمره منفی می دهند و نسبت به آن "بی تفاوت"، "مخالف" و "معترض" هستند؟ همچنین به نظر شما، نقطه نظر حاکمان و سیاست گذاران فرهنگی جامعه، در این زمینه چه نسبتی با واقعیت های موجود دارد؟

 

می توانید همین مطالعه و توصیف را درباره "الگوی ذهنی- رفتاری" شهروندان در تعامل با موسیقی صورت دهید و پس از استخراج این الگو از مسیر مطالعه توصیفی، ارزیابی و داوری "مراجع فکری" و "مراجع حاکمیتی" درباره این الگو را جویا شوید.

فاصله میان الگوهای رفتاری نابهنجار در عرصه موسیقی کشور، به قدری عمیق و گسترده است که قشرهایی از جامعه ما، بویژه جوانان، اصولا به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون رغبت ندارند و شادترین آنها را نیز "عزاداری" توصیف می کنند. این گروهها، برای ارضای یک نیاز طبیعی بشر به موسیقی، به دنبال منابع دیگری همچون تلویزیون های ماهواره ای، سی دی های غیرمجاز و موسیقی زیرزمینی می روند و در این زمینه چنان وضعیت آشفته ای حاکم است که خدا می داند ذهن و دل جوانان ایرانی نهایتا چه شکل و شمایلی پیدا خواهد کرد.

درست در همین حال، رویکرد و نگاه درونی "مراجع فکری" و "حاکمیت" جالب و قابل توجه است: بسیاری از مراجع فکری مذهبی، شنیدن و دیدن موسیقی های رادیوتلویزیون رسمی کشور را کماکان، همانند قبل از انقلاب، مصداق "لهو" و حرام می دانند. اکنون قشر وسیعی از مردم که مقلدین یا پیروان این مراجع فکری – اعم از وعاظ، ائمه جماعات و شاید هم برخی مراجع تقلید- یا تحت تاثیر دیدگاههای آنان هستند، در خانه رادیو و تلویزیون ندارند یا آن را از دسترس اهل خانه دور می دارند. اما "مراجع فکری" دانشگاهی و حوزوی، اصولا فاقد هرگونه "نگاه واحد یا نسبتا منسجم" در زمینه موسیقی هستند و لذا هم نسبت به برنامه های موسیقی رادیو تلویزیون و هم نسبت به بازار غیررسمی موسیقی و نیز تلویزیون های ماهواره ای، رویکردی خاموش یا بی تفاوت دارند.

دولت و حاکمیت نیز از همه بلاتکلیف تر است: گاه از سر تراکم هیجان و عصبانیت، به اقدامات فیزیکی و پلیسی روی می آورد اما به زودی در می یابد که اینگونه اقدامات، تنها انگیزه جوانان را در روی آوردن به رفتارهای نابهنجار، تقویت می کند. اتفاقی که عینا در بسیاری از دیگر الگوهای رفتاری شبیه پوشش، رابطه بین پسر و دختر، میهمانی ها، مصرف قلیان، استفاده از ماهواره و موارد مشابه آن، رخ داد و نهایتا هم به جایی نرسید: نیروی اجتماعی کار خود را می کند و "مراجع فکری" و "حاکمیت" جامعه نیز مستاصل می ماند!

می بینیم که دمکراسی، تنها در انتخابات و فعالیت های سیاسی خلاصه نمی شود. یک کشور فاقد دمکراسی و مردم سالاری، قبل از آنکه در زمینه های سیاسی، فاقد "مهارت"، "فرهنگ" و "سازوکارهای" مردم سالارانه باشد، در الگوهای رفتاری مختلف خود، از این عقب ماندگی رنج می برد. یکی از مهم ترین جنبه های دمکراسی، همان "مهارت، فرهنگ و روانشناسی اعتراض" است که در نوشته جداگانه ای به آن خواهیم پرداخت. دمکراسی، یک نظام جامع است برای رفتار مدنی شهروندان. ابتدا باید اصول، رویه ها، مهارت ها، رفتارها و درونیات مورد نظر نظام مردم سالاری، در یک یک شهروندان پرورده شود و پس از آن شاهد بروز آثار آن هستیم.

واقعیت این است که در جامعه ایران، شکاف عظیمی میان "الگوهای رفتاری شهروندان" با "هنجارهای مورد نظر نخبگان یا سیاست گذاران حکومتی" وجود دارد و این نشانه ای است از وجود یک بیماری و نارسایی بزرگ در اداره جامعه ای که به طور تاریخی، حاکمیت و قدرت سیاسی مسلط، بزرگترین وظیفه خود را که ایجاد سازوکارهای لازم برای پرورش "مهارت های زندگی" و رشد رفتارهای بهنجار در شهروندان شان است، تنها در سخنرانی و موعظه به انجام می رسانند.

 

اما از آنجا که "نیروی اجتماعی" در هر حال کار خود را انجام می دهد، یک تضاد نیمه آشکار و نیمه پنهان، گاه خاموش و گاه سرکش، در بطن جامعه جریان دارد. مردمی که به حال خود رها شده و فاقد "مهارت آموزی" های لازم برای زندگی در دورانی با پیچیدگی ها و ویژگی های خاص خود هستند، الگوهای رفتاری نابهنجار خود (در ترافیک،  مناسبات بین فردی، حقوق مدنی، مسوولیت پذیری، پوشش، مراقبت از نظافت محیط های عمومی و...) را سرسخت و بی ملاحظه به پیش می برند و در دیگر سوی، هم مراجع فکری، علمی و فرهنگی و هم حاکمیت، گاه واکنشی هیجانی بروز می دهد و بعد هم به سکوت، تحمل و خاموشی فرو می رود و این "دور خطرناک" سالها و سالهاست که در جامعه ایرانی ادامه دارد.

 حکایت حاکمیت های ایران در این زمینه، حکایت پدر و مادری است که فرزندان زیادی را متولد کرده و راهی کوچه و خیابان می کنند اما تمام وقت خود را صرف ایراد گرفتن از نحوه راه رفتن، غذاخوردن و تفریحات ساکنان محله های اطراف می کنند. نتیجه اینکه همسایگان دیگر محله ها، هر ایرادی که دارند، لااقل فرزندانی مودب، تربیت شده، متعادل و مسوولیت شناس تربیت می کنند، در خیابان هایشان آداب راه رفتن و رانندگی کردن را بلدند، عابرین پیاده هم لابلای ماشین ها جسم شان و بدتر از آن روح و شخصیت شان، له نمی شود. در بانک ها، ادارات، فروشگاهها و ادارات پلیس، انسان و کرامت انسانی، قیمت دارد و هر روز که در میانشان گذران کنی، احساس ارزشمندی بیشتری خواهی داشت. (سطح احساس ارزشمندی شهروندان، یکی دیگر از شاخص های توسعه یافتگی است که جداگانه به آن خواهیم پرداخت) اگر ساختمانی بسازند یا خیابانی را آسفالت کنند، تا عمر آنها به زندگی هست، نه نیاز به تعمیر دارد نه صاف کردن هر روزه چاله چوله هایش! اما این پدر و مادری که تمام هم و غم شان موعظه و تهدید و ایرادگرفتن از دیگران است، فرزندانی دارند که اگر رانندگی کنند، می شود، وضع خیابانهای تهران ما! اگر به ادارات بروند، می شود این وضع رفتاری که با مراجعه کننده در ادارات است، اگر فروشنده فروشگاه شوند یا کارمند پشت گیشه بانک، از مشتری طلبکارند و اگر مشتری یک سوال اضافه بکند، باید منتظر کتک خوردن هم باشد و اگر مدیر بشوند که... می شود همین آشفته بازار گریه و خنده داری که در سراسر ایران درست شده است!!

این یک بیماری عمیق ذهنی برای همه حکومت های ایران از گذشته تا امروز بوده و هست که هیچگاه، سرمایه گذاری برای پرورش و تربیت شهروندان در زمینه های مختلف زندگی را به طور ساختاری – و نه در سخن و موعظه- در زمره وظایف خود نمی دانسته اند. "مراجع علمی، فکری و فرهنگی" ایران هم هیچگاه از درونمایه مسنجم نظری و نیز شجاعت کافی برای نقد وضعیت موجود برخوردار نبوده اند و در نهایت به زائده حاکمیت و توجیه کننده رفتار و گفتار سیاسی رهبران خود تبدیل شده اند. وقتی به این بیماری تاریخی، در سالهای پس از انقلاب، وظیفه اصلاح همه اقوام و ملل چهارگوشه زمین هم اضافه شد، به وضعیتی رسیدیم که جامعه ایرانی، بدون تردید در پارادایم "رشد مهارت های زندگی مدنی" و "پرورش یافتگی مناسب برای زندگی جدید" از عقب مانده ترین جوامع جهان محسوب می شود. این عقب ماندگی تا به آنجا پیش رفته است که، اکنون دیگر لازم نیست برای مشاهده رفتارهای منضبط، پرورش یافته و هم شان انسان اشرف مخلوقات در محیط های شهری (ترافیک، برخورد با مشتری، نظامات اداری، داد و ستد، همسایگی، مواد مخدر، محیط زیست و ...) به مسافرت های دورتر بروید. یک سفر کوتاه به همین کشورهای حاشیه خلیج فارس هم کافی است تا آه از نهاد ما شهروندان ام القرای اسلام برآید!

پس به راستی چه باید کرد: تنها راه، شناخت نارسایی ها و قبول آنها به عنوان واقعیت، بکارگیری توان علمی و فکری جامعه برای الگوسازی های بهنجار، ایجاد وسیع ترین سازوکارهای ممکن برای پرورش یک یک شهروندان در زمینه مهارت های زندگی است. کاری که نیازمند شایسته سالاری حقیقی، آزادی بیان و شجاعت بیشتر "مراجع فکری" جامعه است. تنها راه این است که هریک از ما از خودمان شروع کنیم. شرایط کنونی الگوهای رفتاری فردی و جمعی ما، به هیچ روی، شایسته و در شان ایران و فرهنگ دیرینه آن نیست و به هیچ وجه با آموزه های اعتقادی و دینی ما سازگاری ندارد. پس چنانچه قلب ما برای ایران و شرافت ایرانی می تپد، هرکدام به قدر توان و سرمایه وجودی مان، در این مسیر، کاری را عهده دار شویم.

به امید روزی که شرایط عمومی، رفتارهای فردی و اجتماعی، سازوکارهای مدیریتی و نمادهای درونی و بیرونی زندگی مدنی ما، یک الگوی تحسین برانگیز برای دیگران باشد همانطور که امروز، اسباب تحقیر ایران و ایرانی و موجب سرشکستگی ماست!

خامش شدن، گاه فریاد ویرانگر خانه جان است!

سکوت، گاه فریادی است در فضای درون که بنیان جان را میلرزاند ... فریاد، نشانه ای است از کوچکی درد و "سکوت دردمندانه" نشانه ای است از کوچکی ظرف فریاد!

 پس تا زمانی که کسی دردهایش را فریاد می زند، نگران سلامتی اش نباشید... نگرانی از وقتی آغاز می شود که فریادها، گنجایش درد را ندارند.                                                                                                

لطفا مراقب خودت باش!

دو سه روز پیش، از پنجره اتاق، خیابان باریک حاشیه ساختمان را ورانداز می کردم. یک خودروی سواری بزرگ که مردی میانسال رانندگی آن را برعهده داشت، شانه به شانه با یک پژو ۲۰۶ که خانمی جوان پشت فرمان آن نشسته بود، حرکت می کرد. به لبه چهارراه که رسیدند، مرد راننده قصد داشت مستقیم برود و خانم جوان هم با شتاب به چپ گرفت و تصادف!

ناگاه طوفانی درگرفت: هر دو برافروخته و پرخاشگر، پیاده شدند و دیگری را به باد ناسزا گرفتند و برای دقایقی، عبارت های آبداری که برای ما شهرنشینان، دیگر چندان نامانوس نیست،‌ رد و بدل شد. حالا خیابان باریک، بسته شده و صف خودروهای جور وا جور پشت سر هم متوقف مانده اند. اندکی بعد، آرامش راننده های پشت سر نیز به فوران تبدیل شد و صدای انواع بوق ها در خیابان درهم شد! در این بین راننده یکی از خودروهای سواری که به نظر می مراقب باش افسار اسب ات رو از دست ندی...و گرنه... اسیر او می شیرسید بیش از بقیه عجله دارد، از پشت فرمان به پایین پرید و از همان فاصله، خطاب به خانم جوان که حاضر نبود خودروی خود را به گوشه ای بکشاند، شروع به فریاد و ناسزا کرد. خانم جوان مرد طرف دعوای خود را رها کرد و به سوی این راننده عصبانی رفت و دعوای دیگری در دل دعوا... دقایقی این صحنه ادامه داشت، هر دو به طرف هم هجوم می آوردند: مرد با حرکات دست خود خانم را تهدید می کرد و خانم هم تلاش می کرد با کیف خود بر سر مرد بکوبد. سرانجام دو مرد دیگر دخالت کردند... آنها را از هم دور ساختند و ...خوشبختانه کار به جاهای باریکتر کشیده نشد...!

این یک نمونه از رخدادهایی است که در محیط روزمره ما، فراوان بروز می کند. می توان این رخداد را از نگاه قانون، تربیت شهروندی، روانشناسی، جامعه شناسی و بسیاری زاویه های دیگر مورد بررسی و کندوکاو قرار داد. منظور من هیچیک از اینها نیست. می خواهم شما را دعوت کنم تا از پنجره انرژی های جسمی آدمی به این حادثه نگاه کنیم.

می پذیرید که دقایقی بعد از این حادثه، هریک از طرف های دعوا، خامش در درون خود، به ارزیابی رفتار و گفتارشان در این حادثه می پردازند(نفس سرزنشگر)، به داوری زلال تری دست می یابند و شیطان را لعنت می فرستند چرا که به روشنی در می یابند که در آن لحظات جنجال و تنش، اختیار خود را به دست شیطان سپرده و آنگونه رفتار و گفتاری ناشایسته را در حق دیگری روا داشته اند. حال اجازه دهید این پرسش را مطرح کنیم: این شیطانی که ما را در چنین صحنه هایی به کار می گیرد چیست!؟ و هرچه که هست چگونه به این هدف دست می یابد؟

این آغاز سرکشی استانسان برخوردار از چند گونه انرژی (قدرت، توان یا سرمایه) است: یک سرمایه که جوهر وجودی او را شکل می دهد، انرژی روحی است که فطرت انسانی ما، عین آن یا زاده آن است(در این باره فعلا بحثی نداریم). این سرمایه توسط آفریدگاری که مطلق مهربانی است، تنها و تنها به انسان داده شده تا او اشرف تمامی آفریدگان این کائنات باشد. دوم، انرژی ها یا توان های حوزه جسم است. انواع توانایی های جسمی که ما و دیگر حیوانات در آن سهیم و شریک هستیم (توانایی های غریزی) که در اینجا به بیان شاخه های مختلف انرژی جسمی نمی پردازیم. سوم، انرژی های محیط طبیعی(زمینی) هستند و چهارم انرژی های محیط انسانی ما،‌ یعنی انرژی های افرادی هستند که در محیط خانواده و جامعه با آنها به اشکال مختلف،‌ در تماس هستیم.

حال به این نکته مهم عنایت کنید: هریک از این انرژی ها، ویژگی خاص خود را دارند. انرژی روحی در پی خفه کردن و سرکوب کردن بقیه انرژی ها نیست بلکه سعی دارد که نخست آنها را متعادل نگه دارد (از فوران آنها جلوگیری کند) و دوم آنها را بایکدیگر هماهنگ کند و سوم به آنها مسیر بدهد (مسیر فطری که خداوند بشر را بر آن فطرت آفرید). اما انرژی های جسمی و فیزیکی بدن و محیط مادی اطراف ما، جنس و ذات دیگری دارند: آنها اگر غلیان و فوران کنند، ذاتا در صدد خاموش ساختن،‌ منزوی کردن و خفه کردن انرژی روحی هستند و اگر برایشان فرصت ایجاد شود‌، تا آنجا این کار را ادامه می دهند که جوهره روح فاسد شود؛ این است که تخم مرغ دزد، شتر دزد می شود، کسی که روزی یک سیلی از سر عصیان به صورت همنوع خود نواخته بود، به جایی می رسد که از بام تا شام، ستم می کند و ثانیه ای هم مورد بازپرسی نفس سرزنشگر قرار نمی گیرد.

حال خوش، یعنی فراهم ساختن این امکان که انرژی روحی، دیگر انرژی های جسم، محیط طبیعی و محیط انسانی ما را در کنترل و هدایت خود قرار دهد. در این صورت همه این انرژی ها کارکردی رحمانی دارند و در غیر اینصورت همگی زنگیان تیغ به دست شیطان خواهند بود! لطفا مراقب خودتان باشید!

در آرامش مان از خدا بخواهیم که ما را به راه راست بدارد. در نگاه روانشناختی، راه راست یعنی فرماندهی روح نامیرا و فطرت الهی ما، در هماهنگ سازی و تعادل بخشیدن به انرژی های محیط جسمی، محیط فیزیکی (طبیعت، کائنات) و محیط انسانی (جامعه). تلاش برای سرکوب و خاموش کردن هریک از این انرژی ها، ناسپاسی ای است از سر نادانی و رهاکردن عنان هریک نیز، همان پریشانی و ناخوشی و بدحالی است و گردن سپردن به کشش های نفس شیطانی. پس در این وقتی رام اش کردی... با آن بتاز... او فرمانبردار توستشلوغ بازار روزمره... بهترین کمک ما به خود، این است که انرژی های مختلف روحی، جسمی، طبیعی و انسانی در دسترس را هماهنگ، مجموع و یک جهت نگه داریم و بعد در مسیر خیرخواهانه و انسانی به حرکت واداریم. و این همچنین، بزرگترین کمک هر فرد است به دیگرانی که در خانواده و جامعه با ما در تماس اند. این که گرفتار هیجانات انرژی جسمی نشویم که شیطان است و دشمن خطرناک ما فرزندان آدم. این انرژی ها که سرکوب شدنی هم نیستند با اندکی ممارست و تلاش، کنترل می شوند. بایستی حق هر کدام را به جا آوری تا  تعادل یابند و در مسیری درست و با برکت به کار افتند. شیطان ات را بنده خود کن و گرنه بنده او می شوی!