سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

ترجمه کنید... در راه خدا!!

سلام... حال و احوال؟ برخی دوستان توصیه کردن که از مطالب سپیدار انگلیسی اونهایی که بامزه تر و خوندنی تر هستند، ترجمه بشن و بذاریم رو سپیدار فارسی. خب... فکر خوبیه... پس دست بکار بشین و از ذوق خوش خودتون بقیه را هم بهره مند کنید. ترجمه تون رو بفرستین تا به نام خودتون بذارم رو صفحه سپیدار، بقیه هم بخونن (نگران نباشید... اصلاحش با من!!)

 

انگلیسی ها رو بیرونشون کردیم!

به پاس احساسات پاک طرفداران پارسی سره، مطالب انگلیسی سپیدار رو فرستادیم تو یه وبلاگ جداگونه به آدرس www.sepidaar2.blogfa.com . امیدوارم سپیدار و نسخه انگلیسی اش همیشه ارزش صرف وقت شما رو داشته باشن. یاحق!

هر دمی کز تشنگی لب بر زلال آب آرید...

در روایات معتبر شیعی آمده است که پس از عاشورا،  سکینه،‌ دختر نونهال حسین (ع)، آن لحظه که پیکر مجروح و پاره پاره پدر را شناخت، از سوزش دل، چنان ناله ای برکشید که بیهوش بر جای ماند... چون به خود آمد، روی به سوی جماعت، شعری با مضمون زیر را به نقل از پدر نوحه کرد:

 

رهروانم!

 هر دمی کز تشنگی لب بر زلال آب آرید

از لبان تشنه من وقت رفتن یاد آرید

ور ز جور روزگاران کشته ای برخاک آید

یا غریبی بی کس و تنها ز یاران باز ماند

شبنم اشکی به یاد غربت من برفشانید

هم بیاد قصه من نغمه ها از دل برآرید

 

هر زمان پرسید از احوال من ناآشنایی

نوحه های کربلا بر گوش جانش بازخوانید

خفتگان با نغمه های نی نوا هشیار دارید

یاد آرید از حسین، قربانی ظلم و تباهی

تا رها گردد بشر،‌ او کشته شد، با بی گناهی

من حسین، فرزند زهرا و علی سبط رسولم

تاختند بر پیکر صد پاره ام،  زنهار از این قوم ریایی

 

رهروانم! پیروانم! شیعیانم! دوستانم!

کاش می بودید و می دیدید ظلم دشمنان را

روز عاشورا به دشت نینوا جور سگان را

من برای کودک ام آبی طلب کردم، ندادند

تیر زهرآگین به کام تشنه اصغر نشاندند

تشنه بود اصغر ولی با خون خود سیراب گردید

شب دلان، تیر سه شعله بر گلوی او فشاندند

 

داد از این جور و ستم، فریاد از این قوم ستمگر

کوه نالان، صخره لرزان، دشت و دریا گشته طوفان

خون نشست بر هر افق زین جور بر آل پیمبر

زخمه ها بنشست بر قلب رسول از این همه ظلم و تباهی

هر دمی، لعنت بر این ابلیسیان،‌ اف باد بر این زندگانی

                                                                (بازگردانی آزاد از سپیدار)

 

 

بوی محرم اش می یاد...

بوی محرم...

بوی محرمش می یاد... خیمه و پرچمش می یاد

فرشته از تو آسمون .... برای ماتمش می یاد

رقیه دخترش می یاد... صدای مادرش می یاد

تشنگی با لبش می یاد... حسین با زینبش می یاد

 شاهزاده جوون می یاد          عباس پهلوون می یاد

یه طفل زیبایی می یاد... صدای لالایی می یاد... صدای لالایی می یاد...

 

مسافرای کربلا... دارن می رن به مهمونی

صدا بزن به قافله ... اگه می خوای جانمونی

بردار چراغ و پرچمو ... اسبابای محرمو

 بگیر رو دوش ات علمو... دیوونه کن یه عالمو

 

توی صف زنجیر زن ها... آقا تماشات می کنه

اگه یه قطره عاشقی ... وصل به دریات می کنه... آقا تماشات می کنه...

وصل به دریات می کنه...

سوگواری سرور آزادگان تسلیت باد! (بشنوید)

 

بدون شرح!

نامه وارده!بدون شرح

متن نامه:

ریاست محترم دانشکده خبر

جناب آقای دکتر جعفری

پس از سلام، اینجانب دکتر بدری یوسف زاده از جنابعالی خواهش دارم که از آقای امین نظری دانشجوی آن دانشکده که کیف پول اینجانب را با مقدار زیادی پول نقد، چک پول و کارت های شناسایی که چند میلیون می شد پیدا کرده و به اینجانب رساندند، بدینوسیله قدردانی و تشکر شود.

                                            با احترام و       

                                  آرزوی سلامتی برای همگی

                                     دکتر بدری یوسف زاده

                                               ۴/۱۱/۸۴

باز طوفانی شده دریای دل... باز طوفانی شده دریای دل...

 

باز طوفانی شده دریای دل.... موج خون بر ساحل غم می زند

باز جام دیده ها لبریز شد.... باز زخم سینه ها سر باز کرد

               در میان ناله و اندوه و اشک.... حنجرم فریادها آغاز کرد... (ناشناس)

                ایام سوگواری سالار شهیدان اباعبدالله الحسین تسلیت باد! (کلیک کنید)

 

به جای سلام... به همدیگه بدو بیر اه بگیم:‌ اینجا تهران است!!

صبح بود... تهران بود... هوا شفاف بود... همه چی خوب بود... ترافیک بود... ماشین ها حکومت می کردن... راننده ها گیج می زدن... عابرها ترسیده بودن... خیابون ها خیس بودن... خط کشی ها ول معطل بودن... پلیس ها بی خیال بودن... 

رسیدم لب خط کشی... یه پیرمرد با یه دختر جوون رو خط سفید با نگاهشون التماس می کردن تا جون سالم در ببرن ... وایسادم لب خط... ... یه ماشین از بغل من و جلوی پای پیرمرد و دختر گازش رو گرفت و رفت... راننده پشتی تاکسی بود... جوون بود... سربه هوا بود... دستش رو گذاشت رو بوق... محلش نذاشتم... آخه پیرمرد و دختر جلوی سپرم بودن... بد و بیراه گفت... نگاهش نکردم... پلیس هم نگاهش نکرد!!!

پیرمرد و دختر، جون سالم بدر بردن... راننده پشتی عصبی تر شده بود... راه افتادم... گذاشت دنبالم... سپر به سپر... با هول و هراس ادامه دادم... رسیدم به خط کشی بعدی... چراغ چشمک زن بود... چند تا آدم (دیگه نفهمیدم پیر بودن یا جوون) از رو خط سفید برا رد شدن التماس می کردن... ایستادم... یه مامور شیک و پیک انتظامی! شق و رق سرچهار راه عباس آباد داشت بقیه رو تماشا می کرد... راننده پشتی ... از عصبانیت داشت آتیش می گرفت... بوق زد... بوق زد... بوق زد... سرش رو آورد بیرون و با یه فریاد رسایی فرمود: بجنب دیگه نفهم!!

مامور اندکی نگاهش رو برگردوند... راننده پشتی از من شکایت کرد... مامور مهربون و بی خیال بود... من رو جریمه نکرد، بد و بیراه هم بهم نگفت!!!

راه افتادم... دانشکده رو دیدم... پارک کردم... پیاده شدم... به بیگی سلام کردم... با سه تا دانشجوی نازنین سلام صبح به خیر کردیم... از پله ها بالا اومدم... از خودم پرسیدم: راستی اعتراض اش به چی بود اون رانندهه!! بعد خودم به خودم جواب دادم: هیچی می خواست یادآوری کنه: اینجا تهران است... ام القرای جهان!! یعنی مادر همه روستاهای دنیا!!! خیر است....