سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

به جای سلام... به همدیگه بدو بیر اه بگیم:‌ اینجا تهران است!!

صبح بود... تهران بود... هوا شفاف بود... همه چی خوب بود... ترافیک بود... ماشین ها حکومت می کردن... راننده ها گیج می زدن... عابرها ترسیده بودن... خیابون ها خیس بودن... خط کشی ها ول معطل بودن... پلیس ها بی خیال بودن... 

رسیدم لب خط کشی... یه پیرمرد با یه دختر جوون رو خط سفید با نگاهشون التماس می کردن تا جون سالم در ببرن ... وایسادم لب خط... ... یه ماشین از بغل من و جلوی پای پیرمرد و دختر گازش رو گرفت و رفت... راننده پشتی تاکسی بود... جوون بود... سربه هوا بود... دستش رو گذاشت رو بوق... محلش نذاشتم... آخه پیرمرد و دختر جلوی سپرم بودن... بد و بیراه گفت... نگاهش نکردم... پلیس هم نگاهش نکرد!!!

پیرمرد و دختر، جون سالم بدر بردن... راننده پشتی عصبی تر شده بود... راه افتادم... گذاشت دنبالم... سپر به سپر... با هول و هراس ادامه دادم... رسیدم به خط کشی بعدی... چراغ چشمک زن بود... چند تا آدم (دیگه نفهمیدم پیر بودن یا جوون) از رو خط سفید برا رد شدن التماس می کردن... ایستادم... یه مامور شیک و پیک انتظامی! شق و رق سرچهار راه عباس آباد داشت بقیه رو تماشا می کرد... راننده پشتی ... از عصبانیت داشت آتیش می گرفت... بوق زد... بوق زد... بوق زد... سرش رو آورد بیرون و با یه فریاد رسایی فرمود: بجنب دیگه نفهم!!

مامور اندکی نگاهش رو برگردوند... راننده پشتی از من شکایت کرد... مامور مهربون و بی خیال بود... من رو جریمه نکرد، بد و بیراه هم بهم نگفت!!!

راه افتادم... دانشکده رو دیدم... پارک کردم... پیاده شدم... به بیگی سلام کردم... با سه تا دانشجوی نازنین سلام صبح به خیر کردیم... از پله ها بالا اومدم... از خودم پرسیدم: راستی اعتراض اش به چی بود اون رانندهه!! بعد خودم به خودم جواب دادم: هیچی می خواست یادآوری کنه: اینجا تهران است... ام القرای جهان!! یعنی مادر همه روستاهای دنیا!!! خیر است....

 

نظرات 5 + ارسال نظر
مرجان چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:07

سلام استاد!

شما به دل نگیرین. فکر کنم جز غم ترافیک و شهر و شهرداری و پلیس و ...الحمدا... غم دیگه ای تو زندگیتون ندارید. چون وبلاگتون فقط پر شده از این تربیت کردنها....

راستی نمره ها چی شد؟؟!

[ بدون نام ] چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 10:59

سلام...سپیدار عزیز
خیلی خوشحالم از اینکه تقریبا هر دو روز یکبار مطالب جدید میبینم...اما مطلب امروز تاثر بر انگیز بود...چرا ما با این فرهنگ غنی امروز به جان هم افتادیم و به هم رحم نمی کنیم
به امید روزی که آداب اولیه را رعایت کنیم ....و همدیگر را به معنای واقعی دوست داشته باشیم نه به خاطر گذران روزگار...
شاد وموفق باشید
یا حق

سید امید عرب چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 11:12 http://www.omidarab.blogfa.com

سلام
آقای دکتر،امروز کوتاه مینو یسم چون تمرین دارم...امروز ساعت ۴ بازی داریم،تشریف بیاورید!

افسانه چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:22 http://www.afsanei.blogfa.com

سلام استاد عزیز
اول از همه چیز ممنون از اینکه لینک دادین(خیلی خوشحالم کرد).
مرسی از اینکه مطالبمو خوندین .می دونم دیگه اینطوری که شما تعریف کردین نیست .ولی بازم ممنون.
استاد ببخشید حواسم نبود اسمتونو اشتباهی زده بودم البته اول هر چی نگاه می کردم متوجه نشدم که مشکلش چیه؟دوستمو صدا زدم بهش گفتم به نظر تو مشکل چیه؟و اون کمکم کرد به هر حال استاد ببخشید. از این مطلبتون هم خوشم اومد مخصوصا شروع اولش.
بازم ممنون .
میام پیشتون.
خداحافظ.

نهال پنج‌شنبه 13 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 06:23 http://6mordad.blogfa.com

ماشالا اینجا همه لینکن جز من بیچاره ... راستی من اومدم خدمتتون و اقای شرف پور لطف فرموده و بنده را پیچاندند .. فکر کنم به خاطر آشی که قرار بود بهشان بدم و ندادم همچنان در پی تلافی است ... دانشکده هم که فعلا به خواب زمستونی رفت می ماند برای بعد ...

سلام نهال خانوم
حالا که شرف پور تو رو پیچانده... من هم گوش اون رو می پیچانم!! شما مایوس نشین... این هم لینک ات که اضافه کردم... سرفراز باشی دختر

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد