سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

دل گفته های من و غزال(۴)

اکنون هسته کوچک سیب، سفر زمینی خود را آغاز کرده و تن به خاک سپرده است: فضایی تنگ و فشرده، تاریک، نمناک و به دور از هوا و نور!! آری هسته در این دل خاک زندانی، که نه، دفن شده است: مگر نه آنکه باغبان هسته را دوست می داشت پس این دشمنی چه بود که در حق او روا داشت؟ او را از خود دور کرد و به دل سیاه خاک فرستاد و در تنهایی رهایش کرد؟ آنهم در زندانی که انواع آفت ها و کرم ها و میکروب ها در کمین هسته ضعیف و کوچک نشسته اند. آیا دل به گلایه گشودن حق هسته نبود!؟ آیا نباید بدترین شکوایه ها و تلخ ترین خطاب ها را نثار باغبان می کرد؟

گفتگو آیین درویشی نبود           ور نه با تو گفتنی ها داشتیم!

آیا این واقعیت نیست که باغبان او را در چنین وضعیت نومیدکننده ای رها کرده است؟ آخر چرا باید چنین سرنوشت شوم و اندوهباری برای او رقم زده می شد؟

 

اما هسته، به جای همه این گلایه ها و شکایت ها و ناسپاسی ها، تن به قضا (برنامه ریزی) و قدر (اندازه گیری) باغبان می دهد. بردباری، بردباری و بردباری! ...

ای دل اندر بند زلفش از پریشانی منال 

مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش

 

هسته ناچیز سیب، که با سرمایه ای از یک الگوی کامل و بی نقص درختی برومند، شاداب و پرمیوه، تن به سفر خاک داده، به وارسی محیط خود می پردازد، با آن ارتباط می گیرد و تلاش می کند که  همه انرژی های فشرده و سنگین اطراف خود را با حال و هوا (اقتضا)ی آن الگو هماهنگ سازد. آنها را به خدمت بگیرد و رام خود سازد. اگر هسته تمامی توان خود را صرف جنگیدن با قضا و قدر باغبان نماید و همه همت خود را هزینه شکایت و اعتراض و فریاد کند، در حق خود ناسپاسی کرده و اگر آفت ها و انرژی های قدرتمند خاک بر او مسلط شوند، جز پوسیدن و فاسد شدن سرنوشتی نخواهد داشت. راهی جز هماهنگ کردن آن همه، با الگوی ذاتی خود نمی بیند. اینگونه هست که بردباری سرانجام چاره ساز می شود. نهالی سبز از دل خاک همچون نوزادی پاکیزه سر بر می آورد و روشنایی لبخند او به برق شادی چشمان باغبان گره می خورد! نهال بزرگ و بزرگتر می شود. به کمال می رسد و سرپنجه هایش را در آسمان رها می سازد. اما از کجا؟ از دل همان خاک، همان آشفتگی، تیرگی، سردی و سنگینی زندان خاک!

 

قسم به زمان! که انسان هر آینه در زیان کاری است. مگر آنان که ایمان آوردند و کرداری شایسته داشتند. و سفارش کردند به حق و  سفارش کردند به بردباری!  (قرآن شریف. سوره قدر)

نظرات 1 + ارسال نظر
پیام طراوتی شنبه 20 بهمن‌ماه سال 1386 ساعت 00:14 http://360.yahoo.com/my_profile.html;_ylt=AoEbGjAiUXZyJd72aS9wHh

سلام استاد. شرمنده ولی منظور شما را از این پست نفهمیدم

سلام پیام عزیز... امیدوارم که خوب و خوش حال باشی
بی شک من نتوانسته ام روان و ساده بنویسم... ممنونم که تذکر دادی. با این حال ممنون می شوم اگر هر پنج قسمت را یک بار دیگر در خلوت بخوانی و بیشتر خوشحال می شوم که نگاه ات را مشروح تر بگویی تا کمی با هم یقه کشی گفتمانی! انجام دهیم.
موفق باشی و به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد