سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هذیان(۲)

اینجا سرزمین هذیان است، هذیان!     تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات، هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... (کلیک کنید)

 یک دختر امروزی!! و غیرسنتی!!

دخترک نبش خیابان ایستاده... ظاهرا منتظر تاکسی است... یک صندل قرمز براق، یک شلوار تنگ با رنگ تند که پاچه آن دست کم پانزده سانتیمتر با قوزک پایش فاصله دارد، بلوزی که به زحمت دکمه های آن بسته شده اند تا بیشترین نمایش را از اندام او به رهگذران و رانندگان عبوری هدیه کند، یک شال رنگ خردلی که از دو طرف شانه آویزان است، یک تور به اندازه دستمال صورت بر روی سر که به نحو زننده ای زیر گلو گم شده است، موهای مش شده ای که از چهار طرف روسری! بیرون زده اند همراه با چنان آرایش!! غلیظ و تندی که هر ذائقه متعادلی را به چندش وا می دارد و نگاهی بی پروا، بی هویت و سرگردان و دقایقی بعد مرد راننده ای از همان جنس در خودرویی که قرار است به او شخصیت بدهد، با نگاهی لبریز از ولع و هراس... چند قدم جلوتر ترمز می کند...

                                     ***********************************************

 مردی با  "شخصیت امروزی"!!

مردک با سن و سالی حدود پنجاه، با سر و وضعی که قرار است به او شخصیت بدهد... از عرض خیابان می گذرد... آنسوتر خانمی آراسته حدود چهل سال در لباسی متین و باچهره ای که لبریز از نگرانی انجام کارهای بیشمار روزانه است... پشت فرمان خودرو منتظر بازگشت همسرش است که اکنون تنها دو سه قدمی از خودرو دور شده است... مردک نگاه بی قید خود را برچهره زن می پاشد و هنوز زن متوجه حضور و نگاه او نشده  که مردک برایش بوسه می فرستد... برای زن هیچ راه دفاعی وجود ندارد... می هراسد که همسرش در یک دردسر خیابانی درگیر شود... احساس درشت توهین را فرو می خورد... در فضای معنوی! این سرزمین به این احساس عادت کرده است!!

                                  ************************************************

"یک مدیر قوی! و پرتلاش"!!

مرد با چهره ای ژولیده، عصبی، لبریز از آشفتگی و هیجان دور میز خود می چرخد... کاغذها را جابجا می کند... یارای آرامش ندارد... بی وقفه حرف می زند... در هرچند ثانیه یک قضاوت، یک تصمیم، یک اتهام، یک حکم علیه یک همکار، یک کارمند، یک زیردست. هیچگاه کسی در او  آرامشی برای شنیدن و اندکی اندیشه و تامل شاهد نبوده است... همیشه او را در حال هیجان و شلیک انواع اتهامات و صادرکردن انواع دستورات، تصمیم ها، ابلاغ ها دیده اند... عبور او از کریدورها پیوسته با دلهره و هراس کارکنان گره خورده است... چندی نمی گذرد تمام محیط هذیان زده است... همه عصبی،‌ آشفته،‌ پریشان،‌تب زده، بیمار... بیمار... بیمار

                                  ************************************************

یک... پلیس!!

یک همسر!!

یک پدر... یک مادر!!

یک استاد!!

یک وزیر...!!

یک....!!

نظرات 11 + ارسال نظر
[ بدون نام ] پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 16:54

می گم شما دیوانه نشده اید؟این چرت و پرتا چیه می نویسید استاد؟حالتون خوبه؟من که شک دارم شما حالتون خوب باشه.به جای این کارا پاشید بیاید دانشکده سر درس و مشقتون

شاهد از غیب رسید... من "شاید" دیوانه باشم... ولی خودتان هم "شک" ندارید که وقتی این توهین را می نوشتید... تا چه اندازه تب داشتید!! (امروز پنجشنبه است فردا هم جمعه و کلاسی در کار نیست... از حضور من هم که ماشالله کاملا بی اطلاع هستید!)
البته هم من و هم تمامی خوانندگان می دانند که نویسنده این اهانت ها نمی تواند یک دانشجو باشد و گرنه می شدید یک نماد کامل دانشجویی از هذیان...
راستی اسم شریف شما!!؟

از شوخی و جدی گذشته و البته بعد از سلام... شما را دوست خواهم داشت به شرط اینکه آرام و متین باشید... وقتی به کسی اهانت می کنیم اول از همه خودمان همان صفت را برخود هموار می کنیم... و به مخاطب ما گزندی نمی رسد...
حال یک بار دیگر مطلب هذیان رو با دقت بخوان... هرچه دستگیرت شد برای من بنویس حتی نظر انتقادی ات را... موفق باشی

دو پرنده یک پرواز پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 18:10 http://2birds.blogsky.com

سلام
امیدوارم که حالتون خوب باشه
من آپم
خوشحال میشم سر بزنین
و با نظرات گل تون خوشحال ترم کنین
منتظرم قدوم مبارکتون هستم
زیاد منتظرم نذارین آخه بدم از انتظار می یاد
سبز و شاد باشین
***فعلا***
راستی یه خواسته ی کوچولو داشتم با تبادل لینک موافقین؟؟؟ من که لینکتون رو گذاشتم شما هم بیاین اگه خوشتون اومد بذارین؟؟

محمد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 18:25 http://www.lendehchty.blogfa.com

سلام استاد :
پایان هفته ای خوش ِ همراه با شادابی را برای شما وخانواده محترم آرزومندم ...وباز هم از الطاف بی شائبه شما ممنونم...اما در مورد متن : من دو بار آن را خواندم...ودریافتم که این نوع هذیانها وتبها خیلی وقت است که به جان جامعه ما افتاده است ...ضمنا در مورد هذیان (۲)چون نیاز به خیلی بحث واظهار نظر دارد از تحلیل آن معذورم وفقط گفته باشم که تحلیل وتفسیری است در اجتماع رو به بی هویتی ماست.استاد سری به این سایت بزنید وما را هم دعا کنید:
http://m-shorideh.persianblog.com

هدیه پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:13 http://www.thinkandheart.blogsky.com/

سلام خوشحالم که خوشتون اومده
ایشالله وقتم میکنید
شاد باشین
بای بای

سلامی دوباره
ان شاالله... از محبتی که دارید سپاسگزارم

لیلی پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:16 http://www.looliyan.com

سلام،نمی‌تونم بگم چقد براتون احترام قائلم،دلایلش بماند:)

سلام و ارادت
به همه محبت های دوستانه شما افتخار می کنم و از صمیم قلب سپاسگزارم

حسین پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:28

سلام استاد. در جواب اهانت ایشان - که قطعا نمی توانند یک دانشجو باشند- فقط به این دو بیت بسنده می کنم:
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
بگذار تا بمیرد در عین خود پرستی

*****
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست
سخن شناس نه ای جان من خطا اینجاست

سلام حسین عزیز و گرامی
حال و احوال؟
البته من ایشان را دوست دارم ... دست کم به این دلیل که حرف دلش را هرچند غیرمنصفانه باشد، می زند... خدا می داند که اگر خودش را معرفی کرده بود، بیشتر هم دوستش می داشتم... به هرحال از محبت شما ممنونم

آذر جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 01:43

سلام دکتر خسته نباشید
قبل از اینکه نظرم رو در باره این مطلب بنویسیم باید به یکی از خوانندگانتون سلام کنم و یگم که نگرانش هستم همونی که مرتبا سعی میکنه با سپیدار نامهربان باشه ! کار ش خیلی سخته !
( اگر آنچه در درون دارید مطرح کنید آنچه بیرون ریخته اید شما را نجات می دهد . اگر آنچه در درون دارید مطرح نکنید - آنچه بیرون نریخته اید شما را از بین خواهد برد )
اسم این خواننده رو بزاریم عزیز . براستی کلامش ناشی از درد و سختیه . رنج و ناراختیه . چند بار دیگر هم از این عزیز مطلب خواندم . اول درد رو بشناسیم بعد در پی درمان باشیم . این عزیز کلامش آزار دهنده است .
اشکال مختلف آزار کلامی عبارتند از :
۱-دریغ داشتن ۲- ضدیت کردن ۳- دست کم گرفتن ۴- آزار کلامی در پوشش شوخی ۵- در نطفه خفه کردن و منحرف ساختن بحث ۶- تهمت زدن و سرزنش کردن ۷- قضاوت کردن و انتقاد کردن ۸- بی ارزش کردن ۹- خیط کردن ۱۰- تهدید کردن ۱۱- لقب بد دادن ۱۲- فراموش کردن ۱۳- دستور دادن - ۱۴- انکار کردن ۱۵- استفاده از خشم آزارنده
یک نویسنده باید حرمت قلم رو داشته باشه . حرمت آزادی رو حفظ کنه . از همه مهمتر حرمت استاد رو ...
من این ۱۵ مورد رو ذکر کردم تا عزیز من بدونه که چه راهی در پیش داره . و سعی کنه تا از این موارد دوری کنه . خوبه که روح پاک و جوانشو با کمک خداوند همواره پاک نگه داره . یک کم ورزش کنه . یک کم کتاب بخونه .راه های مختلفی برای مطرح کردن نظر هست . سعی کنیم راه درست رو پیدا کنیم . .می توان در یک ارتباط معنوی و سالم در یک رسانا به نکات زیر برسیم :
۱- مطرح کردن اندیشه های خود و شنیدن اندیشه های دیگران ۰
۲- ابراز شور و شوق خود و شادمان شدن از اشتیاق دیگران .
۳- به نمایش گذاردن درون خود و انعکاس احساسات درونی .
۴- احترام به خویش و ارج نهادن به دیگران .
۵- کوشش در رشد شخصی و فراهم آوردن زمینه آن برای دیگران .
۶- محترم شمردن خلوت خود و محفوظ دانستن حرمت خلوت دیگران .
۷- دنبال کردن علایق خود و تشویق دیگران .
۸- عمل کردن مطابق با آهنگ خود و پذیرفتن آهنگ اقدامات دیگران .
۹- خود بودن و اینکه اجازه بدهیم دیگران هم خودشان باشند .
۱۰- دوست داشتن خویش و عشق ورزی نسبت به دیگران .
اینها رو نوشتم چون نیاز به یک مرز رو احساس کردم .
درپایان امیدوارم که این عزیز من از کسی آسیب ندیده باشه . کسی بهش بدی نکرده باشه . کسی رنجش نداده باشه .
و خودش یک روز استاد بشه . و ما رو به سایتش دعوت کنه ...
من اگر سوی تو بر می گردم
دست من خالی نیست
کاروانهای محبت با خویش ارمغان آوردم
به امید اینکه عزیز ما مهربانی رو پیشه کنه و باور کنه که می شه مهربان بود .

حسین جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:26

سلام دکتر
من خانم مهندس آذر رو نمی شناسم ولی از نوشته شون می شه به این یقین رسید که چه ارزش های والای انسانی در نهاد ایشان موج می زند.خداوند امثالشون رو برای این کشور حفظ کند. من هم برای اون عزیز نامهربان، همان آروزهای خانم مهندس رو دارم. به امید سرفرازی ایشان

سید جلال چهارشنبه 3 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 13:52 http://www.fanoosesabz.blogfa.com

و یک عشق...
آشفته و ژولیده در تلاش است تا در این دنیای همه چیز جدید!کسی او را با دیگری اشتباه نگیرد.دخترکی که در کنار خیابان منتظر شخصیتش بود،مردی که برایش شخصیت آورد،زنی که به فکر مشکلاتش بود و آن مدیر موفق و حتی من!هر کدام برای خود عشقی ساخته ایم و ناراحت از اینکه کسی ما را درک نمی کند و زبانمان را نمی فهمد

میلاد چهارشنبه 24 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 11:31

واقعا پرت و پلا

سلام اتاق عصبانی!
اولا این چه اسمی هست که برا خودت انتخاب کردی؟ مگه عصبانی بودن افتخار داره!؟
دوم: من که خودم این مطلب رو گذاشتم تو فایل پرت و پلا... اما نه از اون نظر که تو گفتی!
سوم:‌ بازهم بیا اینطرف ها و هر نظری هم خواستی بنویس... ولی سلام یادت نره ها!!؟

آرام سه‌شنبه 5 آذر‌ماه سال 1387 ساعت 10:38

سلام استاد
خیلی قبولت داریم به مولا....
دنیا را برایت شاد شاد و شادی را برایت دنیا دنیا آرزومندم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد