سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هرگز از مرگ نهراسیده ام...

هرگز ار مرگ نهراسیده ام
اگر چه دستانش از ابتذال شکننده تر بود!
هراس من - باری - همه، از مردن در سرزمینی است
که مزد گور کن
از آزادی آدمی
افزون تر باشد
جستن
یافتن
و آنگاه
به اختیار برگزیدن
و از خویشتن خویش
باروئی پی افکندن  .....
اگر مرگ را از این همه، ارزشی بیش تر باشد
حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم!
 
                                                                 اگر مرگ را از این همه، ارزشی بیش تر باشد 
                                                                         حاشا حاشا که هرگز از مرگ هراسیده باشم!


(زنده یاد احمد شاملو)

نظرات 11 + ارسال نظر
تنهاترین عاشق تنها جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:45 http://hazrat-eshgh.blogsky.com

درود بر روز عشق....
شاید برای آخرین بار باز هم برگ سوخته ای از دفتر عشق ورق خورد و با تمام مشقتش نوشتم این بار در روز عشق...در روز پاک.... در روز امید به زندگی... در روز بودن....و در روز هر چه خوب است نوشتم....هستی عشق دستانم را بار دیگر لرزاند....بار دیگر لرزاند تا بنویسم از این یک سال از خاطرات و هر چه بود و چذشت و ماند !!!...خدا را شاکر که هستم که توانستم بمانم توانستم مقاومت کنم و نشکستم....! ماندم که هنوز حرف بزنم و بگویم گر چه گفتنم مانند نگفتن است ولی می گویم تا راحت شوم تا آزاد شوم....
سلام دوست گرامی من امروز روز بزرگی واسه من روزی که من بزرگ شدم و و و ...
بیا سر بزن که خیلی منتظرم منتظر شماهایی که امید این میخونه هستین
ولی اگه اومدی کامل بخون درسته که خیلی زیاده ولی کامل بخون خالی از لطف نیست...
اومدم که روزمو با شماها تقسیم کنم گرچه کافی نیست ولی آرامش بخشه....
حضرت عشق هر لحظه رو می شماره واسه اومدنتون....
منتظرم
سبز (قرمز) و شاد باشین
حضرت عشق
****** فعلا *****

محمد رضا زارعی سهامیه جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:01 http://mohammadzarei.blogfa.com

با عرض سلام خدمت استاد محتر م از این که به وبلاگ من(که قطره ای از دریای علم ارتباطات است) سر زدید کماله تشکر را دارم و مایه افتخار این حقیر است و انشالله بتوانم با نظرات سازنده شما استاد گرامی این وبلاگ را به سطح عالی برسانم و امیدوارم همیشه این بنده حقیر را از نظرات خود بهره مند سازید با کمال تشکر ( محمد رضازارعی سهامیه )

محمد جمعه 22 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:09 http://www.lendehchty.blogfa.com

سلام استاد :...هر کجا هستی سالم باشی وتندرست .نمی
دانم چه بنویسم ...حرفهایم تمام شد ...باور کن واژه کم آورده ام ...پس شعری از فریدون مشیری تقدیم شما می کنم:
درون آینه ها درپی چه می گردی ؟
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
بیا ز سنگ بپرسیم
زانکه غیر از سنگ
کسی حکایت فرجام را نمی داند
همیشه از همه نزدیک تر به ما سنگ است
نگاه کن
نگاه ها همه سنگ است و قلب ها همه سنگ
چه سنگبارانی ! گیرم گریختی همه عمر
کجا پناه بری ؟
خانه خدا سنگ است
به قصه های غریبانه ام ببخشایید
که من که سنگ صبورم
نه سنگم و نه صبور
دلی که می شود از غصه تنگ می ترکد
چه جای دل که درین خانه سنگ می ترکد
در آن مقام که خون از گلوی نای چکد
عجب نباشد اگر بغض چنگ می ترکد
چنان درنگ به ما چیره شد که سنگ شدیم
دلم ازین همه سنگ و درنگ می ترکد
بیا ز سنگ بپرسیم
که از حکایت فرجام ما چه می داند
از آن که عاقبت کار جام با سنگ است
بیا ز سنگ بپرسیم
نه بی گمان همه در زیر سنگ می پوسیم
و نامی از ما بر روی سنگ می ماند ؟
درون آینه ها در پی چه می گردی ؟

موفق باشی وماندگار.........

سحرناز امامی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:16

سلام
حالا که همه عنواین را با بابا عوض کردید می گم
بابایی ولی من از مرگ ترسیدم .ترسیدم زمانی که دیدم که همه مردیم ،مرده های متحرک .ترسیدم زمانی که دیدم از حقمان می گذریم به امید دنیای باقی و چه با غرور به این از خود گذشتگی احمقانه افتخار میکنیم . من از همه مرده های اطرافم می ترسم و از بوی مرگ که این روزها در هر جایی به مشام می رسد و روزها است که صدای زنگوله های مرگ سکوت مضحک ما را می شکند .

سلام دخترم... دل به زندگی بسپار... همون که از نهاد ما تمنا می شود...

حسن شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:50

سلام بر شما استاد عزیز. این بار خواستم که شما را با نام استاد (مانند آن زمان که رئیس دانشکده نبودید) صدایتان کنم. آنچه مسلم است میزها هیچ وقت ماندگار نبودند اما افتخار معلمی و استادی تا ابد ماندگار است. گویا خوابهایم تعبیر شد. اظهار نظرهای گوناگون دانشجویان و سایرین را خواندم. هر کس بر اساس دیدگاهی که دارد مطلبی نوشته است و هر دیدگاه برای خود محترم و چه جالب که در این دیدگاهها هنوز عده ای به دنبال مطرح کردن گوشه ای از توانایی های خود هستند. به هر تقدیر بازگشت شما را به مرکز دایره آموزش- هر چند شاید در دانشکده نباشد- تبریک می گویم و از اینکه میزگیر نشدید خوشحالم. تندرست و شادکام باشید.
حسن- مالزی - ۱۳ می

سلام قدیانی عزیز
واقعا برایم خوشحال کننده است که در آنجا هم به فکر بنده هستید... دوست تان دارم و از خداوند آرامش و سرفرازی شما را می خواهم...

ندا شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:46

سلام استاد عزیز
چند وقتی است نوشته هاتون بوی دلتنگی میده و.......
بقول خودتون نامردای هاو ناکامی ها وجود ما رو سخت میکنه مثل فولاد آب دیده می شویم
خب امیدوارم همیشه شادی توی چشمهای شما پر با باشه و نوشته هاتون مثل همیشه پر بار
در پناه خدا

سلام ندا خانوم... ممنون از آرزوی شما... زندگی می کنم... برای شما هم آرزوی سرشاری و خوش حالی دارم.

محمد شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:52 http://WWW.LENDEHCITY.BLOGFA.COM

سلام استاد:
خوابیدن
بر صلیب
بیداری
بر صلیب
صلیبی به قواره ی زندگی
در آغاز روزهایی که
دوازده قدم مانده به جلجتا

موفق باشی

سلام... زیبا بود محمد

من شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 13:18

سلام .. دست مریزاد آقای عزیز .. چه بترکونی !! .. ما نبودیم چقدر عقب موندیم از دلتون .. اینجا یه آقاهه هی میاد بالا سر من تا بشینه اینجاااااااااااااااااااااا .. کشت منو .. من فقط ابراز وجود کردم .. همین !! راستی خیلی مخلصیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییم

سرفراز باشی. ممنون که حالی می پرسید. در خدمتم

ایمان شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 20:22 http://vagooye.blogfa.com

سلام استاد از وقتی از ریا ست دانشکده کنا ر رفتید طبعتان هم لطیف شده .خیر انشا الله

سلام ایمان... اگه تو می گی حتما همینجوره پسر شلوغ! سرفراز باشی

[ بدون نام ] دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 06:20

! باز هم یک انتظار!
امروز من ایستاده ام
باز هم یک انتظار!
در دلم هر لحظه سودای دیگر است
در وجودم هر زمان شوق رسیدن
آرزوی پر زدن
انتظار دیدن است
گاه گاهی در آسمان چشم تو، پر میزنم
یا که گاهی در خیالت میرسم
دیدنت!
دیدنت اما برایم مثل یک افسانه ی دیرینه است
بر تمام میله های این قفس
این قفس از جنس خاک و لحظه ها
رنگ آبی می زنم
رنگ آبی رنگ آرزوهای من است
رنگ آبی، رنگ عشق!
رنگ آبی، رنگ توست!
در وجودم شوق تو باز شعله می کشد
در درونم آتشی از مهر تو
باز هم خرمنی از عشق برپا می کند
.....
با تمام خستگی
هر روز من ایستاده ام
بر سر آن کوچه باغ مهربانی
باز هم من ایستاده ام
در دلم تنها و تنها یک نوا
یک موج، یک فریاد
باز هم یک انتظار!
باز هم یک انتظار!!

علیرضا کریم زاده دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 17:32

دکتر جون
عیدت مبارک من همیشه بیادت هستم جستجوهایم نشان از
دوست داشتنته
دل وچشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطیف باشد که به دوست برگشایی

راستی همینطوره ؟ پس چرا گوشه چشمی به ما نداری
امیدوارم طاعات وعبادات شما همیشه مقبول حق باشه
تو که همیشه دوست داشتن رو به پیرمردا یاد دادی !!!!

سلام آقای کریم زاده همیشه دوست داشتنی
تردید نکنید که هیچگاه دوست خوبی چون شما را فراموش نکرده ام و خدا می داند که مشتاق دیدارتان هستم. اگر امکان داشت شماره تلفنی بدهید تا بتوانم خدمت شما تماس بگیرم. با آرزوی آرامش و سلامتی شما و به امیددیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد