مرغی نهاده روی ز باغی به خرمنی
ناگاه دید دانه لعلی به روزنی
پنداشت چینه ای ست...به چالاکیش ربود
آری نداشت جز هوس چینه چیدنی
چون دید هیچ نیست فکندش به خاک و رفت
زین سانش آزمود ... چه نیک آزمودنی!!
خواندش گهر به پیش... که من لعل روشنم
روزی به این شکاف فتادم ز گردنی
ما را فکنده حادثه ای... ورنه هیچگاه
گوهر چو سنگریزه نیفتد به روزنی
خندید مرغ و گفت که با این فروغ و رنگ
بفروشمت اگر بخرد کس به ارزنی
(پروین)
خدایا! به من بیاموز که در بازار مکاره آدم فروشی... پیوسته خریدار دل انسان ها به بهای دل باشم! ... خدایا به من توفیق ده که در این بازار فروشندگی را نیاموزم!
پروردگارم! به من بیاموز که انسان شریف است و انسانیت ماندنی... به من توفیق ده که شرافت انسانی را به تمناهای نفس دنیازده وانگذارم!
خداوندا! به من آن شکیبایی را عطا کن که تا زنده ام بدانم که جوانمردی، سرمایه نخست راه انسانیت است... بدون آن به هیچ سرمایه ای نخواهم رسید... به من بیاموز که حتی در تیرگی دلهای کینه توز نیز، گوهر مهربانی تو نهفته است! خدایا به من توفیق ده که یابنده گوهر مهربانی از دل تاریکی باشم!
پروردگارا! به من بیاموز که بهترین انتقام از ناجوانمردی، جوانمردی است و چشم پوشی... به من توفیق ده که از سخت ترین نامهربانی ها، استوارترین دوستی ها را بسازم!
پروردگارا! به من آموختی که عشق مسیر پیروزی است... به من توفیق ده تا بندگانت را دوست بدارم
و ... پیوسته عاشق ات بمانم!
آمین!
دکتر جان با اجازتون من این مطلبو به دلایلی که اگر وقت کردید و خواندید در وبلاگم گذاشتم.یه مدت آپدیت نکرده بودید فکر کردم آدرس رو عوض کردید.خوشحالم که بازم اومدید
اقای دکتر عزیز
ما بچه های تکمیل ظرفیت هم از بد حادثه ب این دانشکده بی در و پیکر اومدیم
اما حیف که جلوه ای از خدا نیستیم که موندنی باشیم
ولی یه چیزی بهتون گفته باشم که گناه این بچه های تکمیل ظرفیت شما ر میگیره که هیچکدومتون مشکلشون را پیگیری نکردید تا به جاهای باریک کشید