سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

خانه دوست کجاست...

آرزوی باغبان‏‎....‎

در زندگی برای اندوه همه بهانه ها مهیاست‎، نیازی به کندو کاو نیست.

 به دنبال بهانه ‏ای برای شاد بودن باش و از بهانه های ‏کوچک شادی آفرین به بهانه اصلی بازگرد، ‏به او...

 ... به مهربانی که نهال وجود ما را در گلدان ‏طبیعت کاشت، تنها به این آرزو که چوب ‏عریان وجود ما ریشه شادی بزند و از این ‏گلدان کوچک و تنگ به باغ بزرگ شادی برده‏‎ ‎‎ ‎شود...

... زندگی برای وسعت یافتن وجود ‏ماست تا در همه سختی ها، ناملایمت ‏ها، نامرادی ها و ناکامی ها، هسته وجود ‏ما بارور شود، آماده شود برای جهانی زنده از ‏شادی که در آن جاودانه آرام ‏خواهیم گرفت...‏‎

مدتی این مثنوی تاخیر شد... مهلتی بایست تا خون شیر شد

خانه دوست کجاست...؟این دوشنبه صبح، کلاس مهندسی اطلاع رسانی داشتیم و بحث بر سر گام سوم پروژه کلاس بود. این کلاس مثل یه کارگاه نجاری هست که هر کدوم از بچه ها باید از روی الگویی که ارائه می دم، کاردستی خودشون رو مهندسی کنند و بسازند. وقتی که این قسمت از الگو رو توضیح می دادم، حمید گفت: استاد این الگویی که شما ارائه می دین برا من مبهم هست... مثل این می مونه که شما یه آدرس رو تو خیابون ها و کوچه پس کوچه های شلوغ تهران می دین و از ما می خواهین که بتونیم اون رو پیدا کنیم! خب این برا ما سخت هست...

از سوال حمید فهمیدم که اتفاقا چقدر فلسفه کار برای اون و قاعدتا بقیه دانشجویان کلاس روشن و شفاف هست... اینقدر سوال حمید مفهوم داشت که حیف ام اومد، از مسیر زاینده ای که برای بحث باز کرده بود بگذرم هرچند با اصل بحث تخصصی کلاس ظاهرا فاصله داشته باشه.

به حمید و همکلاسی هاش گفتم: نه فقط فلسفه کلاس ما بلکه فلسفه زندگی همین است... اینجا هستیم تا آدرس هایی رو که بهمون دادن پیدا کنیم... اینجا آدرس و فرمون هردو دست ماست... کس دیگه ای رانندگی نمی کنه تا ما کنار دستش لم بدیم، چشمامون رو به تفرج دور و اطراف بفرستیم یا اصلا بر روی راه ببندیم، خودمون رو از تلاش رفتن و رسیدن فارغ کنیم و راننده ما رو در مقصد پیاده کنه... نه! باید خودمون رانندگی کنیم باید خودمون از بین مسیرهای مختلف مسیر درست رو انتخاب کنیم... و با تمام وجودمون ببینیم که "خانه دوست کجاست"!

به بچه ها گفتم: خوشبختانه، در این مسیر اونقدرها هم تنها نیستیم... یک راهنما همیشه در کنار دست ما نشسته... و هر وقت که می خواهیم به یک مسیر اشتباه بریم به ما یادآوری می کنه اما اون فقط یادآوری می کنه... فرمون رو از دست ما نمی گیره... فرمون از روز ازل به دستان ما سپرده شده... و تنها در پایان راه از دستان ما  جدا خواهد شد!

در همون روز ازل که روز قول و قرارها و گرفتن آدرس ها بود... همه چیز رو دادن...

عشق در وجود ما هست... باید نقدش کنیم

علم در وجود ما هست... باید کشف اش کنیم

شراب خوبی ها یک یک در مخزن وجود ما ذخیره اند... باید این زلال رو جاری کنیم همچون چشمه ای که از دل زمین جاری می شه...

و... آدرس "خانه دوست" در فطرت ما هست... باید خانه و دوست هر دو رو بیابیم تا در آغوش مهربانش از همه خستگی ها به آرامش برسیم...

نظرات 7 + ارسال نظر
ناهید سه‌شنبه 19 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 22:20

بعضی ها تو مسیر اصلا حواسشون به جاده نیست ...چشم بسته حرکت می کنند...فقط وقتی به مانع می خورند چشمشون را باز می کنند...و بدتر از همه اینکه همونجا پشت مانع می موند...

طنزنویس چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 08:31 http://zabghar.blogfa.com

سلام دکتر. برای ما الکی خوش ها که سه روز در هفته را در دانشکده می گذارنیم، دیدن ریخت این دانشکده این روزها .... آخه شادی ندارد، مگر اینکه الکی خوش تر باشیم، به قول عارف:
هر وقت ز آشیانه خود یاد می کنم
!نفرین به خانواده‌ی صیاد می کنم
یا در غم اسارت جان می دهم بباد
یا جان خویش از قفس آزاد می کنم

بعضی بچه های کلاس معنی شناسی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 11:52

دکتر به جای وبلاگ آپدیت کردن بیا سر کلاس!!!

سلام خانم محترم... متاسفم که این هفته امکان آمدن نداشتم. روی چشم سرکلاس هم می یام. این دستور شما هم اطاعت هرچند با رویه ای که شما در پیش گرفتی، حتی نسبت به دانشکده که خانه طبیعی ام هست، گاه حس حذر دارم...
اما از همه حرفها گذشته، عزیز من چرا اینقدر نسبت به سپیدار حس بدی داری؟ فکر کنم دیگه الان زمان کنارگذاشتن کینه باشه... شما هم که به خواست خودتون رسیدید و من هم که شکایتی ندارم. اگه واقعا سپیدار ناروایی در حق شما انجام داده خب بفرمایید آماده جبران هستم. سپیدار مال شماست، به عشق شماها نوشته می شه. این دوگانگی رو از خودت دور کن... این حس منفی شما به قدری قوی هست که در روز چندین نوبت خودت رو وادار می کنی که بیای گزینه منفی نظرسنجی رو بزنی و بری... دوست ساده دل من! این یک توصیه دوستانه و برادرانه است... اگه واقعا سپیدار حس بدی به شما می ده بهتره هیچوقت بهش سر نزنی چون شما رو آ‌شفته می کنه و اگر هم می تونی که بر خودت مسلط باشی، یکبار بنشین و همه حرفهایی رو که در دل داری بنویس... قول می دم همه رو عینا رو صفحه اصلی سپیدار بذارم... عوض اش سبک و راحت می شی... این برای خودت هم بهتره... متاسفانه بچه های دانشکده هم کاملا متوجه احوالات شما هستند و این نه برای شما خوب هست و نه برای کسی که شما ظاهرا نسبت به اون دلسوزی خواهرانه دارید... دانشکده باید به محلی آرام و امن و بدور از کینه توزی و بیماری تبدیل بشود...
حرف آخر این که بنده که استاد کلاس شما هستم... هیچگاه اجازه استفاده از چنین لحنی رو خطاب به دانشجویان به خودم نمی دهم... این رویه رو تکرار نکن... شما می توانید یک دانشجوی متعادل و یک انسان موفق و چه بسا مورد علاقه همگان باشید... البته اگر حقیقتا بخواهید... این آرزوی من هست.

ارغوان چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 16:46

خدایا!عشق انسانها به یکدیگر معجزه توست
شگفتی ها ی طبیعت هم موهبت توست .
به باد و باران....آتش و خاک می نگرم...و نجوا می کنم:
قلب من ...معبد هستی ست
که محراب عشق خدا آن را مزین کرده است.
آیا وجود همین قلب.....بزرگترین معجزه خدا نیست؟
نمی دانم چرا با داشتن این گوهر گرانبها به جای اینکه در آن عشق را جاری کنیم ...دروغ ..نفرت ...تهمت به هم را جای میدهیم...آیا این بزرگترین گناه نیست ؟
بیایید دل هایمان را به هم نزدیک کنیم...تا با وجود عشق همه مسائل را حل کنیم.
آقای دکتر بچه های شما در دانشکده به شما عشق می ورزند
و همیشه شما را استاد و مرشد خود می دانند...جای شما بسیار خالیست....

محمد زارعی چهارشنبه 20 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 21:52 http://mohammadzarei.blogfa.com

سلام اولین سری مطالب خبر نویسی در وبلاگ من است که جمع اوری کردم خوشحال می شوم دیدن نمایید و نظرتان را بگویید

لیندا راسخی ماسوله پنج‌شنبه 21 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 17:43 http://faslegomshodeh.blogfa.com

از اینکه استادی که سر کلاسش بوده ام اینقدر باصفاست لذت می برم وبلاگ شما را به تازگی اما با دقت خواندم ولی متاسفم که از ریاست دانشکده استعفا داده اید البته ما که چهار رئیس را به خود دیده ایم عادت کرده ایم . به هر حال آرزو می کنم همواره موفق باشید و در تقسیم دیدگاههایتان با دیگران همچنان پیشگام .
همواره شاگرد شما راسخی

مریم - ف یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:25

(به بعضی بچه های کلاس معنی شناسی )
دکتر اول به شما تبریک می گم . چون اینقدر راحت با جوانها توانستید ارتباط برقرار کنید .
این کار رو به همه مدیران پیشنهاد می کنم . ما باید بتوانیم با هم گفتگو کنیم . بقولی انشاء ننوشته غلط هم نداره . در تمام دنیا افراد متخصصی هستند که می آیند و کار مدیران رو آنالیز می کنند . چه راهی بهتر از وب لاک . دانشجو به راحتی مشکلش رو با شما مطرح می کنه . شما رو نقد می کنه و طبیعتا شما هم در این راه تلاش می کنید .
و اما آن دوست عزیزی که خستگی به تنه همه می گذاره. باید بگم که یک کم راحت باشه ازش می پرسم که آیا تا به حال یک دانه کاشته . تا بفهمه که ساختن و درست کردن سخته
اما خراب کردپن کار راحتیه . فیلم یازده سپتامبر رو اگه نگاه بکنه می بینه که برج های دوقلو که سالها زمان برد تا ساختنش در کمتر از چند دقیقه به تلی از خاک تبدیل شد . بیائید دنیا رو از دریچه مهر و عشق ببینم تا بفهمیم که باید ساخت . ساختن کار انسانهای متخصصه . اما تخریب نه . تخریب هیچ علمی نمی خواد .
زمانی که من می آم و مبینم که مطلب جدید آمده زود می خونم و خوشحال می شم . امید وارم که این دوست من هم مثل من فکر بکنه و اگه تریبونی بهش دادن سوء استفاده نکنه چون این حقه همه بچه هست که با شما درد و دل بکنن .
به امید سلامتی و سعادت و سر بلندی و سر افرازی برای شما و همه بچه هاتون .

سلام مریم خانوم عزیز... حرفهات ارزشمند و مغتنم هست... نه چون در دفاع از سپیدار گفتی... چون حقیقت به همین روشنی و سادگی است که اشاره کردی. واقعیت تاسف بار هم این هست که خیلی وقت ها دل ما به دلیل گره هایی که درش ایجاد می شه همین حقیقت ساده و روشن رو نه می بینه و نه می خواد ببینه... آرزوی من سرفرازی شماست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد