سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

حرف های رییس دانشکده با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

این نامه رو امروز چهارشنبه برای وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشتم. حرف پنهانی نبود... درد دل دانشکده بود... پس بهتره که شما هم بخونید:

 

بسمه تعالی

 جناب آقای صفار هرندی

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

 سلام و آرزوی عافیت و بهروزی برای شما

این یک نامه دوستانه است خارج از عرف اداری. اینطور بهتر می توانم حرفم را بزنم... شما که ظاهرا کسر شانتان بود، بنده را با این قیافه کفر و کافری ببینید اما من به ندای قلب خودم رفتار می کنم... به دل هم نمی گیرم.

زمانی که بحث وزارت شما برای ارشاد مطرح بود، به دوستان می گفتم خداکند اینطور بشود... من صفار را می شناسم... او مدتی طولانی در جلساتی حاضر می شد که من هم بودم... خصلت هایی که از او به یاد دارم خنده رویی بود و مهربانی، تلاوت خوشی داشت که آدم دلش می خواست به جای چند دقیقه چند ساعت طول بکشد، متین بود و دلسوز و در اعتقادات خودش زلال و پایدار و منش اش ساده و خواستنی. اینها تصاویر دل من بود از شما. اینها را بارها به دوستان اطراف می گفتم و دوست داشتم که هرگز به خود شما نگویم.

بعد هم شما وزیر شدید... خوشحال شدم و گفتم که یکی از مناسب ترین وزرای آقای احمدی نژاد می شود صفار. یادم هست که نامه ای نوشتم خدمت شما و تبریکی ساده و صمیمی گفتم و نوشتم که امیدوارم دانشکده را دریابید.

نامه را که مسکوت گذاشتید... وقت حضوری هم ندادید... وقتی هم که یکی دوبار در ایرنا ملاقات تان کردم... چهره تان سرشار از حذر بود... و بعد هم که خبرها یکی یکی می رسید: به دانشجوی من می گفتید فلانی را عوض اش می کنم... به خادم می گفتید این آقا چرا اینجوری شده... اگه خواستید عوض اش کنید فقط مشورتی بکنید. از اطراف و اکناف هم که از بنده به شما انواع و اقسام گزارش می رسید ... از یک آدم متعصب ساده دل تندخو مثل آقای عبدالله نصیری که هرچه گفته است را به خدا واگذار کردم تا بقیه و بقیه!

خب... من یک بچه روستایی هستم... وقتی دیدم که به دل شما ننشسته ام و چنگی به دلتان نمی زنم... دیگر شما را به حال خود گذاشتم و منتظر شدم تا حکم عزل بیاید و از دانشکده که آخرین نقطه دلخوشی ام به این سرزمین هست به گوشه خانه بروم و همانطور که دیروز به یکی از دوستان می گفتم شاید تقدیر است که در خلوت خودم به نداشته ها و داشته های خود تمرکز کنم. هرگز از این اتفاق نگران نبودم، الان هم نیستم. اگر سرمایه ای در وجود من هست که هست... اگر هم نیست که بهتر است ویترین ریاست دانشکده را هم نداشته باشم.

به هرحال این مدت به این صورت گذشت. حالا عنایت داشته باشید به روی دیگر سکه....

دانشکده خبر تابستان امسال قانونی شد و شورای عالی اداری پس از کش و قوس های زیاد دانشکده را تایید کرد. تا آن زمان و تا همین الان هم دانشکده نه بودجه ای برای خودش دارد، نه می تواند از شهریه هایش خرج کند، نه می تواند لااقل چند دوره آزاد برگزار کند تا درآمدش را به زخمی بزند، نه ساختمان درست و حسابی دارد و نه هیچ امکاناتی. ایرنا هم سالهاست که درها را بر روی دانشکده بسته است و هرجا که لازم باشد با دانشکده قیافه گرفته شود، ما مطرح هستیم!! حالا تصور کنید که این آش ریاست بنده در دانشکده چقدر روغن دارد و لطفا کمی در جلد من بروید تا لمس کنید که برای این آش شنیدن این همه بدو بیراه و تهمت و تهدید و تمسخر چقدر می ارزد. از زمانی هم که دوست بسیار عزیز اما همیشه هیجانی و عصبی ما آقای خادم آمده اند که دیگر نورعلی نور!

تا حرف می زنیم می گویند: تو نزد آقای صفار آدم مسئله داری هستی و برای نگه داشتن تو من دارم سرزنش می شوم! به مبارکی!! دانشکده که به گداخانه تبدیل شده است، من مانده ام و مشکلات ششصد دانشجویی که هر ترم شهریه می دهند ولی پولشان صرف هرجا که بشود، یک ریالش در دانشکده مصرف نمی شود.

برادر عزیز! من هرچه که هستم همینم که هست. خوب یا بد! خودم می دانم و خدای خودم. اما با دهاتی ترین زبان به شما بگویم بدون این که دانسته شود من در دانشکده که هستم، چه می کنم، چه منش و اسلوبی دارم، همه چیز درباره من گفته شد. در یک جمله بگویم: روزی که حکم مسوولیت من را مدیریت قبلی ایرنا زد- البته نه به این خاطر که بنده رنگ کسی یا گروهی بودم، بلکه به این خاطر که کفگیر به ته دیگ خورد و من طبیعی ترین اما نخواستنی ترین گزینه بودم- از خدا خواستم که بتوانم یک پدر خوب برای ششصد دانشجوی این دانشکده باشم... و فکر می کنم که پروردگار رحمن این موهبت را به من داد و این در دانشکده عیان است... به دانشکده علاقمندم و همه پسرها و دخترهای خودم را از صمیم قلب دوست شان دارم... فکر می کنم آنها هم محبتی نسبت به من دارند. خدا را شکر.

اما افکار و نگاهها و عقاید من هم هرچه که هست در وبلاگم www.sepidaar.blogsky.com  منعکس است. خوشحال می شوم سری بزنید. آنجا تصویری از خانه دل من است. اگر رفتید از اولش را مرور کنید.

 

اما اکنون درخواستم این است:

اول: دانشکده را به چوب سازمان نزنید. جلسه هیئت امنا را بگذارید تا دانشکده و دانشجویانش بتوانند از حقوق قانونی خود بهره مند شوند. اجازه ندهید همه ما بیشتر از این مدیون دانشجویان شویم. چند ماه هست که درخواست تشکیل جلسه را برای معاون محترم مطبوعاتی خودتان فرستاده اید و مسکوت مانده است... انصاف نیست.

دوم: اینجا یک دانشکده است. اگر ایرنا می خواهد دانشکده داشته باشد باید در خودش شخصیت و ظرفیت تعامل با یک دانشکده را هم ایجاد کند. دانشکده را با ارعاب و فشار و کتک زدن دانشجویانش نمی شود اداره کرد. ما هم ادعا نمی کنیم که اینجا بهشت است. بالاخره دانشجویان این دانشکده هم بخشی از بدنه دانشجویی این کشور هستند با خوبی ها و بدی هایی که این بدنه دارد. اما به شما عرض کنم... بدانید که دانشجویان این دانشکده بسیار نجیب تر، با اندیشه تر، معتقدتر از میانگین بدنه دانشجویی کشور هستند. بیش از هفتاد درصد آنان هم اکنون در رسانه ها کار می کنند. هیچ رسانه مهمی نیست که دانشجویی از ما در آن نباشد. چرا دختران و پسران دانشکده را اینهمه سرکوفت می زنند؟ چرا به آنها همه جور نسبت ناروایی داده می شود و اگر لازم باشد ضرب و شتم شان می کنند!؟

سوم: این دانشکده باید در چارچوب ضوابط و اساسنامه اش اداره شود. ایرنا یا هرجای دیگری نباید دانشکده را محل تخلیه هیجانات مدیرانش بداند و هر رفتاری را با کادر علمی و اداری دانشکده و دانشجویانش داشته باشد. این دانشکده وابسته به خبرگزاری است و تعریف این وابستگی هم در اساسنامه مصوب مراجع آموزش عالی آمده است. تمامی ضوابط آموزش عالی هم از حیث آموزشی، گزینش دانشجو، تدریس و فارغ التحصیلی طبق اساسنامه بر دانشکده جاری و ساری است. دوستان ایرنا را نسبت به این مسئله توجیه کنید.

 چهارم: اداره دانشکده به عنوان یک فضای آموزش رسانه ای بایست از ثبات و آرامش برخوردار باشد. هر روز به بهانه ای برای ما تشنج درست می کنند. لابد بنده هم مسوول و پاسخگو باید باشم... دانشکده را دریابید.

پنجم: برای خودم هم هیچ چیزی نمی خواهم. بدانید که همان حقوقی را می گیرم که زمان علافی در خبرگزاری با حکم مشاور دکتر ناصری می گرفتم. هیچ مشغله، کار دوم یا درآمد دیگری هم ندارم. صبح اول وقت می آیم دانشکده و آخرین نفری هستم که می روم.

می دانم که شما را با این نامه طولانی اذیت کردم... عفو کنید... این یک تظلم بود از طرف یک کارمند این دولت برای یک وزیر. حرف آخرم این هست: من به کار در این دانشکده افتخار می کنم اما به شرط این که شما هم به من افتخار کنید... اگر غیر از این هست که همان تهدید همیشگی آقای خادم را عملی کنید و بنده را کنار بگذارید. اگر هم احتمالا بودن من را مثبت می دانید آنچه را که عرض کردم فراهم سازید... تا پایان این نیمسال صبر می کنم.

دوست تان دارم... به عنوان حسین صفار هرندی که با صوت خوشی قرآن می خواند و سلامت نفس داشت... وزارت می گذرد.

از خداوند رحمن برای شما آرامش و عافیت و بهروزی آرزو دارم و پیشاپیش نوروز و سال نو را تبریک می گویم.

سخنی که با تو دارم، به نسیم صبح گفتم         دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی

 با احترام و ارادت

محمد حسن جعفری سهامیه

رییس دانشکده خبر

نظرات 21 + ارسال نظر
مونا دوستی برای تمام فصول چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 15:02 http://robo-memol.blogsky.com

دینگ دینگ
به به سلاااااام
مفتخرم که جنابعالی رو به وبلاگم به صرف خوندن مطالب مسخره ام دعوت کرده (-: و در صورت مورد قبول واقع شدن یکدیگر را لینک کرداهِ (چشممممممممممممک) ....
منتظرتم
موفق باشی و بای

اقاقیا چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 15:50

سلام....خسته نباشید
آقای دکتر خدا قوت...شما که پدر مهربان....استادی متعهد و کوشا و همکاری همچون برادر هستید...روزگار همیشه چنین بوده..امیدوارم این دولت مردمی نگذارد چنین بماند.
پیروز و سربلند باشید ..سلامت و شاد

مجید زاغری چهارشنبه 24 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 19:01 http://www.magicalam.persianblog.com

دکتر جان سلام ... سخنان صریح روشن و شفافت ستودنی بود کاری به درست و غلط بودنش ندارم که قضاوت درباره آن نه کار منه نه در این مقال می گنجد اما دوست و برادرم ... چه بسیار رنج ها و ظلم هایی که اینچنین برانسانها روا داشته می شود و بسیاری از آنانی که بر اریکه قدرت تکیه گاهی یافته اند تنها به دلیل به خطر نیفتادن جایگاهشان که البته به قول مولایمان اگر قرار بود ماندگار باشد به آنان نمی رسید دست به هر قضاوت و تصمیم نادرستی می زنند ... پس همان به که به خدایشان واگذاریم ... بدرود و داور برحق عاقبت همه ما را ختم به خیر کند...

انگار دلم گم کرده ای دارد پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 08:13

سلام
من تازه با بلاگ شما اونم به طور اتفاقی آشنا شدم.خیلی خوشم اومد.از اینکه با یه آدم تحصیل کرده آشنا شدم خیلی خوشحالم در مورده این نامه هم باید بگم ،خوب مطالعه کردم و ای کاش این حرفای ساده و قشنگ رو یه جوری بشه به گوش آقای وزیر رسوند.امیدوارم
براتون آرزوی سلامتی دارم.

مونا دوستی برای تمام فصول پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 09:19 http://robo-memol.blogsky.com

دینگ دینگ
سلام
ممنون از لطفتون
لینکتون رو گذاشتم
موفق باشی
بای

حمید حمیدیان پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 10:41 http://www.narvaan.blogsky.com

خیلی وقت بود نظری برای شما ننوشته بودم اما ای کاش این نظر را هم اینجا نمی نوشتم.
اما آقای دکتر فکر نمی کنید اینجا ایران است ؟ فکر نمی کنید که این جا همه می خواهند ما را کوتاه کنند . از آن راننده تو فرودگاهی که قرار بود شما را بعد از ۵ سال در خارج از کشور ماندن از فرودگاه تا خانه ان بیاورد تا بزرگتر ها.

افشین پرورش پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 14:34 http://PEGASHINE.BLOGFA.COM

سلام آقای دکتر
خنک آن قماربازی که بباخت هر چه بودش...
امید را از شما صبر را از خانم رفعتی یاد گرفتم و می خواهم بمانم و بجنگم...
شرایط خوبی اینک برای نوشتن ندارم... مجدد می آیم و خواهم نوشت...در وبلاگ درخودشکن که ۱۶ فروردین به چاپ می رسد در اینجا و در هرجا که توانم باشد.ولی تنها چیزی که در پس این هق هق بی پایان می توانم بگویم این است: حیرت زده شدم از اینکه مطلع شدن شما از بلاهایی که بر سرم آوردند باعث نوشتن چنین نامه ای شد.ممنونم آقای دکتر... ممنونم.دوستتان دارم

ندا پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 20:20

سلام استاد
عالی نوشتید
دلم میخواد از جواب نامه هم ما رو مطلع فرمایید
شاد باشیدو موفق

حمیدرضا همایونی فر پنج‌شنبه 25 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 21:39 http://chucky.blogfa.com

جناب جعفری
سلام و خسته نباشید می گم
از این که خواستار حقوق ما شدید، نهایت تشکر را دارم اگر چه که دیر به این فکر افتادید اما باز هم ستودنی است.
اگر ما رو دوس دارید پس صحنه رو خالی نکنید. یک کاپیتان وظیفه شناس و شایسته کشتی رو وسط اقیانوس توفانی رها نمیکنه.
هر کمکی که میخواهید، چه فیزیکی، چه فکری ما اعلام آمادگی می کنیم. از تحصن گرفته تا جریان سازی.
خوشحال می شوم پاسختان را دریافت کنم.

با سپاس

سلام آقای همایونی فر عزیز
ممنونم از ابراز لطف شما. راستش را بخواهید من فکر می کنم آقای خادم هم همان اهدافی را دارد که ما دنبال می کنیم یعنی یک دانشکده قوی و موثر از هر جهت... منتهی یک عامل فضای هیجانی و شعارزده حاکم بر کشور است که به شدت آقای خادم را آشفته کرده است و این آشفتگی در تمامی جنبه های رفتار مدیریتی ایشان بروز می کند و آثار مخربی دارد... دوم هم عدم اتمام مراحل قانونی استقرار دانشکده هست که دست ما را بسته و باید با تشکیل هیئت امنا قطعی شود (بودجه، آیین نامه مالی و اداری، ساختار آموزشی و مواردی از این قبیل). منظور من از این نامه دو چیز بود... یکی اینکه مسائل شفاف شود و نظر هر کس صراحتا مشخص شود ... این قایم باشک نمی تواند بیش از این ادامه پیدا کند... اگر آقای صفار هرندی نسبت به من مسئله ای دارد روشن شود و از نظر من هم دست ایشان باز است که هر تصمیمی صلاح می داند بگیرد و اگر آقای خادم هم نقطه نظر مشخصی دارد مطرح شود... به هرحال یا باید در یک فضای روشن بمانم یا بهتر است هر کس که بهتر اداره می کند بیاید... به هرحال از محبت شما ممنونم...

افشین پرورش جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 02:06 http://PEGASHINE.BLOGFA.COM

سلام
باور کنید هنوز در حیرتم که پدرانمان هم چنین کاری را نمی کردند که شما در دفاع از ما انجام دادید... ممنون...نمی دانم باید چه گفت چه کرد.... ولی هستم و هستیم تا پایان کار در کنار هم... تنهایتان نخواهیم گذاشت...
به من فرصت شد سری بزنید

دوست قدیمی جمعه 26 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 19:27

جناب اقای دکتر عزیز
بنده در جریان زحمات و دلسوزی شما در دانشکده هستم از طرفی دلسوزی و جدیت اقای خادم المله در مورد ضرورت توجه و ارتقای دانشکده را می دانم انچه اخیرا پیش امده را هم می دا نم هر چه هست در مورد کار و کمک به نظام است به انهایی که فکر می کنند بین اقای دکتر و اقای خادم اختلافی پیش امده و فرصتی شده که انها سو استفاده بکنند و به عبارتی کلاهی بدوزند و ماهی بگیرند هم عرض می کنم اشتباه می کنید دوستی و رفاقت این دو بزرگوار ریشه ای و دیرینه است
این دو هر جا باشند و در هر سمتی در همفکری و همراهی درخدمت به نظام و ارتقای دانشکده اختلافی ندارند. اقای صفار هم حتما به دلیل شناخت از این دو عزیز برای کمک به ارتقای کار در دانشکده دریغ نخواهند فرمود

سلام دوست قدیمی!
دیروز در جواب نظر یکی از دانشجویان در همین قسمت، مشابه مطلب شما را نوشتم. در گذشته بارها اتفاق افتاده است که برای حفظ رفاقت که ارزشی ماندگار و سرمایه زندگی است از مشغله ای یا مسوولیتی - هرچند امتیازاتی هم داشته بوده باشد- گذشته ام و این اتفاق در همکاری با دوست قدیمی ام آقای خادم هم افتاده است. ارسال این نامه دوستانه به آقای صفار و درج آن در سپیدار، تنها برای شفاف شدن مسائل و کاسته شدن از بار فشاری است که آقای خادم را به شدت آشفته کرده است. اگر این فشار با کنارگذاشتن من هم کم شود، تردیدی نخواهم کرد. این را هم فراموش نکنیم که اختلاف نظر نشانه رفتار پویای مدیریتی است... اگر هم باشد فاجعه ای اتفاق نیافتاده است... حرف من این است که اصولا مدیریت یک نهاد آموزش عالی، ماهیتا متفاوت با مدیریت در یک سازمان اداری است و رفتار با دانشجویان،‌ اساتید و کادر علمی یک دانشکده به طور کامل متفاوت با رفتار با کارکنان و مستخدمین یک سازمان اداری است. فعلا اختلاف عملی بنده و آقای خادم بر سر روش این مدیریت است و همانطور که گفتید اختلافی در ارتقای دانشکده و تقویت آن نداریم. به هرحال به شما اطمینان می دهم که محلی برای نگرانی نیست و اگر احیانا کسانی هم باشند که قصد سوء استفاده داشته باشند هم بهتر است جای دیگری سرمایه گذاری کنند. موفق باشید

محمد تقوی شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 00:07

از مریدان وشاگردان شما هستم...
اولین باری که مزاحم شدم ...اما استاد معظم هنوز فراموش نکرده ایم مهربانیها وسخاوتهایتان را ... متن را که خواندم از خودم وهمه آنهایی که حریم باور وعشق را لگد مال می کنند وبر تارک صفا ورحمت چوب حراج می زنند...
بدم آمد... زحمات ومهر ورزیهای شما را هیچ یک از رهروانتان فراموش نخواهند کرد وخطاب به همه آنهایی که چشممان را نشانه رفته اند با تمام وجود هم صدا خواهیم گفت که قلبشان رانشانه خواهیم رفتوضمنا ضرب وشتم افشین پرورش را محکوم می کنیم وخطاب به همه دوستان دانشکده خواهیم گفت که آماده ایم تا...

یک شاگرد ارادتمند شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 00:28

سلام استاد ارجمند
قصد نداشتم در خصوص مطلب شما چیزی بنویسم تنها چند دلیل کافی بود تا دست به کار بشم.
۱-میدانم شما از سر صدق و علاقه تان به این سرزمین و مردم است که از خیلی موقعیت ها و سمتها و... گذشته اید.
۲- نگارنده حقیر اسیب هیجان ها و عصبانیت مورد اشاره برخی دوستان را کشیده ام و شاید شما نیز نیک میدانید به خاطر دوست داشتن شما همه را به خدا واگذار نموده ام.
۳ -شما را بهتر از هر کسی می شناسم و میدانم چه شبها را به خاطر دانشکده تا سحر خواب به چشمانتان نرفته است.


ولی استاد ارجمند شما نیک میدانید در این سرزمین داشته ها و صداقت و وجدان کاری و مرتبت علمی شما را خریداری نیست.مگر نمیدانید در این سرزمین هر که را بداند و بفهمد دیوانه اش خوانند و هر که دگمه بسته داشته باشد و همانند
ان دوست اذری مان قربان قربانش گوش فلک را کر کند مرتبتی بالاتر از قدش عطا کنند .شما نیک میدانید مشکل شما اینست که در کودکی و جوانی و کوران انقلاب به شما نیاموختند که هر چه گفتند گوش و چشم بسته بپذیرید .
پس خود را نیازارید به گوشه خلوتی بروید تو صییه حقیر را بپذیرید و حرمت خود نگهدارید که برای ارزان فروشان مفت خر بهای ادمی چون تو با وزن پاداش و ارتقای مقامشان سنجیده میشود .

ایمان شنبه 27 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 03:47 http://vagooye.blogfa.com

دکتر جان سلام خیلی عالی بود .این نانه در استا نه سال نو بهترین عیدی به فر زندانتان در دانشکده بود. اگر در دولت مهرورزی عزلتان کردند به وجو خودتان افتخار کنید اگه نگه تان داشتند ان مو قع باید شک کرد در صلا حیت شما .پس استوار باشید که دعای خیر ما با شماست

سلام ایمان، بهتر هستی؟ امیدوارم آروم و راحت باشی و تعطیلات فرصت خوبی باشه برای اینکه حسابی استراحت کنی... مراقب خودت باش پسر... خیلی هم به مسائل سیاسی ناراحت کننده فکر نکن... تو حالا باید مراقب خودت باشی تا این مرحله رو بگذرونی و به لطف خدا سلامت کامل ات رو بدست بیاری.
البته من رو اگه برکنارم نکنن می مونم ولی اگه هم برکنارم کردن عزا نمی گیرم... سعی می کنم زندگی کنم. مدتهاست احساس می کنم به شدت نیاز به آرامش دارم... این چیزی هست که بدون اون هیچ کاری نمی تونم انجام بدم.... اگه هم قراره مسوولیتی بدون آرامش داشته باشم... بهتره نباشه. به هرحال سرفراز باشی ایمان.

هاشمی یکشنبه 28 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 11:56 http://www.hashemi.blogsky.com

پایدار باشید.......با احترام هاشمی

برویز مصلی نزاد دوشنبه 29 اسفند‌ماه سال 1384 ساعت 07:40

The block of granite which was an obstacle in the path of a weak man, becomes a stepping stone in the path of strong man.

فرشته رفیعی جمعه 4 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 14:53

سلام استاد ...عالی بود
پاسخ آقای وزیر باید شنیدنی باشه ...روی ما هم حساب کنید

[ بدون نام ] یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:14

اگر شما تایید می کنید یعنی ....

چی رو؟ چه کسی رو؟ مشکوک می زنید!؟ خانه سپیدار، مجلس بی ریایی است، نقاب تون رو بردارید و راحت باشید... راستی سلام!

مجید یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 13:19

جالب است یکی از اینها که در این ستون نوشته اند از شما انتقاد نکرده اند و همه تعریف و با یک نوع انشا حالا اینها و اقای پرورش شما را گرفتند یا شما ما رو

سلام آقای ظاهرا مجید!!
البته چندتانکته جالب دیگه هم هست که شما عنایت نفرمودید: یکی این که هر کس در خانه سپیدار حرفی بزند با اسم و عنوان و آدرس ایمیل و بقیه قضایاست. دوم این که شما چرا قیاس به نفس می فرمایید عزیزم... غافل بودید که این دو تا نظری که فرستادید، هر دوش با یک آی پی اینترنتی اومده!! این اتفاق درباره هیچ کس دیگه نیافتاده بود با مرام!!؟ سوم: اگه خواستید که بقیه هم نظراتتون رو بخونن، شجاع باشید و با اسم و مشخصات بنویسید... از کی می ترسید!!؟ من اینجا هستم نگران نباشید.
اما از همه این حرفها گذشته، بنده نه جنگی با کسی دارم... نه آرزومند مال و منال و جایگاهی هستم که نیازمند تشویق و حمایت باشم... خیالتون هم راحت باشه که کسی شما رو نگرفته... مردم کلی گرفتاری دارند، کی به شما فکر می کنه. از خداوند رحمن برای خودم و همه سلامت نفس و عافیت خواهانم.

ب.ک. پنج‌شنبه 7 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:11

برادر بزرگوارم آقای جفعری
با سلام و آرزوی سلامتی شما و خانوادم محترم

به خودم می گویم که بیاموزم و آزموده دیگران را نیازمایم.

۱- نباید از مکانیزمی که خود در رشد و شکوفایی آن نقش داشتم ام گله مند باشم.
۲- رفتارم با دیگران به گونه ای باید باشد که مبادا دیگران را پله رشد خود کنم.
۳- با دیگران به گونه ای رفتار کنم که خود انتظار رفتار از آنها را دارم.
۴- حقوق دیگران را محترم بشارم. هرچند این حقوق خیلی ناچیز باشد.
۵- تمامیت خواه نباشم.

و در آخر از ایزد منان تقاضا دارم که مرا لحظه به حال خود وامگذارد حتی به اندازه یک چشم بر هم زدن.

ارادتمند شما
دوم اردیبهشت ۸۵
ب.ک.

متاسفم که شما هم همانند سایر مدیران قبلی این مرز و بوم با بی مهری دوستان و همکاران خود شدید. اما گله از روشی که خود در رشد و شوکوفایی آن نقش داشتیم منطقی به نظر نمی رسد.
شاید بد نباشد که مسیر پیموده خویش را دوباره بازنگری کنی و نظری توام با تعمق بر رفتار و اعمال خود و تاثیری که این اعمال بر دیگران گذاشته داشته باشید.
قطعاْ به نکات عبرت آموزی خواهید رسید.

تجربه به من اثبات کرده که تمامی اعمال و رفتار ما نسبت به دیگران

فاطمه صناعی شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1386 ساعت 00:27

استاد من اطلاع چندانی از موقعیت آن زمان ندارم به خاطر همین در خصوص موضوع نامه قضاوتی نمی کنم اما صراحت و صداقت نوشته های همیشه سپید شما رو می فهمم و دوست دارم کاش همه مون صداقت داشتیم و خودمون و درگیر الفاظ مبهم و سرگردون نمی کردیم به هر حال در هر پست و مقامی که هستید در راه حق موفق باشید...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد