سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

تنها به نام تو! تنها به یاد تو!

معشوق من!! اگر تمام عمر زمین را  زنده ام می داشتی 

... و من در تمام لحظات آن تنها نام تو را زمزمه می کردم...

 اگر تمام درختان جنگل ها مداد من بود 

... و من تنها نام تو را می نگاشتم...

 اگر تمام صفحات زمین و آسمان دفتر مشق من بود

 ...  و من تنها نام تو را بر آن می نوشتم...

 اگر تمامی عشق یکجا در سینه من بود

... و من تنها نام تو را عاشقانه ناله می کردم...

اگر زبان تمام آدمها  بیان من بود

... و من تنها نام تو را زمزمه می کردم...

اگر تمامی چشم ها دیدگان چهره من بود

... و من تنها نام های بیشمار تو  را نظاره می کردم...

اگر تمامی گوش ها از آن من بود 

... تا تنها ترنم نام تو را بشنوم...

... اگر تمامی دل ها در سینه من بود

... تا تنها نام تو را در آن گنجینه کنم...

................

روزی که به سوی تو باز گردم...

خواهم دانست که چه اندک فرصت هایی بودند برای یاد تو 

... و چه پایه نیازمندم به نور نام تو!

پس معشوق من!

 همه چیز را اگر ستاندی ... توفیق ذکر نام ات را نستان... ای نور چشم  جهان... ای آفریننده  و  ای پرورنده من!

 

نظرات 8 + ارسال نظر
[ بدون نام ] دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 03:00

سلام سپیدار عزیز
امیدوارم خدای بزرگ با عفو و کرمش بر ما ببخشد
آمین یا رب العالمین

حامد دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:17 http://1god1love.blogfa.com

سلام دکتر.خیلی وقت بود که سر نزده بودم.حالا هم که اومدم یه مطلب تو حال و هوای خودمون نوشتی.ممنون که منولینک دادیولی از بدشانسی دات کام را نوشتی دات وام و وبلاگم باز نمی شه.اگه میشه درستش کن.در ضمن به خاطر اولین پایم این پست جایزه یادتون نره.

جوادجان دوشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 13:20 http://www.javadjan.blogfa.com

؛هی لیلی سیا،اینقه برام اشوه نیا‌! تو سر تا سر این شهر هر جا بری همراتم ،سگ و سوتک می دونن کشته عشقاتم!!!!!!!!
سلام آقای رئیس. این روزها ما ابری و شما نا پیدا.خیلی کارتان دارم .ما (یعنی من و دوستان...)هنوز به نتیجه نرسیده ایم ...امکان داشته باشد ،می خواهیم شرف پور شویم...ببخشید شرف یاب...

سلام جوادجان... من که دانشکده هستم عزیز... صبح چهارشنبه منتظرتم

عبدالرضا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:24 http://www.farsiyad.blogsky.com

سلام
متشکرم.لطف دارید.من هم لینک شما را خواهم گذاشت. رجع به سوال شما سعی می کنم بزودی مطلب بنویسم

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:57

برادر خوبم سلام
گفتی هنوز بچه ام درسته قبول دارم در مقابل دانش و اگاهی شما کودکی بیش نیستم.
اما خواستم بگم . با کلمه سیاست وقتی که چهار نفری روی یک نیمکت می نشستیم آشنا شدم .با سیاستمدارها وقتی که موهام می بافتم و یه پاپیون بزرگ میزدم توی مهمانی شهبانو و والاحضرت ها شرکت می کردم آشنا شدم و با کلمه مباره سر زنگ انشا و با شکنجه وقتی راجب انقلاب سفید نوشتم . با دین و قران در مکتب استاد مطهری و دکتر مفتح و دکتر شریعتی و حسینه ارشاد و مسجد قباو.......احترام به عقاید عموم و اکثریت ارا را از مولایم علی اموختم .
اموختم وقتی نا حق جای حق رو میگره و پول میشه همه چیز ادمها پس بیام فقط خودم غذای سفره ام را با همسایه تقسیم کنم.
دانشگاه من جامعه ام بود و استاد دان من مردم . محل تفریح من یتیم خونه ها بودو کلاس درس من محبت به سالخوردگان بی کس و دختران فرای و خانواده های فقیر

عزیزترینم بقول سهراب چشم هارو باید شست دلم میخواد فقط یه بار جامعه دور بر خودت رو نه برو پایین تر برو اسلام شهر پاکداشت جوادیه شوش راه اهن نگاه کن ببین ما کجا هستیم میدونم تو از اخبار دنیا خبر داری دنیا اینترنت و خبرهای تاریخی ساز اما خانه از پابست ویران است عزیز من شعار دادن دیگه کهنه شده وقتی نون خود فروشی توی سفره ها اومده برو ببین خود فروشی توی جامعه اسلامی ما از سن ۱۵ سالگی پایین تر اومده نه برای لذت بردن بلکه برای نون شب وخرج دعوا و دکتر وهزینه اجاره سر پناه و متاسفانه خرج دانشگاه .............. ببخشید اینجا نوشتم گفتم شاید اینجا فقط چشمهای تو این مطلب رو بخوند خوب من بعد از خوندن پاک کن فقط این رو بدون جامعه ما از درون ویرون شده

اقاقیا سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 14:07

سلام سپیدار عزیز
تقدیم به همه دوستداران حق
به ریسمانی چنگ می زنم که ،تو آن را نگه داشته ای،ریسمانی که هیچوقت نمی پوسد ،ریسمانی که اگر همه مردم دنیا هم به آن چنگ بزنند پاره نمی شود.
خدای من!تو مرا آفریدی
خاک بودم از روح خودت در من دمیدی پناهم دادی.
زمین خوردم،بلندم کردی.
نگاه کردم ،بخشیدی .بیراهه رفتم،برم گرداندی.
خواندمت اجابت کردی.توبه کردم ،پذیرفتی،
گریه کردم،اشک هایم را پاک کردی.
خدایا!یه آفریده وقتی چیزی بخواهد،از که باید بخواهد؟خب ،از
آفریننده اش.
من هم از تو می خواهم!چون اگر از تو نخواهم ،از که باید بخواهم؟
اصلا چه کسی غیر از تو دارم که از او چیزی بخواهم؟
همه محتاج هستندو تو....تو آخر استغنایی
دلم می خواهد خودم را توی بزرگی ات گم کنم.
دلم می خواهد بروم.....بروم به جایی که فقط من باشم وتو....
خداوندا! هزار بار بیراهه رفتم ،اگر هزار بار دیگر هم به بیراهه
برم تو مرا به صراط مستقیم هدایت میکنی.
اگر از ریسمان تو دور بیفتم خودت دستم را می گیری.
آخه تو....تو آخر استغنایی
آمین
یاحق....التماس دعا

[ بدون نام ] سه‌شنبه 25 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 14:32

سلام ....سپیدار عزیز
خیلی برات نوشتم نمی دونم ارسال شد یانه...آخرش ارور میده...خوبه چک کنید ...

نهال چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 09:48 http://6mordad.blogfa.com

خدا !!!؟؟؟؟ همیشه منو دوست داره ... نمی دونم چرا ... منم خیلی می خوامش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد