سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

چه می کنه این احمدی نژاد!

 

... خودم با چشمای خودم تو تلویزیون دیدم که سه تا پنالتی زد و میرزاپور نتونست هیچکدومشون رو بگیره! خودم دیدم که با یه روحیه شاد مثل بچه ها، گرم کن تیم ملی رو پوشیده بود و با بازیکن ها نرمش می کرد... شما هم لابد دیدین که در حلقه فوتبالیست ها رو زمین نشست و باهاشون حرف زد ( راستی قیافه فریدون زندی چقدر دیدنی بود تو اون لحظه... رفته بودم تو حس اش)... خلاصه همه مون دیدیم که  بازهم چقدر حرفهاش مثل مردم بود... البته تو این سرزمین خیلی های دیگه... خیلی حرفهای مردمی زدن و می زنن با این فرق که دو صد گفته چون نیم کردار نیست! احمدی نژاد بارها این رو ثابت کرده... باید قبول کرد:

عیب می جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی

چه می کنه این احمدی نژاد

بعله... می دونم... احمدی نژاد تیپ و تبار یه رییس جمهور رو نداره... قیافه اش هم چنگی به دل نمی زنه... اما یادتون باشه... این اولین بار بود تو تاریخ این سرزمین که یه رییس کشور می اومد قاطی بچه های تیم ملی فوتبال بازی می کرد... دیدم علی کریمی اونطرف تاق باز افتاده بود و یه حس لولی داشت... فریدون زندی داشت فکر می کرد... این مرد  کی هست که همه دنیا رو گذاشته سر کار! مهدوی کیا و دایی و وحید و بقیه و بقیه... راستش خیلی دوست داشتم اونجا بودم. حافظه کهن این سرزمین... خیلی شاهد این صحنه ها نبوده... شاید هم اصلا نبوده... این یه تحول هست...

آره دوست داشتم اونجا بودم... رفته بودم تو فکر.... اگه اونجا بودم چی کار می کردم؟ فکر کنم اگه اونجا بودم چندتا کار می کردم:‌ اول می رفتم به احمدی نژاد یه لبخند می زدم که وسط این همه گرفتاری که برا خودش درست کرده این جور کارهای خوب رو فراموش نمی کنه... بعد اگه می تونستم می بردمش یه سلمونی موهای سر و صورتش رو منظم کنن و بعد که حسابی تنظیم و مرتب می شد یه ماچش می کردم... بعد فکر کردم نه... قبول نمی کنه بیاد سلمونی ... چون فکر می کنه اگه این کار رو بکنه... از مردم دور شده... بهشون خیانت کرده... به آرمانهاشون پشت کرده... پس چی کار کنم؟ بعد فکر کردم خب اگه قبول نکرد بهش می گم... ببین مگه نه این که نظیف بودن از ایمان هست... مگه نه این که خدا زیبای مطلق هست و ما جانشین اش هستیم تو زمین و تو رییس جانشین هاش تو ایران؟ پس هیچ زمینی به آسمون نمی ره... مطمئن باش مردم هم ناراحت نمی شن ... تازه کلی هم خوشحال می شن... آفرین پسر خوب! آفرین!

آره باید گفت:‌ آفرین احمدی نژاد... انصافا بعضی کارهات حرف نداره...! شک ندارم اگه فردوسی پور پخش مستقیم می کرد، جوگیر می شد و می گفت:‌چه می کنه این احمدی نژاد! 

چندتا دعای "روشنفکری" اما ساده و خواستنی!

 

خدایا! یاریم کن تا تب، آرمان های جوانیم را نسوزاند!


خدایا! مرا از شر ذربین ها برهان تا هر چیز و هر کس را همانقدر که هست باور کنم! تا کاه بدی های دیگران را به کوهی تبدیل نکنم!

خدایا! به من خودداری عطا کن تا آتش خشم ام گلستان بخشش باشد و سینه ام قبرستان خواهش

خدایا! کمکم کن آیینه ی تو باشم نه دگران…

خدایا! دستم را بگیر تا هیچگاه آرزوی برگشتن از راه رفته را نکنم
پایم را ببند که به بیراه ی خود خواهی و جهل نروم
زبانم را بدوز تا حماقت نکنم
چشمم را بگیر که جز تو نبینم

خدایا اگر نردبانی شده ام تا ستاره های کوچک را به آسمان برسانم
یاریم کن تا آسمان قد بکشم نه تا نیمه ی راه ...

(ناشناس)

مردها و زن ها... دو روی یک سکه ان! (۲)

دست خط:
مردها زیاد به دکوراسیون دست خطشان اهمیت نمیدهند. آنها از روش "خرچنگ غورباقه" استفاده میکنند. زنان از قلم های خوشبو و رنگارنگ استفاده کرده و به "ی" ها و "ن" ها قوس زیبایی میدهند. خواندن متنی که توسط یک زن نوشته شده، رنجی شاهانه است. حتی وقتی می خواهد ترکتان کند، در انتهای یادداشت یک شکلک میکشد.

خواروبار:
یک زن فهرستی از اقلام مورد نیازش را تهیه نموده و برای خریدن آنها به فروشگاه میرود.
یک مرد آنقدر صبر میکند تا محتویات یخچال ته بکشد و سیب زمینی ها جوانه بزنند.
آنگاه بسراغ خرید میرود. او هر چیزی را که خوب بنظر برسر می خرد.

بیرون رفتن:
وقتی مردی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی برای بیرون رفتن حاضر است.
وقتی زنی میگوید که برای بیرون رفتن حاضر است، یعنی 4 ساعت بعد وقتی آرایشش تمام شد، آماده خواهد بود.


گربه:
زنان عاشق گربه هستند. مردان میگویند گربه ها را دوست دارند، اما در نبود زنان با لگد آنها را به بیرون پرتاب میکنند.

آینه:
مردها خودبین و مغرور هستند، آنها خودشان را در آینه چک میکنند. زنان بامزه اند، آنها تصویر خود را در هر سطح صیقلی بازدید میکنند -- آینه، قاشق، پنجره های فروشگاه، برشته کننده ها، سر طاس آقای زلفیان...

تلفن:
مردان تلفن را به عنوان یک وسیله ارتباطی برای ارسال پیامهای کوتاه و ضروری به دیگران در نظر میگیرند. یک زن و دوستش می توانند به مدت دو هفته با هم باشند و بعد از جدا شدن و رسیدن به خانه، تلفن را برداشته و به مدت سه ساعت دیگر با هم شروع به صحبت کنند.

آدرس یابی(وای خدای من! نگو!!):
وقتی یک زن در حال رانندگی احساس میکند که راه را گم کرده، کنار یک فروشگاه توقف کرده و از کسی که وارد است آدرس صحیح را میپرسد. مردان این را نشانه ضعف میدانند. آنها هرگز برای پرسیدن آدرس نمی ایستند و به مدت دو ساعت به دور خودشان میچرخند و چیزهایی شبیه این میگویند: "فکر کنم یه راه بهتر پیدا کردم،" و "میدونم که باید همین نزدیکی باشه، اون مغازه طلا فروشی رو میشناسم."

پذیرش اشتباه:
زنان بعضی اوقات قبول میکنند که اشتباه کردند. آخرین مردی که اشتباهش را پذیرفته 25 قرن پیش از دنیا رفته است.

سپیدار دو ماهه! شد

تولدم مبارک  دو ماه پیش در چنین روزی، سپیدار متولد شد... امیدواریم این تولد برای همه دوستان نازنینی که هر روز دقایقی از وقت شون رو با سپیدار می گذرونن... حس خوبی رو  زنده کنه... و بازهم امیدواریم که مطالب سپیدار ارزش صرف وقت شما رو داشته باشه. همراه باشید و راهنما. سپیدار هم همراه شما هست و شنوا... ان شاالله

                                ****

خوب چون می نگرم...

به نگاه گم آیینه دل

یاد من می آید...

 خاطری گم شده در سایه سنگین فراموشی ها

یادم آید روزی... که نبودم به وجود 

و نه بودم حسی

هیچ از عطر خوش بودن خویش

لحظه ای بیش نبود...

چرخش چشم خمارآلودی...

 به سوی نیستی ام

و همین بود... که "من" زاده شدم...

محو آن چشم خمار!

خوب چون می نگرم... به نگاه گم آیینه دل

یاد من می آید... که مرا عهدی هست...

 بسته در هسته جان...

با همه مستی آن چشم خمار 

... که همه گرد و غبار و تنش تند سفر...

 نکند چشم دلم... بسته بر نرگس آن یار کزو ...

 هست شد نیستی ام... باز شد چشم دلم!

(از سروده "به نگاه تو آغاز شدم ..." از سپیدار)

بعضی از دخترا ... و شماری از پسرای من!

اگه دوست دارید با تعدادی از دختر پسرای من تو دانشکده آشنا بشین... این فهرست رو بخونید... البته تو اینها چند تا هم پدر و مادر مهربون پیدا می شن که چشم و چراغ کلاس ما هستن:

درس معنی شناسی نیمسال دوم 1384- 1385

  1. سید هادی حسینی چاووشی (نماینده کلاس): دلا منال ز ناسازگاری ایام... چه سازگار چه ناسازگار می گذرد
  2. ایمان ابراهیم بای سلامی:گل باش که همنشین عطار شوی...زآن روز که همدم خس و خار شوی   زحمت متراش و مژده رحمت باش .... پل باش به جای آنکه دیوار شوی (مجتبی کاشانی)
  3. آذر رسولی: خطاب آمد که واصل شو به الطاف خداوندی
  4. سمیه بهرامیان: و میان گل نیلوفر و قرن... پی آواز حقیقت باشیم
  5. عاطفه نامداریان: همه چیز از یاد آدم می رود مگر یادش که همیشه یادش هست
  6. حمیدرضا عاشری: کس نکند به جای تو آنچه به جای خود کنی... هر چه کنی به خود کنی گر همه نیک و بد کنی
  7. سیدحامد اردهالی: خداوند نان روزانه ما را خواهد داد... دعا کنید راه آسمان بسته نباشد
  8. احسان مقدم: وقتی شاد هستی آرام بخند... تا غم بیدار نشود... وقتی غمگینی... آروم گریه کن تا شادی ناامید نشود....
  9. فاطمه احمدی: تو خورشید من باش تا من برایت .... چو صحرای تفتیده گرم باشم
  10. سارا هاشمی: هرکس که چرایی زندگی را دریافته است، با هرچگونه ای خواهد ساخت
  11.  جو اد منتظری: (بعدا می گم)
  12. حسام الدین مقامی کیا: (بعدا می گم)
  13. فرح خادم المله: نمی توان حقیقت را ندانسته رها کرد... چون شان آدمی شناخت حقیقت است (آندره بونار. فیلسوف فرانسوی)
  14. مرجان حاجی رحیمی: جیرجیرگ به خرس می گه دوست ات دارم... خرسه می گه الان وقت خواب زمستونی هست... بعدا صحبت میکنیم... ولی نمی دونست عمر جیرجیرک سه روزه
  15. زینب علامه زاده: می توان لحظه را در زیر میکرسکوپ به قرن تبدیل کرد
  16. هما زحلی: روز بکار شب بردار
  17. عاطفه بیات: روز اول که به استاد سپردند مرا.... دیگران را خرد آموخت مرا مجنون کرد
  18. هایده شفیعی: پرواز را به خاطر بسپار... پرنده مردنی است
  19. صدیقه بهارلو: به خدا توکل داشته باش
  20. حمید بازگشا: تنها کلمات اند که وجود دارند... باید ادامه داد
  21. رضا مسعود سینکی فرد: الم یعلم بان الله یری... آیا فکر نمی کنید که خدا می بیند
  22. سعید توفیق: عشرت کنیم ورنه به حسرت کشندمان... روزی که رخت جان به جهان دگر کشیم
  23. امیر مقدمی: خدایا شکر
  24. میرابراهیم رییسی:‌ من آنم که در گهواره ... ننه ام گفت بیداری... گفتم آره
  25. لیلا جودی: فردا حتما بهتر از امروز است
  26. احسانه حاجی اسماعیلی: می توانم چون می خواهم
  27. محمد شفیعی: من فاش کنم حقیقت مطلب را .... هر چیز که در جستن آنی، آنی
  28. ابوالفضل معدن کن: امروز را دریاب که فردا دیر است
  29. هدایت عبداللهی: امید به خداوند نردبان عزت است
  30. داوود میاندهی: آمده ام تا بروم ... پس توقف معنی ندارد
  31. ابراهیم واحد:  گوهر جام جم از کون و مکان دگر است... تو تمنا ز گل مرده روا می داری
  32. محمدرضا اقبالی: هرکه از وصل زند دم خبر از راهش نیست... آن بود واصل این راه که در راه بود

 

درس مهندسی اطلاع رسانی نیمسال دوم 1384- 1385:

    

  1. سمانه سادات هاشمی پور: به گمانم فردا روز خوبی باشد
  2. مرجان حیرتی: در پس هر زمستان بهاری است
  3. عاطفه رضوان نیا: اهمیت در نگاه تو هست... نه در آن چیزی که به آن می نگری
  4. مینا ملکی: آدمیزاد هرچه انسان تر می شود، چشم براه تر می شود
  5. مهلا ابراهیمی: رسالت ما زندگی کردن است نه زنده بودن
  6. سروین عالی دایی: فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست... کفر است در این مذهب خودبینی وخودرایی
  7. زهرا الهی یکتا: و عشق هدیه ای است از جانب خداوند
  8. مریم آذیش: دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت.... دایما یکسان نباشد دور دوران غم مخور
  9. رضا مسعود سینکی فرد: فکر نمی کنید خدا شما را می بیند؟
  10. سمیرا ذوالفقار: خداکشتی آنجا که خواهد برد... و گر ناخدا جامه بر تن درد
  11. صدیقه بهارلو: همانا دلها با یاد خدا آرامش می یابند
  12. هما زحلی: و سرخوش ام به زیستن که کشف تازه من است...
  13. سمیه سبزعلی: من رو به زوال ام دم آغاز تویی
  14.  کیمیا غلامشاهی: True love dosen’t have a happy ending… the love doesn’t have an ending…
  15. مطهره شفیعی: دو راه برای تمام مسائل هست:‌ سکوت و گذر زمان
  16. مجید میرزاحیدری: دلم برای شما تنگ می شود همیشه استاد... بزرگوار هستید و باشید
  17. علیرضا قدردوست نخچی: این دنیا کوچک تر از آن است که به هم نرسیم
  18. رحیم مهران خانسری: زندگی زیباست ولی می شود زیباترش ساخت 
  19.  میترا محتشمی: همت بدرقه راه کن ای طایر قدس ... که دراز است ره مقصد و من نوسفرم
  20. لیلا جودی: شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین حایل .... کجا دانند حال ما سبکباران ساحل ها

  21. صنم آقابالا: ای قوم به حج رفته کجایید کجایید.... معشوق همینجاست بیایید بیایید

  22. نسرین نوری: بیدلی در همه احوال خدا با او بود... او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد

  23. پیام پورمرادیان: بعدا می گم

  24. مرضیه حاجی پور: نمی دانی چه می دانی که انسان بودن و ماندن چه دشوار است.... چه رنجی می کشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است

  25.  یزدان امیدی: جان نباشد جز خبر در آزمون ... هر که را افزود خبر جانش تهی است

  26. فردین پازوکی: در دایره قسمت ما نقطه پرگاریم... لطف آنچه تو بنمایی حکم آنچه تو فرمایی

  27. معصومه فدایی: زندگی زیباست ای زیبا پسند... زنده اندیشان به زیبایی رسند

                                 آنقدر زیباست این بی بازگشت... کز برایش می توان از جان گذشت

  28. مهدی محمدزاده: بنی آدم اعضای یکدیگرند... که در آفرینش ز یک گوهرند

  29.  احسانه حاجی اسماعیلی: چای بخور ... غصه نخور

  30.  حدیث علمی: در جهان دو عنصر فراوان وجود داره... هیدروژن و حماقت

  31.  فاطمه احمدی: تو خورشید من باش تا من برایت... چو صحرای تفتیده گرم باشم

خب... این هم یه جور نگاه به رفتارهای روزمره آدم هاست!

نبود خواری و کوچکی بین سگها (خردمندان)
به طبیعت نگاه کنید ، شگفت زده خواهید شد. اگر دو سگ بخواهند با یکدیگر بجنگند، همچون انسان شروع به جنگ نمی کنند. آنها این اندازه نادان نیستند! هر یک از آنها در آغاز با تمهیدهایی به دیگری نشان می دهد که "من کی هستم! آنها پارس می کنند، می پرند، سینه هاشان را جلو می دهند و دندان هایشان را به هم نشان می دهند. هر کدام از این دو سگ با ساده ترین روش به هم می گویند که من اینم! تو چی هستی؟" و دیگری هم توانایی های خود را نشان می دهد و سپس همه چیز روشن می شود - چون آنها نادان نیستند. نیازی به جنگیدن نیست. هنگامی که روشن شد که کدامیک قوی تر است، آنکه ضعیف تر است به دیگری پشت می کند، دمش را می گذارد روی کولش و به راه خود می رود.
  ولی اینجا احساس خواری و کوچکی در میان نیست. به یاد داشته باشید ، اگر فکر کنید که آنکه با دم روی کولش دارد دور می شود خوار و کوچک شده است، سخت در اشتباهید. شما با ذهن انسانی تان به این رویداد رنگ خواری و تحقیر و کوچکی داده اید. این کار نتیجه ی یک تصمیم ساده است.

اگر من از شما بپرسم که دو یا سه کدامیک بزرگتر است؟ و شما بگویید سه، و سپس نتیجه بگیرید که دو خوار و کوچک شده است. این یک تقسیم بندی و بخش بندی بی خردانه است! سگ ها آفریده های خردمندی هستند. این دو سگ تصمیم می گیرند بدون هر گونه خشونتی،‌ بدون هر گونه ستیزی مساله شان را حل و هموار کنند. آنها تنها با یک ریشخند تصمیم شان را می گیرند.
  این نکته رو به یاد داشته باشید که آنکه از میدان بیرون می رود، ترسو نیست. او همه جراتش را نشان داده است. همه چیز را روی میز بگذارید، هیچ چاقویی را پنهان نکنید، حتی چاقوی ساختگی را. نیازی به جنگیدن و احساس خواری و کوچک شدن نیست. آفرینش باید یکی را یک سگ بزرگتری می آفرید که نیافریده. پس کار تمام است! (منبع:‌ناشناس)

مردها و زن ها... دو روی یک سکه ان!


آینده:
یـک زن تــا زمانیکه ازدواج نکرده نگران آینده است.
یک مرد
تا زمانیـکـه ازدواج نـــکرده هــــرگز نگران آینده نخواهد بود.

موفقیت:
یــک مرد موفق کسی است که بیشتر از آنچه هـمــسرش
خرج میکند درآمد داشته باشد. یک زن موفق کسی است
که بتواند چنین مردی را پیدا کند.

ازدواج:
یک زن به امید اینکه شوهرش تغییر کند با او ازدواج میکند،
ولی تغییر نمیکند. یک مــرد به این امید با همسرش ازدواج
میکند که تغییر نکند، ولی تغییر میکند.

روابط:
اول از همه، یک مرد یک رابطه را یک رابطه بحساب نمی آورد. وقتی رابطه ای تمام میشود، زن شروع به گریه نموده و سفره دلش را برای دوستان دخترش میگشاید و نیز شعری با عنوان "همه مردها نادانند" می سراید. سپس به ادامه زندگیش میپردازد.

 مرد هنگام جدایی اندکی مشکلاتش بیشتر است. 6 ماه پس از جدایی ساعت 3 نیمه شب یک پنجشنبه، تلفن میزند و میگوید: "فقط میخواستم بدونی که زندگیمو از بین بردی، هیچوت نمی بخشمت، ازت متنفرم، تو یه دیوانه ای، ولی میخوام بدونی باز هم یه فرصتی برامون باقی مونده." نام این کار تماس تلفنی "ازت متنفرم/عاشقتم" است که 99 درصد مردان حداقل یک بار آنرا انجام میدهند. برخی کلاسهای مشاوره ای مخصوص مردان برای رها شدن از این نیاز تشکیل میشود که معمولا تاثیری در بر ندارند.


بلوغ:
زنان بسیار سریعتر از مردان بالغ میشوند. اغلب دختران 17 ساله میتوانند مانند یک انسان بالغ رفتار کنند. اغلب پسران 17 ساله هنوز در عالم کودکانه بسر برده و رفتارهای ناپخته دارند. به همین دلیل است که اکثر دوستی های دوران دبیرستان به ندرت سرانجام پیدا میکنند.

(ادامه دارد...)