دوست و خواهر فرهیخته ام خانم مهندس آذر ب. در ارتباط با نظر یکی از خوانندگان نامهربان سپیدار مطلبی رو فرستادند که برای خود من بسیار درس آموز و لطیف بود... با توجه به ارزش والای این مطلب، و با اجازه خانم مهندس، عین مطلب ایشان رو تقدیم شما می کنم: سلام دکتر خسته نباشید من اگر سوی تو بر می گردم |
یک دختر امروزی!! و غیرسنتی!!
دخترک نبش خیابان ایستاده... ظاهرا منتظر تاکسی است... یک صندل قرمز براق، یک شلوار تنگ با رنگ تند که پاچه آن دست کم پانزده سانتیمتر با قوزک پایش فاصله دارد، بلوزی که به زحمت دکمه های آن بسته شده اند تا بیشترین نمایش را از اندام او به رهگذران و رانندگان عبوری هدیه کند، یک شال رنگ خردلی که از دو طرف شانه آویزان است، یک تور به اندازه دستمال صورت بر روی سر که به نحو زننده ای زیر گلو گم شده است، موهای مش شده ای که از چهار طرف روسری! بیرون زده اند همراه با چنان آرایش!! غلیظ و تندی که هر ذائقه متعادلی را به چندش وا می دارد و نگاهی بی پروا، بی هویت و سرگردان و دقایقی بعد مرد راننده ای از همان جنس در خودرویی که قرار است به او شخصیت بدهد، با نگاهی لبریز از ولع و هراس... چند قدم جلوتر ترمز می کند...
***********************************************
مردی با "شخصیت امروزی"!!
مردک با سن و سالی حدود پنجاه، با سر و وضعی که قرار است به او شخصیت بدهد... از عرض خیابان می گذرد... آنسوتر خانمی آراسته حدود چهل سال در لباسی متین و باچهره ای که لبریز از نگرانی انجام کارهای بیشمار روزانه است... پشت فرمان خودرو منتظر بازگشت همسرش است که اکنون تنها دو سه قدمی از خودرو دور شده است... مردک نگاه بی قید خود را برچهره زن می پاشد و هنوز زن متوجه حضور و نگاه او نشده که مردک برایش بوسه می فرستد... برای زن هیچ راه دفاعی وجود ندارد... می هراسد که همسرش در یک دردسر خیابانی درگیر شود... احساس درشت توهین را فرو می خورد... در فضای معنوی! این سرزمین به این احساس عادت کرده است!!
************************************************
"یک مدیر قوی! و پرتلاش"!!
مرد با چهره ای ژولیده، عصبی، لبریز از آشفتگی و هیجان دور میز خود می چرخد... کاغذها را جابجا می کند... یارای آرامش ندارد... بی وقفه حرف می زند... در هرچند ثانیه یک قضاوت، یک تصمیم، یک اتهام، یک حکم علیه یک همکار، یک کارمند، یک زیردست. هیچگاه کسی در او آرامشی برای شنیدن و اندکی اندیشه و تامل شاهد نبوده است... همیشه او را در حال هیجان و شلیک انواع اتهامات و صادرکردن انواع دستورات، تصمیم ها، ابلاغ ها دیده اند... عبور او از کریدورها پیوسته با دلهره و هراس کارکنان گره خورده است... چندی نمی گذرد تمام محیط هذیان زده است... همه عصبی، آشفته، پریشان،تب زده، بیمار... بیمار... بیمار
************************************************
یک... پلیس!!
یک همسر!!
یک پدر... یک مادر!!
یک استاد!!
یک وزیر...!!
یک....!!
(با سپاس از سیدمحمد تقوی که این شعر زیبا رو از مهدی سهیلی فرستادند)
ای خدا ای برتر از اندیشه ها
ای عیان در شاخه ها و ریشه ها
ای همه عالم پر از آوای تو
وی بیانم عاجز از معنای تو
عقل ما را عشق تو دیوانه کرد
جان ما را باده ات میخانه کرد
آسمان ها در خط پرگار تست
نقش گل ها پرده پرده کار تست
رنگ ها زد نقش تو بر کهکشان
آسمانها از تو شد اخترنشان
اختران گلهای باغ آسمان
کهکشان ها چلچراغ آسمان
زهره یک سو، سوی دیگر مشتری
دیده ها حیران به این مینا گری
ای همه اندیشه ها حیران تو
پای هر پرگار سرگردان تو
آستانت سجده گاه سروران
طفل ابجدخوان تو پیغمبران
مرغکان از بهر تو عاشق وش اند
اختران از عشق تو در آتش اند
در پر پروازها پرواز تست
در گلوی بلبلان آواز تست
ای تمام سجده ها بر خاک تو
اختران سرگشته ی افلاک تو
خامه ی لطف تو در گلخانه ها
نقش ها زد بر پر پروانه ها
ای همه زیبای زیبا آفرین
من که باشم تا بگویم آفرین
از ازل چشم جهان سوی تو بود
آفرینش آفرین گوی تو بود
خدا را شکر که تمام شب صدای خورخور شوهرم را می شنوم
این یعنی او زنده و سالم در کنار من خوابیده است.
I am thankful for the husband who snoser all night, because that means he is healthy and alive at home asleep with me
خدا را شکر که دختر نوجوانم همیشه از شستن ظرفها شاکی است.
این یعنی او در خانه است و در خیابانها پرسه نمی زند.
I am thankful for my teenage daughter who is complaining about doing dishes, because that means she is at home not on the street
خدا را شکر که مالیات می پردازم این یعنی شغل و در آمدی
دارم و بیکار نیستم.
I am thankful for the taxes that I pay , because it means that I am employed
خدا را شکر که باید ریخت و پاش های بعد از مهمانی را جمع کنم.
این یعنی در میان دوستانم بوده ام.
I am thankful for the mess to clean after a party . because it means that I have been surrounded by friends
خدا را شکر که لباسهایم کمی برایم تنگ شده اند .
این یعنی غذای کافی برای خوردن دارم.
I am thankful for the clothes that a fit a little too snag , because it means I have enough to eat
خدا را شکر که در پایان روز از خستگی از پا می افتم.
این یعنی توان سخت کار کردن را دارم.
I am thankful for weariness and aching muscles at the end of the day, because it means I have been capable of working hard
خدا را شکر که باید زمین را بشویم و پنجره ها را تمیز کنم.
این یعنی من خانه ای دارم.
I am thankful for a floor that needs mopping and windows that need cleaning , because it means I have a home
خدا را شکر که در جائی دور جای پارک پیدا کردم.این یعنی
هم توان راه رفتن دارم و هم اتومبیلی برای سوار شدن.
I am thankful for the parking spot I find at the farend of the parking lot, because it means I am capable of walking and that I have been blessed with transportation
خدا را شکر که سرو صدای همسایه ها را می شنوم.
این یعنی من توانائی شنیدن دارم.
I am thankful for the noise I have to bear from neighbors , because it means that I can hear
خدا را شکر که این همه شستنی و اتو کردنی دارم.
این یعنی من لباس برای پوشیدن دارم.
I am thankful for the pile of laundry and ironing, because it means I have clothes to wear.
خدا را شکر که هر روز صبح باید با زنگ ساعت بیدار شوم.
این یعنی من هنوز زنده ام.
I am thankful for the alarm that goes off in the early morning house, because it means that I am alive
خدا را شکر که گاهی اوقات بیمار می شوم .
این یعنی بیاد آورم که اغلب اوقات سالم هستم.
I am thankful for being sick once in a while , because it reminds me that I am healthy most of the time
خدا را شکر که خرید هدایای سال نو جیبم را خالی می کند.
این یعنی عزیزانی دارم که می توانم برایشان هدیه بخرم.
I am thankful for the becoming broke on shopping for new year , because it means I have beloved ones to buy gifts for
خدا را شکر... خدا را شکر... خدا را شکر(با سپاس از دوست عزیزم آقای پرویز مصلی نژاد که این نکات زیبا رو فرستادند)
زندگی تکرار تفکر است در حلقه حیات
زندگی رودی است در جریان و من... در حصار قایق ام پارو زنان رود گه آرام و گه پر جنب و جوش... مقصدم دریاست در آن سوی دور
|
ویکا گفت: ما ابدی هستیم چون جلوه ای از خداوندیم. برای همین از میان زندگی ها و مرگ های بسیاری می گذریم. از نقطه ای بیرون می آییم که هیچ کس نمی شناسد و به سوئی می رویم که هیچ کس نمی داند. (بخشی از کتاب بریدا اثر پائلو کوئلیو) |