سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

این صداقت ات هم ما رو کشته!!

خدا رو شکر این مشکل بزرگ هم حل شد... واقعا حیف بود سال به پایان می رسید و دولت دکتر احمدی نژاد که ظرف شش ماه همه   منظورت چیه؟ مگه خنده داشت؟ اصلا تو به چه حقی می خندی شب عیدی!!؟مشکلات داخلی و منطقه ای و بین المللی رو قلع و قمع کرده ... این یه مشکل رو می ذاشت برا سال بعد یا احتمالا دولت بعدی!!

کدوم مشکل رو می گم؟ خب منظورم این مشکل قدیمی جلوعقب کردن ساعت هست که شده بود یک دردسر سابقه دار و  حل اون از نون شب هم واجب تر بود.

باور بفرمایید هرچی فکر می کنم می بینم این اقدام مدبرانه دولت خدمتگزار که در راستای عمل به وعده های انتخاباتی دکتر احمدی نژاد صورت گرفت و دکتر الهام، برای رعایت حال شهروندان، در یک مصاحبه انقلابی، مژده اش رو دادن... چقدر خودش ابعاد داره... 

اولش اینکه این اقدام یه درس عبرتی بود برای آمریکای جهان خوار که پرونده آدم های بیگناه رو الکی می فرسته تو کلانتری شورای امنیت. ما که از اولش هم گفته بودیم دست روی دست نمی ذاریم و  هر ضربه ای رو که آمریکای بی شعور بزنه با یک ضربه محکم تر جواب می دیم!! حالا بذار آمریکا بره تو شورای امنیت و هر غلطی خواست بکنه!

بعدش هم از نقطه نظر داخله این تدبیر محیرالعقول باعث شد امروز حالیمون بشه که دولت های قبلی چقدر به ما دروغ  گفته بودن:‌ تاحالا فکر می کردیم بعد از عیدها که می شه ساعت هشت صبح می ریم سر کار... نگو که در حقیقت ساعت هفت صبح می رفتیم و این دولت های خائن قبلی بودن که ما رو فریب داده بودن!

یکی دیگه اینکه این اقدام دلیل خیلی مستحکمی است برا صداقت این دولت. یعنی می تونستن بازهم ما رو فریب بدن ولی ندادن و عوض اش گفتن از بعد عید ساعت هفت صبح برین سرکار مثل بچه آدم. انصافا صداقت ات ما رو کشته دکتر احمدی نژاد!

تازه حالا کجای ریخت و هیکل ما به عقلای دنیا می خوره که باید مثل اونها ساعت تابستانی و زمستانی داشته باشیم!؟ ما واقعا دست آقای احمدی نژاد و بقیه اهالی کابینه ایشان رو صد دفعه ماچ می کنیم که این آخرین حلقه وابستگی! و غرب زدگی و شباهت ما با بقیه دنیا رو هم نابود کردن! ساعت تابستونی و زمستونی هم یه چیزی هست مثل ویلای زمستونی و تابستونی! دولت ما که مردمی می باشد بحمدالله و اهل تشریفات و سوسول بازی هم نمی باشد! 

دیگه اینکه این اقدام، یکی دیگه از توطئه های استکبار رو برملا کرد... البته قبل از دکتر الهام که دیشب با یه چهره و لبخند همچین شیرین و  دلنشینی اومدن تو تلویزیون و این ترفند آمریکا و صهیونیزم و همپالکی هاشون تو دولت های قبلی رو افشاء کردن... خیلی های دیگه هم می گفتن که این قضیه جلوعقب کردن ساعت نوعی تهاجم فرهنگی هست که از غرب اومده و نسل جوان ما رو نشانه رفته... ولی خب کسی گوش اش بدهکار نبود. (می دونید همین عقب  کشیدن ساعت، باعث می شد که هر سال تو تعطیلات عید، چقدر از جوون های عزیز ما، ساعت قرارهاشون با دوستای نازنین شون قاطی پاطی بشه و به همدیگه نرسن!!)

 حالا این هم هیچ... اصلا چه بسا، همین قضیه عقب جلو کردن ساعت بوده که شکوم نداشته و باعث شده که هیچکدوم از کارهای دولت سروقت انجام نشه و در بیشتر اوقات هم اصلا انجام نشه!

از اینها گذشته شما حساب کنید هفتاد میلیون نفر جمعیت سرجمع باید چقدر وقت صرف جلوعقب کردن ساعت هاشون می کردن... حالا با این تدبیر عمیق دولت شایسته سالار ما،‌ دیگه لازم نیست اینهمه وقت عزیزتون رو هدر بدین!

... حالا اگه یه عده آدم سوسول، مسئله دار و بهانه جو می گن که این دولت یا ما رو گرفته! یا خودش رو! یا هر دو رو! خب این وظیفه شماست که بزنین تو دهنشون!! آره عزیزم... بزنید تو دهنشون... کی به کیه!!؟

تاملاتی درباره عراق (۴)

کلمه چهارم: وقتی فرزندی به پدر درس واقع بینی می دهد!

 در کلمه های اول، دوم، و سوم، به سه نکته کلیدی درباره تحولات صحنه عراق اشاره شد: نخست اینکه عراق امروز، تصویر کوچک شده ای از مناسبات موجود در جهان کنونی است، یعنی شناخت درست فرایندهای درحال تکوین در این کشور، شناخت واقعی تری از ماهیت تعاملات بین المللی در نخستین دهه هزاره سوم میلادی را به دست می دهد. دوم اینکه به نظر می رسد طرف های مختلف درگیر در صحنه عراق، این واقعیت را پذیرفته اند که تعاملی پایدار و موثر است که حتی المقدور ماهیتی برنده برنده داشته باشد و این ویژگی شرایط استراتژیک حاکم بر این دوران است. سوم اینکه روحانیت شیعه و سیاسیون عراقی، گرچه ایده جدایی دین از سیاست را یک ایده افراطی بدون پایه ارزیابی می کنند لکن به همان میزان بر ضرورت جدایی نهاد دین از نهاد سیاست پایبند هستند.

تحولات روزهای اخیر در عراق، نشانگر دستآورد و رهنمود تازه ای است از حرکت یک جامعه شیعی دیگر، بعد از لبنان، و یک جامعه مسلمان دیگر، بعد از افغانستان و فلسطین، در بستر و فضایی کاملا متفاوت با ایران شیعه و مسلمان. حرکتی که به اقتضای ماهیت واقع گرایانه و بدور از ایده گرایی گنگ، به تدریج توصیه ها، رهنمودها و راهکارهای خود را بر ایران دیکته می کند و به عبارتی اکنون فصل تدریس واقع بینی توسط فرزندان غیرایرانی انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ و بویژه عراقی ها، به پدران کهنه کاری است که هنوز هم بعد از بیست و شش سال نتوانسته اند به چارچوب، فرمول و مبنای درستی برای تعامل با جهان رقیب (که معمولا در ایران از آنان به عنوان دشمن یاد می شود) دست یابند. هرچند مدتهاست که فکرآوران درون نظام جمهوری اسلامی در ایران، به این واقعیت رسیده اند که روش کنونی قهر و تقبیح، نه مبنای اعتقادی درستی دارد و نه دستاوردی برای کشور و نظام خواهد داشت.

در این چارچوب است که پذیرش رسمی مذاکره با آمریکا، آن هم به توصیه و درخواست عبدالعزیز حکیم و مجلس اعلای انقلاب اسلامی عراق- که هر دو بزرگ شده در فضای انقلابی ایران هستند- می تواند تعبیر واقعی خود را به دست آورد.

در همین جا باید گفت که دیکته شدن چنین رهنمودی به تهران، لزوما یک رخداد منفی نیست. چه بسا پدرانی که با گوش فرادادن به توصیه های واقع بینانه فرزند، خود و جمع خانواده را از گرفتاری های دور از خردورزی، نجات داده اند.

زمستان امسال، فصل رسیدن میوه های واقع بینی در کشتزار انقلاب اسلامی بود. تحولات صحنه فلسطین نیز نمونه دیگری از این رخداد شیرین است. حماس در انتخابات عمومی فلسطین پیروز شد. طی هفته های اخیر، مشفولیت ذهنی رهبران این گروه که از نگاه تهران، عصاره و نماینده واقعی ملت فلسطین است، مصروف طراحی سازوکاری برای مذاکره با اروپا، آمریکا و حتی اسراییل بر سر آینده فلسطین است.

 آیا تهران دستاوردها، رهنمودها و نتایج چنین فرایندی را نادیده انگاشته و حماس را هم به لیست قهوه ای سایر گروههای فلسطینی اضافه خواهد کرد؟ به اعتقاد من، تهران اینگونه عمل نمی کند. برعکس به نظر می رسد که چنانچه غرب نیز همانند برخی نمونه های قبلی با گرفتاری در چنبره هیجانات سیاسی اسراییلی پرستانه خود، از چارچوب تعامل برنده برنده خارج نشود، دورنمایی برای حل و فصل مسئله فلسطین و همراه شدن تهران با یک مسیر فلسطینی - بین المللی برای پایان بخشیدن به بحران شش دهه ای خاورمیانه، آشکار شده است.

بنابراین می توان روزنه ای هرچند دور را برای همگرایی بیشتر ایران با مسیر تحولات آینده منطقه ای و بین المللی و روی آوردن جمهوری اسلامی ایران به تعاملی مستقیم تر  و سازنده تر با ایالات متحده آمریکا شاهد بود... روزنه ای که از عراق و توسط فرزندان معنوی انقلاب اسلامی ایران باز شده است... و لله عاقبه الامور

دروغی مصلحت آمیز به... تا راستی فتنه انگیز!

راستی! بهار اومده ها؟ تو فرصت کردی بهش سلام بدی یا نهسلام، حال و احوال؟ چطوری؟ سرحال هستی! آره بابا منظورم خود تو هستی... خود خودت... به کس دیگه ای فکر نکن... دو نفری داریم گپ می زنیم.... آهان... مثل این که یه مشکلاتی داری... خیلی خب ... سخت نگیر... مگه می شه زندگی بدون مشکل باشه... من خودم الان که دارم با تو حرف می زنم کلی مشکلات دارم برا خودم... ولی خوبی اش اینه که چون خیلی زیاد شدن... دیگه من هم بهشون فکر نمی کنم... آره دیگه... این هم یه جورش هست!

راستی!... روزهای آخر سال چطوره؟ امسال اسفند خیلی بهاری بود نه؟ بوی بهار نیمه دوم اسفند رو که کامل پر کرده بود. این روزهای آخر سال هم که دیگه طبیعت خودش رو انداخته تو بغل بهار... یه صفایی می کنن با هم... امان از این خدای به این شوخ و شنگی!

دلم برات بگه که ... امروز صبحی داشتم فکر می کردم که چقدر این سعدی آدم متوجهی بوده! چقدر شده که یه دروغ ساده منشاء کلی خیر و برکت شده و چقدر شده که یه حرف راست، باعث و بانی کلی فتنه و دردسر و تنفر بین آدم ها. خلاصه سعدی خیلی خوبه... و خوب تر اینه که سعدی مال ما ایرونی هاست... حالا اگه سال می یاد و می ره یه بار هم به گلستان و بوستانش سر نمی زنیم... این دیگه خیلی بده!

بعد فکر کردم که این جمله ای که سعدی گفته می تونه یه الگو باشه برا سبک سنگین کردن خیلی از رفتارهای دیگه آدمها. مثلا می شه این جمله رو هم از روی اون ساخت (و البته خیلی جمله های دیگه که فعلا کاری باهاشون نداریم... شما خودتون بسازین):

(حرافی بده اما) سکوتی فتنه انگیز صد پله بدتر است از حرف زدنی از سر خیرخواهی!

یکی از دوستام... که دست بر قضا یه وقت هایی خیلی سخنگو! هست... می گفت: من از بعضی آدم هایی که همیشه ساکت اند، حس خوبی ندارم... چون به نظرم اونها وقتی ساکت ان دارن برا بیچاره کردن بقیه نقشه می کشن!!!

خب این هم یه حرفی هست برا خودش... می دونید چرا؟ الان می گم.بهار رو باید به استقبالش رفت... باید براش تشریفات چید... خونه تکونی کردی یا نه

ببینید پرحرفی بده اما یه گروهی از آدم ها هستن... که هیچ حرفی نمی زنن... مگه این که حتما یه نفعی برا موقعیت دنیاشون داشته باشه ... برا اینطور آدم ها، این مهم نیست که چه حرفی حق هست یا باطل، درست هست یا غلط... مهم نیست که حرف حق رو باید زد حتی اگه موقعیتی از زندگی مادی رو به خطر بندازه... قضاوت دور از وجدان نباید کرد... حتی اگه مستلزم از دست دادن امتیازی دنیایی باشه ... تنها قاعده ای رو که بهش معتقدند این هست که حرف رو... حق یا باطل... درست یا غلط... منصفانه یا ظالمانه... وقتی بزن که برا خودت یه نفعی داشته باشه... این جور آدم های عجیب الخلقه حتی حاضر نیستند یه حرف حق رو وقتی که ضرری هم براشون نداره بزنن...!! می گه: نع اگه نفعی نداشت بهتره نزنیم و برعکس! این هست که اینجور آدم ها، امامزاده هایی هستن که ممکنه کور کنن... اما حتما شفا نمی دن...

می بینه که با گفتن چندتا جمله می تونه از یه فتنه جلوگیری کنه... باعث آرامش آدم هایی بشه که حتی بهشون مدیون هست... اما خب چون نفعی نداره... برا چی بزنه... شاید ضرر داشت!؟! رفتار این عجایب خلقت بی شباهت به کار اون حاج آقای خسیسی نیست که شب ها که می خواست بخوابه... یه لیوان خالی می ذاشت بالاسرش. اگه می گفتن این لیوان برا چی هست، می گفت: شاید شب تشنه مون شد خواستیم آب بخوریم... و وقتی می گفتن پس پارچ آب کو؟ می گفت:‌ حالا از کجا معلوم که تشنه مون بشه... بیخودی آب رو هدر بدیم که چی!!!؟ اینها هم بیخودی حرفشون رو خرج نمی کنن... یه جوری خرج می کنن که سه لا پهنا ازش پول در بیاد!!

یا مثلا می شه این جمله رو هم از سعدی الهام گرفت:

(عصبانیت و داد و بیداد خیلی بده اما) داد و فریاد و کج خلقی از سر خیرخواهی به ... تا آرامشی از سر شیطنت!

آدم هایی هستن که تو عمرشون همه اش داد می زنن... هیچکس تا حالا روی خوش و کلام شیرین از اینها نشنیده! انصافا خیلی بده... آدم متاسف می شه اگه خودش یا کس دیگه ای اینطوری باشه، چون وقتی اینطوری هستیم، همه دادو بیداد هامون از سر خودخواهی و حب نفس است... اما آدم هایی هم هستن که تو عمرشون حتی یک بار هم از استعداد خدادادی دادزدن و عصبانی شدن، اون هم وقتی ناروایی در حق کسی روا داشته می شه، استفاده نمی کنن... به نظر من از اینجور آدم ها باید فرار کرد!!

آخ که آدم می خواد همه اون نیاکان رو ماچ کنه که نوروز رو گذاشتن روز اول بهاردر قیاس با این آدم های خوش خلق و آروم!! آدم باید قربون اون آدم هایی بره که وقتی یه ناروایی رو در حق یه بنده خدا می بینن، داد می زنن... عصبانی و آشفته می شن... حالا درست، کی هست که ندونه اگه بدون داد و بیداد بشه مسئله رو حل کرد بهتره... کی هست که ندونه که داد زدن گوش و ذهن بقیه رو آزار می ده... شخصیت داد زننده رو از پرستیژ پاستوریزه ای که داره می ندازه! حتی ممکنه سکته قلبی بیاره و آدم رو بفرسته بغل دست بقیه اجداد خدا بیامرز اش!!؟

حرف ام اینه که آدم باید آدمی صفت باشه... هم از خوش خلقی اش استفاده کنه، هم از تندخویی اش... هم از سکوتش، هم از فریادش. هم وقتی به خودش ظلم می شه، هم بیشتر وقتی به دیگری ظلم می شه!

آره... من اینجوری فکر می کنم، شما چی فکر می کنید؟

عشق، گیاهی آسمانی که در دل می روید... زوری که نیست!!

عشق را نمی توان به یک وظیفه تبدیل کرد.گلدان از تو... رویش عشق از خدا
عشق، تحمیلی نیست.
اگر عشق را به یک وظیفه تبدیل کنی،
سطحی و مصنوعی می شود.
عشق مصنوعی،
حتی از پوست آدم هم نمی تواند عبور کند،
چه برسد به آنکه تا ژرفای دل آدم نفوذ کند.

پدر به فرزندش می گوید:
"مرا دوست داشته باش، زیرا من پدر تو هستم"
او برای فرزندش دلیل می آورد تا فرزند او را دوست داشته باشد.
گویی که عشق به دلیل محتاج است.
والدین شرایطی فراهم نمی آورند که در آن شرایط،
گل عشق خود به خود،
در وجود فرزندشان بشکفد.

پدر و مادر طالب عشق زورکی فرزند خود هستند
و هیچ گاه به چنین عشقی نخواهند رسید.
بدین سان، اگر فرزند نتواند
به طور طبیعی عشق را در خود احساس کند،
خود را گناهکار احساس می کند،
زیرا او والدین خود را دوست نمی دارد،
و این بد است، این چیزی نیست که باید باشد.
                                                                     با چنین احساسی،
                                                                     فرزند شروع می کند به سرزنش خود.به گلدان دل مجال بده ... تا عشق در آن بروید
اگر فرزند صرفا برای اجتناب از احساس گناه،
پدر و مادر خود را دوست بدارد،
ملتفت می شود که دارد ریا می کند.
او تظاهر و ریا را یاد می گیرد.
تظاهر و ریا برای او ابزاری می شوند
برای حفظ خود.
تظاهر و ریا، برای او جنبه ی حیاتی پیدا می کنند.
او دیگر به تظاهر و ریا زنده است.
بدون این ها او قادر به ادامه ی زندگی نیست.
او یاد می گیرد که به همین شکل،
برادر، خواهر، عمو، دایی، عمه، خاله
و اطرافیان خود را دوست داشته باشد.
او باید این ها را دوست داشته باشد. باید.
و این باید است که عشق را می میراند.
او به کلی فراموش می کند که
عشق به طور طبیعی و خود به خود می روید.
اکنون دیگر عشق برای او
به یک وظیفه تبدیل شده است:
وظیفه ای که باید به آن عمل کرد.
بنابراین، او به وظیفه اش عمل می کند.

او به وظیفه اش عمل می کند، اما عشق نمی ورزد.زمان رویش عشق به طبع آفرینش فرا می رسد... به خواست من و تو نیست
کاری که او می کند، تظاهریست تو خالی.

بدین سان، فرزند یاد می گیرد که این تظاهر را
به سلوکی در سراسر زندگی اش تبدیل کند.

 

بدین سان، زندگی او
به یک ریا، به یک تظاهر، به یک فریب تبدیل می شود.
بدین سان، او زندگی را فریب می دهد
و از زندگی محروم می شود.

 

پدران و مادران،
این گونه است که فرزندان خود را
به قربانگاه جهل خویش می برند
و سر می برند.

وقتی یه "ایرونی مشتی" به انگلیسی حرفهای دلش رو بزنه!!؟

این نامه رو در دهه ۱۹۶۰ یه کارمند شرکت ملی نفت ایران در گچساران نوشته برا رییس آمریکایی اش آقای هامیلتون. بخونید... با مزه اس!

(ادامه مطلب)

برای معصوم ترین گناه زندگی!

                                                                                                یاد تو می کنم ... اما تو نیستیهر صبح نوبهار،

وقتی گروه چلچله ها مست و بیقرار
شیرین و خوش ترانه دل ساز می کنند
یاد تو می کنم
یاد تو می کنم

آیی به یاد من که در آن صبح نو بهار
سر در برم نهادی و شیرین گریستی

...
صبح بهار و زمزمه جویبارهاست
عطر نسیم و چهچهه نوبهارهاست
اما تو نیستی!
اما تو نیستی!


 

(باتشکر از عاطفه خانوم)

حرف های رییس دانشکده با وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی

این نامه رو امروز چهارشنبه برای وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی نوشتم. حرف پنهانی نبود... درد دل دانشکده بود... پس بهتره که شما هم بخونید:

 

بسمه تعالی

 جناب آقای صفار هرندی

وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی

 سلام و آرزوی عافیت و بهروزی برای شما

این یک نامه دوستانه است خارج از عرف اداری. اینطور بهتر می توانم حرفم را بزنم... شما که ظاهرا کسر شانتان بود، بنده را با این قیافه کفر و کافری ببینید اما من به ندای قلب خودم رفتار می کنم... به دل هم نمی گیرم.

زمانی که بحث وزارت شما برای ارشاد مطرح بود، به دوستان می گفتم خداکند اینطور بشود... من صفار را می شناسم... او مدتی طولانی در جلساتی حاضر می شد که من هم بودم... خصلت هایی که از او به یاد دارم خنده رویی بود و مهربانی، تلاوت خوشی داشت که آدم دلش می خواست به جای چند دقیقه چند ساعت طول بکشد، متین بود و دلسوز و در اعتقادات خودش زلال و پایدار و منش اش ساده و خواستنی. اینها تصاویر دل من بود از شما. اینها را بارها به دوستان اطراف می گفتم و دوست داشتم که هرگز به خود شما نگویم.

بعد هم شما وزیر شدید... خوشحال شدم و گفتم که یکی از مناسب ترین وزرای آقای احمدی نژاد می شود صفار. یادم هست که نامه ای نوشتم خدمت شما و تبریکی ساده و صمیمی گفتم و نوشتم که امیدوارم دانشکده را دریابید.

نامه را که مسکوت گذاشتید... وقت حضوری هم ندادید... وقتی هم که یکی دوبار در ایرنا ملاقات تان کردم... چهره تان سرشار از حذر بود... و بعد هم که خبرها یکی یکی می رسید: به دانشجوی من می گفتید فلانی را عوض اش می کنم... به خادم می گفتید این آقا چرا اینجوری شده... اگه خواستید عوض اش کنید فقط مشورتی بکنید. از اطراف و اکناف هم که از بنده به شما انواع و اقسام گزارش می رسید ... از یک آدم متعصب ساده دل تندخو مثل آقای عبدالله نصیری که هرچه گفته است را به خدا واگذار کردم تا بقیه و بقیه!

خب... من یک بچه روستایی هستم... وقتی دیدم که به دل شما ننشسته ام و چنگی به دلتان نمی زنم... دیگر شما را به حال خود گذاشتم و منتظر شدم تا حکم عزل بیاید و از دانشکده که آخرین نقطه دلخوشی ام به این سرزمین هست به گوشه خانه بروم و همانطور که دیروز به یکی از دوستان می گفتم شاید تقدیر است که در خلوت خودم به نداشته ها و داشته های خود تمرکز کنم. هرگز از این اتفاق نگران نبودم، الان هم نیستم. اگر سرمایه ای در وجود من هست که هست... اگر هم نیست که بهتر است ویترین ریاست دانشکده را هم نداشته باشم.

به هرحال این مدت به این صورت گذشت. حالا عنایت داشته باشید به روی دیگر سکه....

دانشکده خبر تابستان امسال قانونی شد و شورای عالی اداری پس از کش و قوس های زیاد دانشکده را تایید کرد. تا آن زمان و تا همین الان هم دانشکده نه بودجه ای برای خودش دارد، نه می تواند از شهریه هایش خرج کند، نه می تواند لااقل چند دوره آزاد برگزار کند تا درآمدش را به زخمی بزند، نه ساختمان درست و حسابی دارد و نه هیچ امکاناتی. ایرنا هم سالهاست که درها را بر روی دانشکده بسته است و هرجا که لازم باشد با دانشکده قیافه گرفته شود، ما مطرح هستیم!! حالا تصور کنید که این آش ریاست بنده در دانشکده چقدر روغن دارد و لطفا کمی در جلد من بروید تا لمس کنید که برای این آش شنیدن این همه بدو بیراه و تهمت و تهدید و تمسخر چقدر می ارزد. از زمانی هم که دوست بسیار عزیز اما همیشه هیجانی و عصبی ما آقای خادم آمده اند که دیگر نورعلی نور!

تا حرف می زنیم می گویند: تو نزد آقای صفار آدم مسئله داری هستی و برای نگه داشتن تو من دارم سرزنش می شوم! به مبارکی!! دانشکده که به گداخانه تبدیل شده است، من مانده ام و مشکلات ششصد دانشجویی که هر ترم شهریه می دهند ولی پولشان صرف هرجا که بشود، یک ریالش در دانشکده مصرف نمی شود.

برادر عزیز! من هرچه که هستم همینم که هست. خوب یا بد! خودم می دانم و خدای خودم. اما با دهاتی ترین زبان به شما بگویم بدون این که دانسته شود من در دانشکده که هستم، چه می کنم، چه منش و اسلوبی دارم، همه چیز درباره من گفته شد. در یک جمله بگویم: روزی که حکم مسوولیت من را مدیریت قبلی ایرنا زد- البته نه به این خاطر که بنده رنگ کسی یا گروهی بودم، بلکه به این خاطر که کفگیر به ته دیگ خورد و من طبیعی ترین اما نخواستنی ترین گزینه بودم- از خدا خواستم که بتوانم یک پدر خوب برای ششصد دانشجوی این دانشکده باشم... و فکر می کنم که پروردگار رحمن این موهبت را به من داد و این در دانشکده عیان است... به دانشکده علاقمندم و همه پسرها و دخترهای خودم را از صمیم قلب دوست شان دارم... فکر می کنم آنها هم محبتی نسبت به من دارند. خدا را شکر.

اما افکار و نگاهها و عقاید من هم هرچه که هست در وبلاگم www.sepidaar.blogsky.com  منعکس است. خوشحال می شوم سری بزنید. آنجا تصویری از خانه دل من است. اگر رفتید از اولش را مرور کنید.

 

اما اکنون درخواستم این است:

اول: دانشکده را به چوب سازمان نزنید. جلسه هیئت امنا را بگذارید تا دانشکده و دانشجویانش بتوانند از حقوق قانونی خود بهره مند شوند. اجازه ندهید همه ما بیشتر از این مدیون دانشجویان شویم. چند ماه هست که درخواست تشکیل جلسه را برای معاون محترم مطبوعاتی خودتان فرستاده اید و مسکوت مانده است... انصاف نیست.

دوم: اینجا یک دانشکده است. اگر ایرنا می خواهد دانشکده داشته باشد باید در خودش شخصیت و ظرفیت تعامل با یک دانشکده را هم ایجاد کند. دانشکده را با ارعاب و فشار و کتک زدن دانشجویانش نمی شود اداره کرد. ما هم ادعا نمی کنیم که اینجا بهشت است. بالاخره دانشجویان این دانشکده هم بخشی از بدنه دانشجویی این کشور هستند با خوبی ها و بدی هایی که این بدنه دارد. اما به شما عرض کنم... بدانید که دانشجویان این دانشکده بسیار نجیب تر، با اندیشه تر، معتقدتر از میانگین بدنه دانشجویی کشور هستند. بیش از هفتاد درصد آنان هم اکنون در رسانه ها کار می کنند. هیچ رسانه مهمی نیست که دانشجویی از ما در آن نباشد. چرا دختران و پسران دانشکده را اینهمه سرکوفت می زنند؟ چرا به آنها همه جور نسبت ناروایی داده می شود و اگر لازم باشد ضرب و شتم شان می کنند!؟

سوم: این دانشکده باید در چارچوب ضوابط و اساسنامه اش اداره شود. ایرنا یا هرجای دیگری نباید دانشکده را محل تخلیه هیجانات مدیرانش بداند و هر رفتاری را با کادر علمی و اداری دانشکده و دانشجویانش داشته باشد. این دانشکده وابسته به خبرگزاری است و تعریف این وابستگی هم در اساسنامه مصوب مراجع آموزش عالی آمده است. تمامی ضوابط آموزش عالی هم از حیث آموزشی، گزینش دانشجو، تدریس و فارغ التحصیلی طبق اساسنامه بر دانشکده جاری و ساری است. دوستان ایرنا را نسبت به این مسئله توجیه کنید.

 چهارم: اداره دانشکده به عنوان یک فضای آموزش رسانه ای بایست از ثبات و آرامش برخوردار باشد. هر روز به بهانه ای برای ما تشنج درست می کنند. لابد بنده هم مسوول و پاسخگو باید باشم... دانشکده را دریابید.

پنجم: برای خودم هم هیچ چیزی نمی خواهم. بدانید که همان حقوقی را می گیرم که زمان علافی در خبرگزاری با حکم مشاور دکتر ناصری می گرفتم. هیچ مشغله، کار دوم یا درآمد دیگری هم ندارم. صبح اول وقت می آیم دانشکده و آخرین نفری هستم که می روم.

می دانم که شما را با این نامه طولانی اذیت کردم... عفو کنید... این یک تظلم بود از طرف یک کارمند این دولت برای یک وزیر. حرف آخرم این هست: من به کار در این دانشکده افتخار می کنم اما به شرط این که شما هم به من افتخار کنید... اگر غیر از این هست که همان تهدید همیشگی آقای خادم را عملی کنید و بنده را کنار بگذارید. اگر هم احتمالا بودن من را مثبت می دانید آنچه را که عرض کردم فراهم سازید... تا پایان این نیمسال صبر می کنم.

دوست تان دارم... به عنوان حسین صفار هرندی که با صوت خوشی قرآن می خواند و سلامت نفس داشت... وزارت می گذرد.

از خداوند رحمن برای شما آرامش و عافیت و بهروزی آرزو دارم و پیشاپیش نوروز و سال نو را تبریک می گویم.

سخنی که با تو دارم، به نسیم صبح گفتم         دگری نمی شناسم، تو ببر که آشنایی

 با احترام و ارادت

محمد حسن جعفری سهامیه

رییس دانشکده خبر