یک نکته در این معنی گفتیم و همین باشد
مدتی است که از لذت آبیاری سپیدار و سخن گفتن با شما همراهان همدل، بازمانده ام ...!
از همه آنان که دل در گروه مهربانی و جان در گرو زندگی دارند ... نیازمند دعا هستم!
سرفراز و برقرار باشید |
جواد منتظری، دانشجوی خبرنگار دانشکده خبر نوشته:
دولت نهم خیلی به فکر پا برهنه هاست. میگید نه حتما یه سری به وبلاگ من بزنید دکتر. خوشحال می شم
چند روز پیش حداد عادل به همراه تعدادی از "هم بازی هایش" برای بازدید از تمرینات تیم ملی به کمپ تیم های ملی آمده بود. صفار هرندی و تعدادی از نمایندگان مجلس نیز او را همراهی می کردند.
اوضاع حسابی شلوغ و در هم بود و کار نظم درستی نداشت. خبرنگاران حداد را احاطه کرده بودند و اجازه نمی دادند که او به ورزشکاران نزدیک شود.
قبل از سخنرانی رییس مجلس برای فوتبالیست ها , وی به سمت تماشاگران رفت که آنها را نیز به فیض برساند. در همین حال که حداد از مقابل تماشاگران رد می شد و دست تکان می داد خبرنگاران و عکاسان هم جلوی حداد,عقب عقب راه می رفتند و عکس و فیلم می گرفتند. از قضا بنده نیز مشغول همین کار بودم که پایم به شلنگی که روی زمین چمن افتاده بود گیر کرد و کفش از پایم به در آمد.
تا آمدم به خود بجنبم و کفش را با نوک انگشتان پا از زیر دست و پای حداد و هیات همراه و محافظان در آورم کار از کار گذشت و کفش در میان جمعیت گم شد.
یک باره در لابه لای جمعیتی که داشت از روی کفش بنده رژه میرفت دیدم شیر مردی خم شد و چیزی را از زیر دست و پا بیرون کشید، دو دستی و با احترام بلند کرد و به سمت من آورد و گفت خدمت شما.
چهره اش را تا وقتی که کفش را به من داد ندیدم اما سرش را که بلند کرد سرم سوت کشید.
فوتبال دوست با فرهنگ و مرشد مسلمان، وزیر محترم فرهنگ و ارشاد اسلامی، محمد حسین صفار هرندی بود. خودش بود. صفار از عقب تر دید که کفشم از پایم در آمده و برای همین مصمم شد کفش را به صاحبش برساند.
پیش از این کفش از پای خیلی از خبرنگاران و عکاسان در مقابل مقامات رسمی در آمده است و تکه هایی از کفش بعد از رژه هیات های بلند پایه در گوشه ای پیدا می شد اما تا حالا ندیده بودم وزیری برای یک کفش خبرنگار در میان جمعیت خم شود و کفش او را دو دستی تقدیمش کند.
این کار صفار هرندی برایم جالب بود و صمیمانه از او تشکر می کنم.
سپیدار: گاهی شاید انسان دوستی ای به همین اندازه، در نزد پروردگار ارزشی بیش از سالها تلاش و کار داشته باشد. پس ما نیز قدردان خوبی ها باشیم هر اندازه که به نظر کوچک بیایند.
دوست و خواهر فرهیخته ام خانم مهندس آذر ب. در ارتباط با نظر یکی از خوانندگان نامهربان سپیدار مطلبی رو فرستادند که برای خود من بسیار درس آموز و لطیف بود... با توجه به ارزش والای این مطلب، و با اجازه خانم مهندس، عین مطلب ایشان رو تقدیم شما می کنم: سلام دکتر خسته نباشید من اگر سوی تو بر می گردم |
همه رفقای من، من را دوست دارند...!
و همه، با لبخند روبرویم می ایستند
همه رفقای من، دستانم را می فشارند، دست بر شانه هایم می گذارند و ... صورتم را می بوسند
همه رفقای من، از حالم جویا می شوند وقتی که سر راهی، من را می بینند
همه رفقای من روبرویم می نشینند و با من گفتگو می کنند...
و من... همیشه می کوشم تا چشمانم، رازهای دو رویی را که در برق چشمانشان می بیند، باز نتاباند... پس چشمان من نیز دو رویی می کنند...
آخر، رسم رفاقت نیست تصویر ریایی دوست را به او بازتاباندن!
همه رفقای من، به من مهربانی نشان می دهند
و من برای همه مهربانی هایشان، می میرم و فدایشان می شوم...
و به دنبال فرصتی برای خالصانه ترین هدیه های جبران هستم.
همه رفقای من، هدیه های جبران را در گنجه فراموشی گم می کنند
همه رفقای من نیز برای من هدیه هایی داشته اند... در خور مهربانی ام!
همه رفقای من در پهلویم دشنه ای را به رسم هدیه گذاشته اند!
زخم دشنه بر دلم شد بی شمار ....
اف بادا بر تو، اف ای روزگار
(نقل این مطلب تنها با ذکر منبع "سپیدار" مورد رضایت است)
چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک ( المپیک معلولین ) در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو 100 متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند.
همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم. آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود.
ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.
هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند.
یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده.
سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند.
در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند