دل گفته های من و غزال(۱)

غزال! به هسته یک سیب فکر کن! پرسش های زیادی هست که می شه برای اونها به دنبال پاسخ بود: یک هسته کوچک و به ظاهر ناچیز سیب، از یک درخت کامل سیب چه چیزی رو در جوهره خودش داره؟ چه چیزهایی رو کم داره؟ چرا باید در دل سیاه، سرد و نمناک خاک بره؟ خاک چه چیزهایی داره که جبر بالنده شدن سیب این هست که در دل او نهفته بشه؟ چطور می شه که یک هسته ممکنه در دل خاک بپوسه، فاسد بشه و تبدیل بشه به خاشاک؟ چطور اگه بشه، این هسته جوانه می زنه، نهال می شه و نهایتا تبدیل می شه به یک درخت کامل سیب: شاداب و سرسبز و پر میوه؟ چرا یک هسته سیب تبدیل به درخت کاج نمی شه؟ این الگوی سیب شدن را چه کسی در جوهره این هسته ناچیز قرار داده؟

حالا همه این سوال ها رو درباره جوهره خودت بپرس و ببین به چه پاسخ هایی می رسی؟

دل هر ذره را که بشکافی     آفتابیش در میان بینی

 

ملاحظه: قبل از مطالعه این مطلب، درد دل های من و تورج را بخوانید

غزال: سپیدار! شما در مورد (امثال) من از خوبی هایی که دارم حرف می زنید، ولی آیا همش حقیقت داره؟ یعنی آیا اینگونه هستم؟ پس چرا تردید دارم؟

سپیدار: تفاوت بین "داشتن" است با "شدن"! بلی خوبی ها در وجود جاودانه ما حقیقت داره اما باید پذیرفت که هنوز تا واقعی شدن همه آنها راه زیادی هست. پس در وجود تو هم خوبی های زیادی حقیقت داره، یعنی در جوهر همه آدم ها. اما اگر این حقیقت ها به واقعیت تبدیل شده بود دیگر مقصود سفر زندگی حاصل بود. دلیلی برای ماندن در سفر نبود.

 

غزال: اون دلیل چی هست؟

سپیدار: همه آدم ها باید تلاش کنن حقیقت خوبی هاشون به واقعیت تبدیل بشه. من و تو  هم از این قاعده مستثنی نیستیم دختر آسمان! اصلا اومدیم به این دنیا برای همین. برای همین!

 

غزال:  اگر جای من می بودی چه میکردی؟ یا من اگه چی کار کنم دیگه خوبه خوبم؟ میدونید سپیدار، از دست خودم ناراحتم چون میدونم خدا یه کوچولو  از من دلخوره. اخه من باهاش حرف نمی زنم.

سپیدار:  آرامش داشته باش... بهترین کار این هست... خدا در آرامش با بنده هاش حرف می زنه. یعنی می دونی غزال... خدا همیشه داره با ما حرف می زنه ... باور کن... بیست و چهار ساعت. ولی چون آرامش نداریم صداش رو نمی شنویم و وقتی نمی شنویم، پاسخ هم نمی دیم!

 

غزال:  اگه یه نفر خوب باشه ولی با خدا حرف نزنه که حاصلی نداره، داره؟ من نماز نمی خونم. اصلا من با خدا حرف نمی زنم.

سپیدار: انرژی های جسمانی ما همیشه هیاهو می کنن تا ما صدای خدا رو نشنویم، صدای روح مون رو نشنویم. درست می شه غزال اگه صبور و بردبار و آرام باشی. دعوت ات می کنه!

 

غزال: آره، احساس می کنم درسته. منتظر هستم.

سپیدار: و وقتی دعوت ات کرد، اینقدر شیرینی به کام ات می ریزه که نمی تونی دیگه ازش غافل بشی، نمی تونی باهاش حرف نزنی. می دونی غزال! دلیل اینکه ما با خدا حرف نمی زنیم این هست که صداش رو نمی شنویم. وقتی تو صدای کسی رو نشنوی... باهاش هم صحبت هم نمی شی! پس قدم اول آرامش هست. اینکه خودمان را از چند انرژی بسیار خطرناک خالی و رها کنیم: از تنگ نظری، بدخواهی، حسادت، ریا کاری، کج خلقی... پس آرام باش و تلاش کن خودت رو از این انرژی ها دور کنی.

 

 غزال: اینها چی هستن؟ چرا در ما هستن؟ چرا گرفتارشون شده ایم که باید ازشون خلاص بشیم؟

سپیدار: دختر زلال! می دونی شیطان چی هست؟ شاید هیچکس نداند که شیطان حقیقتا چیست اما این انرژی های منفی در وجود ما، فرزندان شیطان هستند یعنی انرژی های جسم زمینی ما که در جای خودشون نعمت هستند برای ما. این خصلت هایی که برات نوشتم، فرزندانش هستن. به نظرم این فکر باطلی است که تصور کنیم آفریدگار، شیطان رو به معنی سرچشمه و مظهر همه بدی ها و زشتی ها آفرید و به جان ما انداخت. شیطان، آفریده ای به این معنی که ما فکر می کنیم نیست. شیطان یعنی ظرف زمینی و خاکی ما که انرژی های بسیار قدرتمندی دارد. انرژی هایی که در جوهر و ذات خود شر نیستند. این انرژی ها اگه مهار بشن، با آرامش، تمرکز، حسن نیت، دل پاک... اگه مهار بشن، مثل اسب راهواری هستن که ما رو به بهترین مقصد می رسانند. اما اگه مهار نشن، مثل اسب سرکشی هستن که ما رو تا عمق دره تاریکی و تا منتهای پلیدی و پوسیدگی ساقط می کنند. جوهر روح ما را فاسد می کنند.

 

 

غزال: در واقعیت زندگی روزمره ما چه خبر است؟

 سپیدار: در آشفتگی زندگی روزمره، در محیط های پریشان جامعه، در شلوغی های محیط کار، در هیاهوی این زندگی ماشینی که ما آدم ها گرفتارش هستیم و بخصوص از آرامش طبیعت دور مانده ایم، این انرژی های در حال فوران و عصیان جسم زمینی ما هستند که مهار روح و دل ما رو در اختیار می گیرن. ما رو  به لجنزار می کشونن. تاریک مون می کنن و اینگونه هست که شیطان بد دشمنی است برای بشر، برای آدمی زاده. تا تاریکی رو تبدیل به ذات روح ما نکنه... دست بردار نیست. اما اگه به آرامش پناه ببریم و سفره انرژی های زمینی و جسمی مون را جمع کنیم و اجازه بدیم که روح ما، جوهره آسمانی ما، همان ذات جاودانه ما، کنترل انرژی های جسمی رو در اختیار بگیره. اونوقت، همین انرژی ها، می شن موتوری که ما رو به سرعت به پاکی می رسونن، به زلالی! می شن کمک کار رفتار و کردارهایی پاک، خدایی، انسانی و مثبت که استمرار اونها کار را به جایی می رساند که این ها همه جزو ذات روحی ما می شن یعنی جزو شخصیت ما.

یعنی شیطان بنده ما می شود!

(ادامه دارد!)