ابدی هستیم... چون جلوه ای از خداوندیم!

 

ویکا گفت: ما ابدی هستیم چون جلوه ای از خداوندیم. برای همین از میان زندگی ها و مرگ های بسیاری می گذریم. از نقطه ای بیرون می آییم که هیچ کس نمی شناسد و به سوئی می رویم که هیچ کس نمی داند.
ویکا ادامه داد: مساله این است که وقتی مردم به حلول روح فکر می کنند. همواره با سوال بسیار سختی رو به رو می شوند: با توجه به آن که در بدو پیدایش تعداد بسیار کمی انسان روی زمین وجود داشته و امروز تعداد انسان ها بسیار زیاد است، این همه روح جدید از کجا آمده اند ؟
نفس بریدا بند آمد. بارها همین سوال را از خود کرده بود.
ویکا پس از مدتی گفت : پاسخ این سوال آسان است . در بعضی از حلول ها - تقسیم می شویم . رو ح ما درست مثل بلورها و ستاره ها - درست مثل سلول ها و گیاهان تقسیم می شود . روح ما به دو روح دیگر تقسیم می شود و بدین ترتیب در طول چند نسل بر بخش بزرگی از کره ی زمین پخش می شویم.
بریدا پرسید: و تنها یکی از این بخش ها از هویت خودش آگاه است؟
ویکا بی آن که به بریدا پاسخ بدهد گفت: ما بخشی از چیزی هستیم که کیمیا گران آن را روح جهان می نامند. در حقیقت اگر روح جهان فقط تقسیم بشود، هر چند گسترش می یابد اما ضعیف ترهم می شود. پس همانطور که تقسیم می شود. دوباره با هم ملاقات می کنیم و نام این ملاقات دوباره، عشق است چون وقتی روحی تقسیم می شود. همیشه به یک بخش نرینه و یک بخش مادینه تقسیم می شود.
ویکا ناگهان خاموش شد و به کارت های پراکنده بر روی میز نگریست و ادامه داد:  کارت ها بسیارند اما همه عضو یک دسته ی کارت هستند. برای درک پیام هر کارت وجود تمامشان لازم است. همه ی آن ها به یک اندازه مهم اند. ارواح ما هم همین طورند. انسان ها مثل این کارت ها همه به هم متصل اند.
در هر زندگی این مسئولیت اسرار آمیز را بر عهده داریم که دست کم با یکی از بخش های دیگر را دوباره ملاقات کنیم. عشق اعظم که ان ها را از هم جدا کرده با عشقی راضی می شود که این دو نیمه را دوباره با هم یگانه می کند.
-  و من چه طور می توانم بخش دیگر خود را بیابم؟
ویکا گفت: شهامت خطر را داشتن، به خطر شکست تن دادن، خطر نومیدی و سرخوردگی را پذیرفتن اما هرگز دست از جست و جوی عشق نکشیدن. کسی که از این جست و جو دست نکشد، پیروز می شود.
- امکان دارد در هر زندگی با بیش تر از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم؟
ویکا با تلخی بارزی اندیشید: بله و وقتی این طور بشود، قلب تکه تکه می شود و نتیجه آن درد و رنج است.
ما مسئول سراسر زمینیم چرا که نمی دانیم بخش های دیگر ما که از زمان آغاز وجود ما را تشکیل می داده اند حالا کجایند. اگر خوب باشند، ما هم خوشبختیم. اگر بد باشند - هر چند ناهشیار - از بخشی از این درد، ما هم رنج می بریم. اما بالاتر از هر چیز مسئول آنیم که در هر زندگی دست کم یک بار با بخش دیگر خود که سر راه ما تجلی می کند، یگانه شویم.
سگی پارس کرد. ویکا تمام کارت ها را از روی میز جمع کرد و دوباره به بریدا نگریسیت و گفت:
همین طور می توانیم بگذاریم که بخش دیگر ما به راهش ادامه دهد بی آن که این حقیقت را بپذیرد و یا حتی درکش کند. در این صورت برای ملاقات دوباره با او نیازمند حلول دیگری هستیم و به خاطر خودخواهی مان به بدترین عذاب محکوم می شویم .  عذابی که خودمان حلق کرده ایم: تنهائی!!

(بخشی از کتاب بریدا اثر پائلو کوئلیو)