سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

این تحلیل "دکتر کچوییان"، را می پسندم

وقتی فضا سنگین می شود، چه اندک اند، اندیشمندانی که بتوانند هوایی جز هوای سنگین آن فضای نفرین شده را تنفس کنند. جامعه امروز ما، با آن فضای سنگین هیجان و تندروی، چقدر به این اندیشمندان نیاز دارد!

اعتقاد همیشگی ام این بوده است که: مهم نیست که کسی چپ است یا راست است یا همراه است یا رقیب است یا دوست است یا حتی دشمن. مهم این است: اهل فکر هست یا نه!؟

دکتر کچوییان، عضو تازه شورای انقلاب فرهنگی، از کسانی است که دور و نزدیک آشنایی هایی با وی داشتم. راستش را بخواهید، خیلی از او سر در نمی آوردم اما چون اهل "فکر" و "تحلیل" و "تعمق" بود، نگرانی هم نداشتم.

ثمره این همه را امروز در مصاحبه اش درباره روزنامه شرق و کاریکاتور بسیار ارزشمند آن یافتم. مصاحبه ای بس عالمانه درباره کاریکاتوری که به نظرم یکی از برجسته ترین آثار هنری نوع خود در همه این سالهای روزنامه نگاری ایران است. توصیه می کنم این مصاحبه عالمانه را در اینجا بخوانید. درباره کاریکاتور شرق و بیماری ای که گریبان ما مردم را گرفته است، بعدا خواهم نوشت.

سرزمین بیمار من!

 در تاریخ آمده است که جناب جعفر بن محمد (که درود خداوند بر او و خاندانش باد)، تا شش هزار شاگرد داشت. در جلسات درس، بارها می شد که نمایندگان گروهی که "زنادقه" خوانده می شدند و به توحید و یگانگی آفریدگار و بلکه به اصل وجود آفریدگار جهان باور نداشتند، حضور می یافتند و با او به بحث (و بلکه جدل و جدال) می پرداختند. تاریخ می گوید که او، به آنان مجال سخن گفتن می داد، به سخنانشان گوش می سپرد هرچند جانب ادب و آداب سخن را نیز مراعات نمی کردند و رویه شان همراه با تمسخر و طعنه و توهین بود. پس از آن، بی طعنه و توهین و تهدید، سخن را با سخن پاسخ می گفت و اگر استدلالی بود با استدلال برابر می کرد وگرنه به نرمی آنان را نصیحت می کرد و از لجاجت و کینه پرهیز می داد.


شنیده و گفته هم نشده است که او برای سخنگویان و مدافعان حتی هتاک زنادقه که با او مهاجه می کردند، خط و نشانی کشیده باشد، یا تهدیدشان کرده باشد یا تکفیرشان کرده باشد یا آرزومند زندان و حصر آنان شده باشد یا مستقیم و غیرمستقیم اشاره کرده باشد که طرفدارانش دهان آنها را ببندند و آزارشان دهند یا زحمتی برای زن و فرزندشان فراهم آورند.


این بود که ایشان "صادق" ماندگار شد و بنیانگذار مکتب اهل البیت نام گرفت و چه بسیار از همان زنادقه، به تدریج به اندیشه های پاک او گرویدند و اندیشمندانی بزرگ از کار در آمدند. همچنین بود که در میان امامان چهارگانه دیگر مذاهب اسلامی نیز (که برخی شان هم از شاگردان وی بودند)، جز با احترام از او یاد نشده است.


بسیاری از ما، مردم این سرزمین، خود را پیرو انحصاری او می دانیم و نظام حکومتی خود را برگرفته از آموزه های او. بر این نمی توان ایرادی گرفت: این حق هر کسی است که خود را همانطور که می پسندد معرفی کند. اما پرسش هایی نیز در میان است. چه خوب است، زلال و منصف و فارغ از خودبینی، در خود اندیشه کنیم که:

  • پس چرا، در همه این سالها، بسیاری از آنچه کرده ایم و می کنیم، نتیجه معکوس داده است؟ چرا به وهن اعتقادات و ارزش ها، دور کردن و بلکه بیزاری مردم و ارائه تصویری خشن و پرخاشگر از اسلام و مسلمانی انجامیده است؟
  • چه شد که به جای خویشتنداری، اینهمه خشک و انتقام جو شدیم؟
  • چه شد که همه تلاشمان بستن دهان دیگران است حتی دیگرانی که در اعتقاد با ما شریک اند؟
  • چه شد که واکنش هایمان اینهمه هیجان آلود، اینهمه کور، اینهمه خشونت آمیز و خالی از آن تحمل و تامل و بردباری ای است که همیشه، پیشوایان خود را به آن صفات می ستاییم؟
  • چه شد که اینهمه دلهامان کوچک شد که جز تاریکی کینه و انتقام در آن جای ندارد و مغزهامان آنقدر خشک که پنداشتیم، کمترین نقد و حرف مخالف، کمر اسلام و کشور را خواهد شکست؟
  • چه شد که میدان از فرزانگی تهی و از تندروی آکنده است؟ کسی به بردباری سفارش نمی کند و تندگویی و تندروی و مجازات و انتقام، افتخار است؟
  • چه شد که دیگران و بیگانگان، در همه این صفات از ما پیشی گرفتند تا جاییکه هرگاه خودما، یا نمایندگان ما یا حتی رییس جمهوری ما، به دیار آنان سفر می کنند، با فضایی باز و پذیرا و پرتحمل، شوق سخن گفتن می یابند؟ مگر قرار نبود که ما، به پیروی از بزرگانی چون جعفر بن محمد (که درود خداوند بر او باد)، چنان فضایی را فراهم آوریم که دشمن نیز بدون لکنت زبان، حرف خود را بزند... 
  • اندیشه کنیم که کجا بودیم و به کجا رسیدیم؟!


همه سایت های فیلتر نشده...

نکته: این مطلب را در تاریخ 11 اردی بهشت 86 در گوشه ای نوشته بودم! اکنون که نگاه می کنم، می بینم... هنوز هم همانطور است! گفتم این نوشته را بخوانیم شاید دوباره دل و دماغی برای نوشتن پیدا شد... شاید هم مقدمه ای شد بر نوشته های بعدی... یاحق!

**************

سایت ایرنا را کلیک می کنم... باز می شود، هنوز فیلتر نشده است!

خبرگزاری فارس را کلیک می کنم... باز می شود، هنوز فیلتر نشده است!

خبرگزاری مهر، ایسنا، ایلنا و چند سایت خبررسانی دولتی یا شبه دولتی دیگر... باز می شوند... هنوز فیلتر نشده اند... این یعنی هنوز می توانیم با شهامتی رقت برانگیز ادعا کنیم که آزادی بیان بطور کامل برقرار است... و این یعنی هنوز هم سایت هایی باقی مانده اند که وزارت ارشاد می تواند آنها را فیلتر کند...

آخرین سایتی که ناباورانه توسط وزارت ارشاد فیلتر شد، سایت بازتاب بود که علیرغم نگاه کلیشه ای و خاص آن، بازهم گاه و بیگاه علاقمندان به تحولات روز، به آن مراجعه می کردند. فیلترشدن این سایت شگفت انگیز بود چرا که چندسالی بیش نیست که نزدیکان فکری مدیران فعلی ارشاد، این سایت را برای مقابله با هجوم سایت های خبری "بیگانه" راه اندازی کردند... این دوستان تا به آن حد مراقب چارچوب ها و مرزهای کاری خود بودند که حتی هیچ یک از نظرات خوانندگان را مگر آنکه از آشنایان شناخته شده شان باشد، نیز درج نمی کردند...

یادمان باشد سایت های داخلی که فیلتر شده اند، هیچکدام تبلیغ مصرف سیگار یا مواد مخدر را نمی کردند و نحوه ساخت مواد منفجره را نیز آموزش نمی دادند... همه سایت های خبری وابسته یا نزدیک به جناح های سیاسی داخل حکومت بودند که اخبار را از دیدگاه خاص همان جناح منتشر و تحلیل می کردند...

 ... و یادمان باشد که علاقمندان به مطالعه این سایت ها نیز، عقب مانده های ذهنی جامعه نبودند که وزارت ارشاد نگران اغفال شدن آنها باشد... اینها اساتید دانشگاه و اندیشه ورزان جامعه هستند... اگر اینقدر ضعیف شده ایم که خواندن سایت بازتاب هم این اندیشه ورزان جامعه فرهنگی ما را اغفال می کند... دیگر باید فاتحه خیلی چیزها را بخوانیم...

آری... نگاهی که سانسور، محدودیت و حذف را، راه جبران ضعف ها و کاستی هایش می داند در هیچ مرزی متوقف نمی شود... از فیلتر کردن سایت های خبری بیگانه آغاز می کند... تا به بازتاب "خودی" برسد... فعلا توصیه می کنم از مطالعه سایت های ایرنا و ایسنا و ایلنا غافل نشوید چون ممکن است یکی از همین فرداها که این سایت ها را کلیک می کنید، با همان خطوط سیاه درشتی مواجه شوید که می گوید: مطابق قانون، دسترسی ممنوع! 

هراس هایی که نوشتن را دشوار می کند (2)

هراس یا پرهیز دیگر، همان زلالی و بی کینه گی دل نویسنده است. به نظرم، نویسنده باید خود را محکوم به این هراس بداند. غصه آور این است که در جامعه امروز ایران، بویژه آنجا که پای گفته ها و نوشته های سیاسی و عقیدتی در میان است، این پرهیز در سایه با بهتر بگویم در تاریکی سنگین هیجان ها، هیاهوها و جنجال های هوادارانه یا دشمنانه، محو می شود.


حال اگر بگویید منظور سپیدار این است که اگر در این مدت ننوشته ام، دلیل اش این است که حرفی برای گفتن و نوشتن نبوده است، باید بگویم که پاسخ ام بیشتر "نه" است تا "آری". یافته هایی بوده است که هنوز هم که از پس چندسال به آنها می نگرم، دست کم در وجدان خود، احساس می کنم که ارزش نوشتن را داشته اند. اگر اینها را ننوشته ام، به حال و هوا و دل و دماغ شخصی ام باز می گشته است.


نه، منظورم این نیست. منظورم این است که اگر فرض بگیریم که دوباره برایم، فصل نوشتن رسیده باشد، بدانید که قامت این نماز را با این سه نیت خواهم بست: از یافته هایم بنویسم، از روزمره هامان به دنبال آموزه ای ماندگارتر باشم و به هر روی، درونمایه نوشتن ام، محبت باشد و نگاهش بی کنیه.  آمین


هراس هایی که نوشتن را دشوار می کند...

در این دوران به نسبت درازی که "سپیدار" خامش مانده، دوستانی آشنا و ناشناس، از چرایی این خموشی می پرسند و گمانه هایی دارند. اما این خموشی را تنها یک "سبب" نیست هرچند مهم ترین سبب این خاموشی، همان اسباب و اخلاق نوشتن است که برای سپیدار، مراعاتش، اصالتی است ناگزیر. هراس ها یا پرهیزهایی است که کار نوشتن را دشوار می کند:


هراس اول: چهار سال و یک ماه قبل، در نوشته کوتاهی در همینجا، به یکی از شروط اخلاق نویسندگی اشاره داشتم: نوشتن، از "یافته ها" و نه از "دانسته ها".


گفتن یا نوشتن از دانسته ها، کاری است که آموزگاران در کلاس درس انجام می دهند: چیزی را آموخته اند، به شاگردان خود هم می آموزند: دانشی از ذهن آموزگار، حواله مغز شاگردان می شود. تلاشی است درخور اما تجربه بشری نمی گوید که سخن چون از ذهن برآید، لاجرم بر ذهن نشیند. این است که چه بسا، چندان پایداری و ماندگاری هم ندارند.


نوشتن از یافته ها، اما، داستان دیگری است. اینجاست که سخن چون از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند. خوش است و دلنشین است و ماندگار.


سبب دیگر، به نسل و زمانه ای باز می گردد که نه تغذیه اش بلکه ذائقه ذهنش نیز خوراک های سرپایی (Fast food) را می پسندد. همه چیز را کپسولی می خواهد با لذتی فوری. این هم کار نوشتن را دشوار می کند.


و دیگر آنکه، به نظرم، هر نوشته وقتی شایسته است که یافته هایش، از جنس آن درس های تاریخی باشند:  ریشه در گذشته، شاخ و ساقه ای در حال، و برگ و بری در آینده.


سپیدار به خود می گوید: اگر نمی توانی اینگونه بنویسی، خاموش باش. زیان نمی کنی و زحمت هم نمی آوری.


اما، هراس های دیگری هم هستند...!

من خمش کردم...







من خمش کردم خروش چنگ را.... گرچه صد زخم است این دلتنگ را













روانشناسی اعتراض ایرانیان (7)

اشاره شد که روانشناسی اعتراض هر فرد، نسبتی متقارن با روانشناسی دیگر الگوهای رفتاری آن فرد دارد. از جمله این رفتارها می توان روانشناسی احترام، مسوولیت پذیری، تعهد اخلاقی، نظم و قانون پذیری را نام برد. این چند الگوی رفتاری، زیربناهای رشد و توسعه یافتگی در هرجامعه را شکل می دهند. اگر جامعه ای بتواند به شرایطی متوازن در این الگوی های کانونی دست یابد، در مسیری افتاده است که سرنوشتی جز رسیدن به درجه مناسبی از رشد و توسعه نخواهد داشت و چنانکه عکس این حالت فراهم باشد - همانند وضعیتی که جامعه ایرانی از این حیث گرفتار آن است- بی تردید، رشد و توسعه ای واقعی، متوازن و پایدار در کار نخواهد بود.   

 

 یکی از این الگوهای کانونی، روانشناسی نظم و قانون پذیری است. به نظر نگارنده، کارکرد این الگو از فرمولی تبعیت می کند که می توان آن را به شکل زیر بیان کرد: یک فرد(جامعه) به همان میزان در ذات خود، پذیرای نظم و قانون است که سازوکارهای حاکم بر جامعه نیز ذاتا، امکان اعتراض به همان نظم و قانون را برای او فراهم می آورد. عکس این حالت نیز صادق است: هرچه سازوکار تمرین الگوهای اعتراضی در جامعه غایب باشد، به همان میزان، بی نظمی، آشفتگی و قانون گریزی، در آن جاری و ساری است. فکر می کنم برای ما ایرانیان، مشاهده مصادیق این نوع رفتارپریشی فردی و اجتماعی در سطوح و زوایای مختلف جامعه، به مشاهده ای روزمره تبدیل شده و بالاتر از آن، قانون گریزی متاسفانه به یک عرف پذیرفته شده، تبدیل گردیده است.

 

چنانچه این آموزه از یک واقعیت روانشناختی (Psychological Reality) برخوردار باشد، این رهنمود عملی را می دهد که یک برنامه پرورشی مناسب، برنامه یی است که قبل از هرچیز، به آموزش و پرورش استعدادهای اعتراضی می پردازد. به کودک خود، خوب اعتراض کردن را بیاموزیم، احترام گذاشتن را به خوبی خواهد آموخت و همینطور اطاعت کردن، خوب شنیدن، مشورت پذیری، نظم و قاعده پذیری را. اگر مایل هستیم کودک ما، هم در کودکی و مهم تر از آن در سنین بعدی، به تمامی سنت ها، آداب و چارچوب های خانواده و سپس جامعه خود، بر نیاشوبد، لازم است به تعبیه و نهادینه کردن سازوکارهای اعتراضی در درون خانواده اهتمام کنیم. همین وضعیت برای دیگر سطوح و مدارج اجتماعی نیز ضروری است: مدرسه، دانشگاه، اداره و سطح عمومی جامعه.

روانشناسی اعتراض (The Psychology of Protest(ing)) اکنون به عنوان یک رشته علمی و مهم تر از آن به عنوان کلیدی برای تعادل بخشی به رفتارهای فردی و اجتماعی و بعنوان لنگری برای تضمین پایایی فرایند رشد و توسعه و بعنوان پشتوانه ای برای ثبات و دوام نظام های اجتماعی، فرهنگی، اداری و سیاسی، امروزه در کانون توجه صاحبنظران و دانشمندان کشورهای توسعه یافته تر قرار دارد. اینگونه است که نظریه پردازان حوزه های مدیریت و سیاست جامعه، به رفتار اعتراضی نه به عنوان یک تهدید که به عنوان یک فرصت، نه به عنوان یک رفتار نابهنجار بلکه به عنوان یک نیاز ذاتی بشر و بعنوان یک راهکار هنجارآور توجه نشان می دهند و حجم پژوهش ها و نیز ادبیات موجود در این زمینه، گواهی بر این واقعیت است.