درد دل های من و تورج!
برای آشنایی با تورج اینجا رو کلیک کنید
سلام تورج... دوست نادیده من!
یادداشت تو رو تو وبلاگم (سپیدار) دیدم... دلم هوات رو کرد... اومدم اینطرف ها... نوشته هات رو خوندم... به خصوص نوشته ات راجع به خدا و پیشنهاد اعدام اش رو! دلم می خواد چند تا حرف دل ام رو برات بنویسم: اول این که خوشحالم که می نویسی از تردیدهات، از سوالهات، از اون ابهام ها و شک و گمان هایی که رنج ات می دن... فکر کنم حول و حوش بیست و سه چهارسال باشی... این تردیدها بهترین میوهای این دوران هستند... باور کن به اندازه شکفته شدن یک غنچه گل سرخ در بهار، طبیعی و قابل انتظارن و به همون اندازه خوشحال کننده... از تردیدهات نترس ولی بیشتر از اون از دانستن نترس... به خودت مجال بده... تو زمان داری و همه پرده ها برات برداشته می شه... به جواب همه سوالهات می رسی مثل آفتاب... به این که خلاصه کی به کی هست تو این عالم... چی به چی هست... چرا این همه اینجوری هست... می رسی... مطمئن هستم... چشمات مثل خورشید روشن می شن... اونوقت به آگاهی شیرینی می رسی که بهش می گن "عرفان". فقط صبور باش و به خودت مجال بده... بعد می فهمی که همه اینها به خاطر این هست که خدا زیادی عاشق بنده هاش شد...عشق بود که همه این مصیبت ها (البته به ظاهر) رو درست کرد. اگه بشه یه ایراد از خدا گرفت این هست که چرا اینقدر به انسان بها داد؟ آخه سرچشمه همه این بدی ها که دل خودش رو هم آزار می ده این بود که انسان رو به جای خودش گذاشت خدای زمین و بهش اینقدر روح داد... اینقدر اختیار داد... اینقدر خلاقیت داد... اینقدر قدرت داد که همه کارهایی رو که خود خدا تو بقیه این جهان بی انتها می کرد... بشر تو زمین بتونه انجام بده. ولی تورج! بشر قدر خودش رو ندونست... همه اختیار و خلاقیت و اراده اش رو برا سعادت خانواده بشری به کار نگرفت بلکه رفت دنبال خودپرستی... آخه این یه واقعیته که روز اول به خدا قول داده بود که فقط اون رو بپرسته و تو زمین تلاش کنه که همه به پختگی برسن... آخه این رحم دنیا رو بر این ساخته بودن که یه مدتی بیاییم آماده بشیم بریم تو باغ شادی... پیش معشوق مون اما چه می شه کرد انسان خام و نادان هست... اصلا چون ناقص بود باید می اومد اینجا تا پخته بشه... نمی تونست مثل خدا تدبیر کنه... تا "جهان چون خط و خال و چشم و ابرو" بشه "که هرچیزش به جای خویش نیکوست" این شد که هرجا خدا خلقت کرد کامل بود... هرجا ما فرمون رو دستمون گرفتیم، رفتیم تو خاکی... مالیدیم به هم... تصادف کردیم... مشکل درست کردیم... این بود که شد این همه ام اس و سرطان و هزار بلای دیگه...
... یه بار دیگه حرفهای "رازمهر" رو بخون... !
تورج! عرفان رو نه می شه نوشت... نه می شه خوند... نه می شه گفت ... نه می شه شنید. هم می شه نوشت و گفت و هم می شه خوند و شنفت.. اما با خوندن و شنیدن جزو جان ات نمی شه. چون عرفان یعنی پی بردن به همین رازها که داره تو رو آشوب می کنه... چون "هرکه را اسرار حق آموختند... مهر کردند و دهانش دوختند" ... چون "این مدعیان در طلب اش بی خبرانند... کآن را که خبر شد خبری باز نیامد"... چون عرفان هر مقدارش که وصال بده... بالاترین و والاترین ثروت ها و نعمت هاست... پس تورج به خودت مجال بده... از گفتن تردیدهات هراس نکن... تو الان وسط دره تردیدی... جایی که یه انسان جوان و کنجکاو خواهان عرفان به طور طبیعی از اون عبور می کنه. اما با خودت یه قرار بذار: بگو من حق دارم که تردید کنم... اما حق ندارم به هرچه تردید کردم... اون رو نفی کنم... این عقلایی هست که بگیم: من این رو نمی دونم... اما از خامی هست که بگیم: این وجود نداره... چون من هنوز ظرفیت دونستن اش رو به دست نیاوردم... نه! باید ظرف ذهن و دل و سینه مون رو وسیع تر کنیم... تا خورشید عرفان درش روشن بشه... اونوقت همه پرده ها کنار می رن... باشه... ؟ دوست ات دارم و به روزهای آفتابی دل و ذهن ات ایمان دارم. خدانگهدارت باشه.
تورج! اگه حوصله اش رو داری یه بار دیگه این شعر سعدی رو بخون... و به رازمهر هم هدیه کن. شاد باشی!
هر که به خویشتن رود... ره نبرد به سوی او
بینش ما نیاورد طاقت حسن روی او
باغ بنفشه و سمن، بوی ندارد ای صبا
غالیه ای بساز از آن طره مشک بوی او
هرکس از او به قدر خویش، آرزویی همی کند
همت ما نمی کند، زو به جز آرزوی او
من به کمند او درم، او به مراد خویشتن
گر نرود به طبع من، من بروم به خوی او
دفع زبان خصم را تا نشوند مطلع
دیده به سوی دیگری دارم و دل به سوی او
دامن من به دست او روز قیامت اوفتد
عمر به نقد می رود، در سر گفت و گوی او
سعدی اگر برآیدت، پای به سنگ دم مزن
روز نخست گفتمت، سر نبری ز کوی او
سلام وصد سلام درود وهزاران درود
سپیدار عزیز....خدا قوت
جانا سخن از زبان ما میگویی...بحث عرفان هم مثل بقیه نوشته ها عمیق وتاثیر گذار بود.
از خدا میخواهم برا این بد عهدی مارا به رحمتش ببخشد.
امین
همیشه موفق شاد وسلامت باشید
قلمت پر توان
سلام دیگه اسرار دل هویدا گشت و پرده ها ور افتاد نمیشه حرف نزد من خیلی دیرتر از تورج دچار شک شدم یعنی گیر کردم بین متناقض های زیاد مدتها مثل ادمای سر گشته
همش با خودم کلنجار میرفتم از یقین فاصله میگرفتم تا اینکه رسیدم به اینکه باید حساب خدا رو از بندهاش جدا کنم اینطوری ۱ قدم که نه ۱۰۰ قدم جلو افتادم وقتی به خود خدا فکر میکنی اول از همه ۱ ارامش خاصی میاد سراغت یعد صیور میشی بعد یاد میگیری اول تو کل کنی یعد ازش بخوای همینطوری دری است که روت باز میشه پشت درای بسته هم که میرسی راز نیاز قدرتی بهت میده که پا میشی دوباره تلاش میکنی وقتی باز میشه شکر میکنی و اگه باز نشد دوباره ازش میخوای اگه لیا قتشو داشتی بهت میده اگه نه بهت فرصت رو حتما میده
خدایا تو همیشه همراه ما بودی پس به ما هم توفیق با خودت بودن رو بده
وقتی دل ادم میشکنه بهترین زمان توکل کردن
خدایا همیشه از این فرصتها به ما بده
آمین یا رب العالمین!
سلام استاد. اول ممنونم از اینکه برای من وقت گذاشتید. دوم اینکه کاش میشد حضوراْ خدمتتون برسم. راستش من با توجه به آموخته هایی که داشتم، همیشه اول نفی می کنم تا به اثبات وجود برسم. اما راستش تو این مورد هنوز نتونستم برسم. ببینید، انسان چرا اول میگه: خدایا من فقط تو رو می پرستم؟ من یادم نیست که چنین چیزی گفته باشم. مطلب بعدی اینکه اینکه به قول فروغ فرخزاد: من به دنیا آمدم بی آنکه من باشم. هدف چیه؟ مسیر کجاست؟ این صراط مستقیمی که هر دینی برای خودش از اون دم میزنه کو؟ بی نهایت یعنی چه؟ من یه ذره خیلی کوچیک تو این جهان بزرگ. فقط میدونم که نمیدونم! هیچی نمیدونم! من حتی محل تولدم رو انتخاب نکردم. چطور دارای اختیار در طی طریق هستم؟ شاید تنها راه حل حرف دکارت باشه که می گفت خدا رو نه میشه اثبات و نه میشه نفی کرد. فقط باید حسش کرد.
سلام تورج... امیدوارم خوب و سرحال باشی... من هم دوست دارم تو رو ببینم... با هم باشیم... از خودمون حرف بزنیم و حرف های خودمونی بزنیم... ولی خب من تهرانم و تو مشهد... از طرف من این قول هست که اولین سفرم به مشهد هماهنگ کنم تا همدیگه رو ببینیم. این از این.
اما درباره مطلب اصلی... فقط باید بگم: You are in the right path در مسیر درستی قرار داری... ایمانی که از دره های شک نگذره... ایمان نیست... کسی که به تقلید آباء و اجداد و محیط بگه "خدایا فقط تو رو می پرستم" بدون اینکه بدونه خدا، تو و پرستش چه معنی ای داره... به اندازه همون نقلیدش ارزش داره... پس نگران نباش... تو روح بزرگی داری تورج... قدر خودت رو بدون... سرفراز باشی دوست من.
کاملآ با هرفاتون موافقم...ولی اینا چیزاییکه تورج باید خودش حسشون کنه...من هم اول خدا نداشتم ولی الان با وجود امتحانای خیلی سخت دیگه حاضر نشدم از دستش بدم...چون خودم ژیداش کردم حسش کردم و نهایتن به ایمان رسیدم .
سلام... همینطور هست که گفتید... راستی اومدم تو وبلاگتون و مطالبتون رو دیدم... برام جالب و خوشحال کننده بود... نظرم رو براتون نوشتم... بخونید... باز هم به سپیدار سر بزنید... یا حق
سلام به خاطر این وب لاگ تبریک می گم....تورج نوعی و خبر زیر که امروز از سوی ایلنا مخابره شده نتیجه کار من و امثال من در این ۲۷ سال است.....باید دعا کرد...اوج فاجعه دیده می شود...قربانت موفق باشی
زنان خیابانی؛ اباحهگری
یا اجبار/
یک جامعه شناس درگفت و گو با ایلنا:
سن فحشاء در ایران بین 11 تا 17 سال است
ازدواج موقت یا صیغه, مشروعیت بخشیدن به فاحشهگری است
در حال حاضر 300 هزار زن خیابانی در تهران وجود دارد
تهران- خبرگزاری کار ایران
.
وی، در خصوص جلوگیری از رشد و گسترش فحشاء، گفت: برای جلوگیری از گسترش فحشاء باید سالانه یک میلیون شغل تولید کنیم, در صورتی که دولت بیش از 400 تا 500 هزار شغل نمیتواند, ایجاد کند. به طوری که در حال حاضر در ایران 16 درصد بیکاری بین مردم و 20 تا 27 درصد بین فارغالتحصیلان وجود دارد. پس در این صورت فحشاء پیش رفته و چاره نخواهد داشت.
قراییمقدم, با بیان این مطلب که هیچ زنی راضی نیست تن به خودفروشی دهد، وی، افزود: 4 میلیون بیکار, 5 میلیون معتاد و 9 میلیون دختر و پسر ازدواج نکرده (5/5 میلیون دختر, 5/3 میلیون پسر) در کشور وجود دارد که منجر به گسترش فحشاء در جامعه شده است.
سلام استاد
باهاتون موافقم بله باید ذهن و دل و سینه رو وسیع کرد تا خورشید عرفان درش روشن بشه ولی کمون کنم عمر من کفاف این وسعت رو نمی ده ...
تا او چه خواهد ..
در پناه خدا