سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

همه پرسش های من از خدا... (۳)

دوم: من نه "من"ام

تا زمانی که خطاها، شکست ها و ناکامی های خود را به گردن دیگری- و از جمله به گردن پروردگار- بیندازم... به عظمت خود، به یگانگی اراده و قدرت دگرگون ساز خویش آگاه نشده ام. پروردگارا یاری ام کن تا خود را دریابم...!

*****************************

از مورچه تا کهکشان، همه از ابتدا سر به راه آفریده شدند: منظم، دقیق، بی اعتراض اما آدمی از ابتدا عصیانگر، معترض و طغیان کننده و از همه والاتر: عاشق! و این چیزی بود که همه ملائکه سربه راه خداوند قدرت فهم آن را نداشتند اما آفریدگار حکیم مطلق، آنچه را آنها نمی توانستند بدانند، می دانست.

برای آفریدگاری که خود منبع لایزال عشق است، سربه راه بودن کائناتی که شعور و استعداد اعتراض را نداشت، قابلیت دوست داشته شدن را هم نداشت... او انسان این آفریده تازه و یگانه را دوست می داشت که از روح خودش در کالبد او دمیده بود... و دوست داشت که این موجود آزاد عصیانگر روزی خود آگاهی یابد و بعد به اراده خود سربه راه شود یعنی راه را از انتها به ابتدا طی کند! از عصیان به اطاعت برسد... از من، من ام به من نه من ام!... آنگاه در خود و بلکه در همه کائنات جز خدا نمی دید و دانه خام عشق که در هسته وجود او نهاده شده بود، سر بر می گرفت و میوه شیدایی می داد. انسان عصیانگر که به عرفان و آگاهی سر به راه اطاعت آورد، عاشق می شود و پروردگار عاشق و شیفته او!

قدم اول این است که بفهمم من، من هستم. من بزرگ، عظیم و محترمی که از لحظه آفریده شدن، آفریدگارش هیچ چیز را بر او تحمیل نکرد حتی آمدن به کوره این جهان مادی را! اما همه راهنماها و راهنمایی ها را نیز از او دریغ نداشت ... سفر به این جهان مادی نیز انتخابی از سر آگاهی بود برای تسخیر کمال که اشتیاق حقیقی آدمی است.

مرغ باغ ملکوت ام نی ام از عالم خاک           چند روزی قفسی ساخته اند از بدنم

 رسیدن به این فهم عمیق و قدرت آفرین، چالش درونی آدمی است: دکارت می گوید می اندیشم، پس هستم و این یک قالب و صورت(Format) منطقی بسیار بزرگ و با ارزش است: اعتراض می کنم، پس هستم... خلق می کنم، پس هستم... خطا می کنم، پس هستم... نقشه می ریزم، پس هستم... دوست می دارم، پس هستم... عشق می ورزم، پس هستم... تا نهایت که: سربه راه می شوم، پس هستم... اطاعت می کنم، پس هستم... پرستش می کنم، پس هستم...

آفریدگار، بابت شناخت ذات مطلق اش نگران انسان نیست، بلکه از این بابت که انسان به چیستی خویش، به عظمت خود،به یکدانه بودن جوهر خود در میان تمام آفریده های این کائنات آگاهی نیابد، نگران آدمی است و این گام، اصلی ترین گام در شناخت عشق مطلق ازلی و ابدی است... آنگاه نه با یک چشم که با هزار چشم به تماشای جمال معشوق عاشق اش خواهد نشست و جهان همه تماشاگه راز خواهد شد...

این آغازی است از گام نهادن در مسیر...

نظرات 4 + ارسال نظر
حمیدیان دوشنبه 2 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:03 http://narvaan.blogsky.com

سلام
آغاز سال نو تحصیلی که با شادی و سرور همراه هست را به شما تبریک می گم

شیلا سه‌شنبه 3 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 18:14


سلام


ای کاش اینجانب که یکی از همین بندگانی که شما می فرمایید هستم ُلااقل از دست بندگان دیگرش در امان بودم و میتوانستم در کمال آرامش تحلیل خود را نسبت به بیانات شما ابراز کنم و متاسفم از اینکه اینگونه تفسیرات نیز توسط همین دسته از افراد نوشته می شود .

سلام... آرزو می کنم به سلامت باشید و همراه آرامش. لااقل برای سپیدار که می توانید بنویسید... پس همین الان دست به کار شوید... ضمنا اگر پرسش نبود... پاسخ ها هیچ ارزشی نداشت. منتظر نوشته شما هستم. سرفراز باشید

علی حیدر قنبری چهارشنبه 4 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 11:43 http://www.imj.blogfa.com

با سلام

این راه را نهایت صورت کجا توان بست

کش صد هزار منزل بیش است در بدایت

مهسا یکشنبه 8 مهر‌ماه سال 1386 ساعت 01:24

استاد عزیزم سلام.
نمیدونید دلم چقدر واسه شما و کلاستون و دانشکده خبر تنگ شده. امیدوارم که هرجا که هستید سالم و تندرست باشید. از دور دستان مهربونتون رو میبوسم.

سلام دختر عزیزم، همه عطرهای ماه مبارک گوارای شمیم وجودتان. حال و احوال چطوره؟ محمدآقا چطوره؟ امیدوارم خوب و خوش و سرفراز باشید. من هم دلم برای همه شما، گل های پاک و باطراوت می تپد. دعایم کنید. در پناه خدای مهربان شاد و آرام باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد