سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

زندگی، یک سفر است...

 نوشته سپیدار- نقل از روزنامه "تهران امروز" یکشنبه اول بهمن ماه ۱۳۸۵  

... به سوی او باز می گردیم...شبیه سازی زندگی به یک سفر ،  کاری است که همه آدم ها از عالم و عامی، حکیم و  فیلسوف و  طبیب و  عارف، آن را انجام می دهند و  می شود گفت که حاصل تجربه مشترک و  نگاه سلیم همه افراد بشر است به زندگی. هر سفر  از  نقطه ای به نام مبدا شروع می شود، قرار است به مقصدی ختم شود و هدفی را دنبال می کند. هر سفر نیازمند وسیله سفر است، حالا چه اسب و قاطر و درازگوش باشد یا خودروی شخصی و  اتوبوس و  قطار و هواپیما، یا همین جسم و کالبد و تن بنده و شما. مهم این است که وسیله سفر را یک روزی در اختیار می گیریم و هنگامی هم که سفر به پایان رسید، امانتدارانه تحویل اش می دهیم.

از این گذشته هر سفری زحمت و دردسر و سختی های خودش رو داره و از  آن طرف هم  تجربه هاش رو که به پختگی اهل سفر ختم می شود:

"بسیار سفر باید تا پخته شود خامی!"

خب این سفر زندگی هم، همه اینها را دارد.  مبدایی و هدفی و مسیری و سختی هایی فراوان و نهایتا هم مقصد.

می گفتیم که من و تو و آدم و حوا (یعنی این آفریده تازه اما پر آوازه) از کلاس اول و آخر فارغ التحصیل شدیم! حالا، هم خودمون عاریه مهربانی آفریننده بودیم هم دانش مون. یک جهان دانش در ما پیچیده شده بود اما نقد وجود ما نبود. پوشیده بود یا ناخودآگاه. اما آفریینده دوست داشت که دانش ما نقد وجود ما بشود. دوست داشت که این سرمایه بی پایان، تنها در حساب ذهن ما راکد و پوشیده نماند بلکه نقد و خودآگاه بشود.

مهم این هست که توی این سفر، مسیرها رو  اشتباه انتخاب نکنیم. مهم این هست که توی مسیر سفر، علامت هایی رو که توی کلاس اول بهمون یاد دادن، به یاد بیاریم. مهم این هست که از سختی سفر، آشفته نشیم. مهم این هست که همیشه یادمون باشه که توی سفر هستیم... راستی تا حالا هیچوقت به این حقیقت سرشار از انرژی فکر کردیم که " ما از خدا هستیم... به سوی او هم باز می گردیم"؟  در باره این حقیقت انرژی بخش، بازهم باهم حرف خواهیم زد...

  Sepidaar@gmail.com

نظرات 6 + ارسال نظر
رسول جعفری یکشنبه 1 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 15:19

چه غریب ماندی ای دل ! نه غمی نه غمگساری
نه به انتظار یاری نه ز یار انتظاری
غم اگر به کوه گویم بگریزد و بریزد
که دگر بدین گرانی نتوان کشید باری

دکتر جعفری با عرض سلام و احترام
همین که بروز شدید گفتم برسم خدمتتون خیلی عالی بود خصوصا این پست
موفق باشید
التماس دعا

آذر دوشنبه 2 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 17:18

گورجیف دانشمند روسی با مثال زیبائی در باره انسان اندیشه می کند او شرح می دهد .
زندگی را به یک کالسکه یا ارابه تشبیه می کند .
بدن این کالسکه بدن جسمانی ماست .
اسب های کالسکه در حقیقت احساسات و عواطف ماست .
کالسکه چی عقل ماست و بالای اسب ها نشسته و گاهی هم به اسب ها شلاق می زند .
بنابراین جسم ما با کمک روح ما با نظارت عقل به زندگی ادامه می دهد .
گورجیف می گوید که سفرما بی معناست اگر این کالسکه مسافری نداشته باشد .کسی که با هوشیاری و آگاهی گاهی به کالسکه چی فرمان می دهد که از چه مسیری برود .

زیباست ... هر چه از زندگی به ما بیشتر بگوید... زیباست هرچه بیشتر از زندگی بدانیم... معنابخش است هرچه به زندگی نزدیک تر شویم...

ازاده چهارشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 12:37 http://onceuponatimeee.blogfa.com

استاد سریال اوشین یادتونه ؟ .. اون آقاهه اولش می گفت زندگی منشوریست در حرکت دوار !!! ایوووووووووووووووووول .. اون موقع فنچولی بیش نبودم فقط حفظش کردم .. گرچه الانم خیلی نمی فهمم یعنی چی ؟ :) .. من نوشته هاتونو از اول تا آخر می خونم .. همیشه ..

سلام... خب من هم به عشق شماها می نویسم... و می دونم که شماها بهتر از خیلی از پیر پاتال هایی مثل خودم حرفهام رو می فهمید... از اینکه می خونید و برام می نویسید، خیلی خوشحالم... سرشار باشی و با نشاط

لطیف پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 17:23

سلام .
به نام حق

آموختن آسان نیست....
خستگی هر آن در کمین است.
آزرده می شوی، احساس شکست می کنی.
شک می کنی که رها کنی و بگذری،
می خواهی بر کناره روی و وانمود کنی که اتفاقی نیفتاده.
اما نه....
تو بازنده نیستی که،
یک مبارزی.
پیش از آنکه برنده باشیم بازنده باشیم.
باید گاه بگرییم تا بتوانیم روزی بخندیم.
باید آزرده شویم تا روزی توانمند باشی،
در پایان پیروزی از آن تو خواهد بود.

مرجان جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 11:25 http://2bareh.com

سلام استاد مطلب مهندسی اطلاع رسانیتون تو تهران امروز خیلی عالی بود. اس ام اس دادم دو تا ولی مثل اینکه نرسید...

سلام دخترم... حال و احوال؟ از لطف تو ممنون ام. هر دو پیام تو رسید و من هم جواب فرستادم... معلومه که پیام من نرسیده... سلامت و موفق باشید

داود جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 22:20

سلام استاد عزیز
داشتم فکر می کردم کاش همه استادان دیگه هم مثل شما وبلاگ داشتند تا این جریان یادگیری ما از استادان با تمام شدن کلاس های درس توی دانشگاه ، تمام نشه.
مثل همیشه مطالب زیباتونو خوندم و لذت بردم اما این بار یه کمی به خودم جرات دادم تا یه نظر هم اضافه کنم. درواقع نظر که نه، یک اظهار ادب و سلام، یه تبریک به مناسبت انتخاب مقاله در اون همایش و بعدهم، بگم که دلمون براتون خیلی تنگ شده، شما که بد قول نبودید، مگه قرار نبود تشریف بیارید شیراز، ما لحظه شماری می کردیم اما یکباره شنیدیم، فعلا کنسل شده.
امیدوارم این داشته های شما درباره مهندسی اطلاع رسانی و مهندسی فرهنگ به صورت کاملا کاربردی در این مملکت پیاده و اجرا بشه ، شاید اون روز وقتی از خواب بلند می شیم،‌ طلوع زیبای خورشیدو می تونیم در نگاه پاک و زلال آسمون بدون عینک های مه گرفته ببینیم.
موفق باشید. داود

سلام داوود عزیز ... حال و احوال... صمیمانه بگویم که من هم مشتاق دیدار شما هستم و به زودی ان شاالله در خدمت خواهم بود. بابت همه محبت های شما از ته دل سپاسگزارم. به امید دیدار

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد