سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

هذیان (۳)

اینجا سرزمین هذیان است، هذیان!     تن ها، ذهن ها، مغزها... توی تب می سوزن... از طبع شون خالی ان... گیج می زنن... زبان ها، واژه ها، عبارات، هذیان اند... چشم ها هذیان... ریخت آدم ها هذیان... لباس ها، آرایش ها، راه رفتن ها... (کلیک کنید)

اول: کاریکاتوریست (آذری زبان!) کاریکاتوری در نسخه جمعه روزنامه ایران درج می کند. وقتی که کاریکاتور را می کشید، هیچ قصد و اشعار مستقیمی نسبت به قومیت ها و از جمله قوم آذری نداشت... تنها و تنها به رساندن یک منظور می اندیشید: به این که چرا در جامعه ما، انسانها اینقدر حرف های ساده همدیگر را نمی فهمند... همان داستان مردان مریخی و زنان ونوسی! گویی به زبان حیوانات مختلف با هم صحبت می کنیم. اما یک واقعیت تلخ وجود دارد: کاریکاتوریست ما هم که از هنرمندان خوب جامعه ایران است، از حرارت یک تب عمومی داغ بود: تب کنایه زدن به قومیت ها. سالها و سالهاست که این تب جامعه ما را فراگرفته است... داستان امروز و دیروز نیست... هیجانی کهنه و فراگیر در همه بخش های جامعه ماست. حتی همه ما در اطراف خود، آذری هایی را نیز می شناسیم که بدون هیچ حساسیت خاصی، طنزها، لطیفه ها و کنایاتی را استفاده می کنند( و چه بسا تولید می کنند!) که موضوع آنها یک آذری نوعی است. کاریکاتور این هنرمند ایرانی هم از حرارت این تب برکنار نبود... یک هذیان بود!!

دوم: مسوولین بالاسری ایرنا، از مدیریت این سازمان که روزنامه ایران را تحت پوشش دارد، دل خوشی نداشتند... در حرارت این تب نارضایتی می سوختند. هر روز سطر به سطر روزنامه ایران را مرور می کردند به امید یافتن گزگی برای تلافی و جبران مافات! از آنجا که قرار است بیشتر تصمیمات در این کشور، سرپایی و از سر هیجان تب آلود متولد شود، بلافاصله دست به کار شدند. هیئت نظارت سوژه توهین به قومیت آذری را با حرارت تمام مطرح کرد و روزنامه ایران تعطیل شد. یک هذیان دیگر متولد گردید! تب به سرعت به بدنه جامعه آذری کشیده شد... و اعتراضات تب آلود دامن گستر شد. مرجع قضایی تحت فشار انتظاراتی قرار گرفت که حالا بوجود آمده بود. مجبور بود تب آلود و تند عمل کند. کاریکاتوریست هنرمند ایرانی به زندان اوین رفت... سردبیر این نشریه دستگیر شد و ایرنا تحت فشار قرار گرفت.

سوم: عالم مقال ذهنی قوم آذری هم، در تب هیجانات، برداشت ها و دریافت های پرحرارت می سوخت... این حرارت و هیجان حاصل دهها و دهها سال گذشته بود... به دنبال فرصتی برای تخلیه هیجان بود... زمینه کاملا مساعد شده بود. رفتارهای هذیان آمیز در سطح خیابانها به شکل گروهی بروز کرد!

چهارم: بیگانگان بدخواه این مرز و بوم، با آن همه رسانه ها و ابزارهای تزریق هیجان در افکار عمومی قوم آذری دست به کار شدند. شیرازه کار از دست رفته بود... مسوولین مربوطه که فکر می کردند ماجرا به یک ایرادگیری از ایرنا و وادار کردن این سازمان به حرف شنوی، محدود می شود... اکنون در می یافتند که یک رخداد بسیار ساده مطبوعاتی تا چه حد گسترش یافته و کاری از دست آنها هم ساخته نیست. تب،‌ تب می آورد و هذیان، هذیان می زاید!

پنجم: مسوولین قوای مختلف کشور، ساده ترین راه را انتخاب کردند... با هیجانات تب زده قومی همراهی و همه چیز را محکوم کردند! برخورد قوای انتظامی- که موظف به برقراری نظم هستند- خود هسته های نارضایتی بیشتری را کاشته است... خداوند عاقبت کارها را به خیر کند...

 آمین

 

نظرات 8 + ارسال نظر
آب پنج‌شنبه 11 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:54

سلام
اینجاست که می گن :
گنه کرد در بلخ آهنگری به گردن زدن مسگر شوشتری
یک روز یک نقاشی تصمیم می گیره که آثارشو در گالری به نمایش بگذاره . به یکی از دوستاش می گه تو برو تو جمعیت - ببین مردم در مورد آثار من چی میگن .
فردای آن روز از دوستش می پرسه که نظر مردم چی بود ؟
دوستش می گه نظر ها متفاوت بود .
نقاش هم خوشحال می شه . فکر می کنه که خوب حتما یک سری می گن خوب بود یکسری میگن بد نبود . !!!
نقاش از دوستش خواهش می کنه که بیشتر توضیح بده .
دوستش می گه یکسری می گفتن حیف رنگ ! یکسری می گفتن حیف بوم ! یک سری می گفتن حیف وقت ! یکسری می گفتن حیف چشم !
بگذریم بریم سر اصل مطلب .
من رفتم و آن کاریکاتور رو دیدم !
واقعا حیف ! حیف وقت ! حیف چشم ! حیف قلم ! حیف کاغذ !
حیف که یک روز نامه بخاطر هیچ و پوچ تعطیل بشه .حیف که دوتا جوان - بخاطر نا پختگیشون روانه زندان بشن .
فکر بکنید این همه آدم دارن از این راه نون می خورن . اجاره خونشون چی می شه . خرج زن و بچه اینهمه آدم رو که توی این روزنامه کار می کنن کی می ده .؟
اعضاء هیات تحریریه هم که رسما از مردم معذرت خواهی کردن .
واقعا حیف ! حیف که ما هنوز قادر به گفتگو باهم نیستیم .
حیف که :
امروز بی هنری داره رواج پیدا می کنه . و به بطن اجتماع راه پیدا می کنه . حیف که هنوز خیلی ها فرق طنز و تحقیر رو نمی دونن و ابزار ی میشن برای خشونت و تفرقه .
دل من می سوزد که قناری هارا پر بستن
و پر پاک پرستو ها را بشکستن
و قناری را
آه قناری ها را

دختر شب جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 02:56 http://nightsgirl.blogfa.com

سلام استاد ..دلم واسه وبلاگتون تنگ شده بود گفتم که سری بزنم..
راستش رو بخواید من اصلا از خبر نگاری..سیاست و بحث در این مورد خوشم نمیاد....نمیدونم چرا...شاید استعدادی در این موارد ندارم شایدم چون علاقه ندارم استعدادم شکوفا نمیشه..اما مطالب غیر سیاسیتون رو دوست دارم

برویز مصلی نزاد جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 05:52

ما خودمان را متقاعد می کنیم به این که زندگی بهتر خواهد شد وقتی که ازدواج کنیم و خانواده ای تشکیل دهیم.سپس سر خورده و نا امید می شویم چرا که بچه های ما کوچک هستند و به توجه دائمی نیاز دارند، پس به امید آینده بهتری هستیم تا آنها بزرگ شوند بعد که به سن نوجوانی رسیدند وما درگیر مشکلات آنها هستیم آرزوی گذشتن آنها از سن بحران و فردای شادتری را داریم.....به خودمان وعده میدهیم زندگی بهتری را..............وقتی من و همسرم با هم تلاش کنیم،تا ماشین بهتری تهیه کنیم،تا به مسافرت تفریحی برویم،تا......بالاخره بازنشسته شویم.
حقیقت این است که هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست.زندگی همیشه پر از درگیری و سعی و تلاش است.چه بهتر قدرت رویارویی با آنها را داشته باشیم و علیرغم تمام مشکلات تصمیم بگیریم شاد زندگی کنیم.

برویز مصلی نزاد جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:16

برای مدت مدیدی به نظر هر کسی می رسد که زندگی واقعی را باید از جائی شروع کرد ،ولی همیشه موانعی سر راه وجود دارد-تجربیات سختی که باید از سر گذراند --کارهایی که باید به سرانجام برسد--زمانی که باید صرف انجام کاری شود--قبضی که باید پرداخت شود سپس...........تازه زندگی آغاز خواهد شد.این عقاید کمک کرد تا بفهمم ..هیچ جاده ای تا سعادت و خوشبختی نیست بلکه خوشبختی همان راه ولحظه های زندگی است که طی می کنیم.
پس از تمام لحظات زندگیت لذت ببر......کافیست در انتظار بودن برای اتمام تحصیلات یا شروع آن.به دست آوردن پول یا خرج کردن آن ،برای کاری را شروع کردن،برای ازدواج،برای یک روز تعطیل،خرید ماشین جدید،دادن قرضها،برای بهار،تابستان،پاییز وزمستان،برای اول ماه،پانزدهم ماه،برای آهنگی که قراره از رادیو پخش بشه،برای مردن ،برای دوباره زنده شدن.......قبل از اینکه تصمیم بگیری شاد باشی.

یکی که اول اسمش صادقه جمعه 12 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 20:22 http://www.glassagency.persianblog.com

سلام دکتر عزیز!
با دومی مخالفم. چون اولآ مسئولین ایرنا عددی نیستن که بالاسری هاشون بخوان دنبال آتو از اونا باشن.بالاسری ها با یه اشاره پایینی ها رو بیرون می کنن که ایشالا بی حرف پیش تا چند روز دیگه این اتفاق می افته
ثانیآ چون واکنش بالاسری ها خیلی دیر و چند روز بعد از واکنش ملت بود در نتیجه نمیشه گفت بالایی ها ملت رو تحریک کردن.اگه اونا دنبال آتو بودن همون روز اول انتشار کاریکاتور به ایرانی ها گیر می دادن، نه بعد از چند روز که در اثر بالاگرفتن قضیه مجبور به واکنش و احضار و... شدن
روزنامه ایران قبلآ هم از این غلط ها کرده بود: یادم میاد یه دوره ای عکس بسیجی ها رو زده بودن و نوشته بودن یاران دیکتاتور!!!
راستی چرا اونورا نمیای دکتر؟

سلام آقا صادق عزیز
حال و احوال؟ دوشنبه و سه شنبه دانشکده بودم... توفیق دیدار دست نداد... ممنونم
صرفنظر از نقظه نظری که درباره کم و کیف بروز این اتفاقات دارید... می خواستم به نکته دیگری اشاره کنم: اینکه ما در این کشور، همیشه و همیشه در انتظار کنار رفتن مدیران کنونی هستیم و روی کار آمدن مدیران جدید و بعد دوباره همین دور تکرار می شود و این شده است بخشی از دلخوشی های ما!
از کجا معلوم که اگر مدیران ایرنا برکنار شوند، وضع بهتر خواهد شد!؟ به نظر من راه بهتر این است که برای تصحیح روش های مدیریتی افراد موجود تلاش شود آن هم بدون هرگونه حس منفی نسبت به آنان... سرفراز باشید

برویز مصلی نزاد شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 06:45

شاد بودن یک سفر طولانی است،نه یک مقصد
هیچ زمانی برای شاد بودن بهتر از زمان حال نیست..............
زندگی کن و از تمام لحظاتش لذت ببر.

آیا به خاطر می آوری:نام پنج نفر از ثروتمندترین اشخاص جهان،پنج شخصی که در سالهای اخیر ملکه زیبایی جهان شده اند یا ده نفر از کسانی که جایزه نوبل را برده اند و یا حتی ده هنرپیشه ای که اخیراً اسکار گرفته اند.......نسبتاً مشکل است.نگران نباش هیچکس به خاطر نمی آورد

افسانه شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 10:57 http://www.afsanei.blogfa.com

سلام استاد عزیز
با آرزوی سلامتی شما
به امید دیدار.

جواد منتظری شنبه 13 خرداد‌ماه سال 1385 ساعت 16:08 http://www.chekide.blogfa.com

دولت نهم خیلی به فکر پا برهنه هاست. میگید نه حتما یه سری به وبلاگ من بزنید دکتر.خوشحال می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد