سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است
سپیدار       Sepidaar

سپیدار Sepidaar

در این هوا، چه نفس ها، پر آتش است و خوش است

ابدی هستیم... چون جلوه ای از خداوندیم!

 

ویکا گفت: ما ابدی هستیم چون جلوه ای از خداوندیم. برای همین از میان زندگی ها و مرگ های بسیاری می گذریم. از نقطه ای بیرون می آییم که هیچ کس نمی شناسد و به سوئی می رویم که هیچ کس نمی داند.
ویکا ادامه داد: مساله این است که وقتی مردم به حلول روح فکر می کنند. همواره با سوال بسیار سختی رو به رو می شوند: با توجه به آن که در بدو پیدایش تعداد بسیار کمی انسان روی زمین وجود داشته و امروز تعداد انسان ها بسیار زیاد است، این همه روح جدید از کجا آمده اند ؟
نفس بریدا بند آمد. بارها همین سوال را از خود کرده بود.
ویکا پس از مدتی گفت : پاسخ این سوال آسان است . در بعضی از حلول ها - تقسیم می شویم . رو ح ما درست مثل بلورها و ستاره ها - درست مثل سلول ها و گیاهان تقسیم می شود . روح ما به دو روح دیگر تقسیم می شود و بدین ترتیب در طول چند نسل بر بخش بزرگی از کره ی زمین پخش می شویم.
بریدا پرسید: و تنها یکی از این بخش ها از هویت خودش آگاه است؟
ویکا بی آن که به بریدا پاسخ بدهد گفت: ما بخشی از چیزی هستیم که کیمیا گران آن را روح جهان می نامند. در حقیقت اگر روح جهان فقط تقسیم بشود، هر چند گسترش می یابد اما ضعیف ترهم می شود. پس همانطور که تقسیم می شود. دوباره با هم ملاقات می کنیم و نام این ملاقات دوباره، عشق است چون وقتی روحی تقسیم می شود. همیشه به یک بخش نرینه و یک بخش مادینه تقسیم می شود.
ویکا ناگهان خاموش شد و به کارت های پراکنده بر روی میز نگریست و ادامه داد:  کارت ها بسیارند اما همه عضو یک دسته ی کارت هستند. برای درک پیام هر کارت وجود تمامشان لازم است. همه ی آن ها به یک اندازه مهم اند. ارواح ما هم همین طورند. انسان ها مثل این کارت ها همه به هم متصل اند.
در هر زندگی این مسئولیت اسرار آمیز را بر عهده داریم که دست کم با یکی از بخش های دیگر را دوباره ملاقات کنیم. عشق اعظم که ان ها را از هم جدا کرده با عشقی راضی می شود که این دو نیمه را دوباره با هم یگانه می کند.
-  و من چه طور می توانم بخش دیگر خود را بیابم؟
ویکا گفت: شهامت خطر را داشتن، به خطر شکست تن دادن، خطر نومیدی و سرخوردگی را پذیرفتن اما هرگز دست از جست و جوی عشق نکشیدن. کسی که از این جست و جو دست نکشد، پیروز می شود.
- امکان دارد در هر زندگی با بیش تر از یک بخش از وجودمان ملاقات کنیم؟
ویکا با تلخی بارزی اندیشید: بله و وقتی این طور بشود، قلب تکه تکه می شود و نتیجه آن درد و رنج است.
ما مسئول سراسر زمینیم چرا که نمی دانیم بخش های دیگر ما که از زمان آغاز وجود ما را تشکیل می داده اند حالا کجایند. اگر خوب باشند، ما هم خوشبختیم. اگر بد باشند - هر چند ناهشیار - از بخشی از این درد، ما هم رنج می بریم. اما بالاتر از هر چیز مسئول آنیم که در هر زندگی دست کم یک بار با بخش دیگر خود که سر راه ما تجلی می کند، یگانه شویم.
سگی پارس کرد. ویکا تمام کارت ها را از روی میز جمع کرد و دوباره به بریدا نگریسیت و گفت:
همین طور می توانیم بگذاریم که بخش دیگر ما به راهش ادامه دهد بی آن که این حقیقت را بپذیرد و یا حتی درکش کند. در این صورت برای ملاقات دوباره با او نیازمند حلول دیگری هستیم و به خاطر خودخواهی مان به بدترین عذاب محکوم می شویم .  عذابی که خودمان حلق کرده ایم: تنهائی!!

(بخشی از کتاب بریدا اثر پائلو کوئلیو)

نظرات 10 + ارسال نظر
آرش حمیدی شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 14:23 http://www.hamidi.ir

امیر عزیز بسیار زیبا و عالی بود ./ من باز هم به اینجا سر خواهم زد.

آرام شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 18:19

مطالبی که خودتان می نویسید زیباتر هستند حتی اگر ساده باشند ولی نوشته های کتابها آنهم در وبلاگ شما که اندیشمند هستید چندان جالب نیست.

سلام... ممنونم از سفارش شما اما حقیقت این است که:
همه چیز را همگان دانند... همگان از مادر زاییده نشده اند
یه مطلبی تو این وبلاگ هست با عنوان: وبلاگ شخصی یا رسانه ملی! اگه بخونید بد نیست. در این باره توضیح داده ام. دل شاد باشید

محمد شنبه 23 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 19:48 http://www.lendehchty.blogfa.com

جناب دکتر جعفری سلام باور کنید بعد از رفتن شما از دانشکده ...همه چیز سوت وکوره حتی دل غریب بچه ها .
راستی بازار دفاع ودرگیری در مورد بچه های تکمیل ظرفیت داغ داغ است .برای بچه ها دعا کنید شاید....
نیاز به دلگرمی شما هست موفق باشی.

سلام محمد
ممنونم از محبت شما سید دوست داشتنی
چشم... مطمئن باشید که همه جوره هستم بسیار هم خوشبین به پایان خوش ماجرا.
سرفراز باشی

طنزنویس یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 00:11 http://zabghar.blogfa.com

و ما ساز مخالف را اینبار با اندکی دخل و تصرف در ترانه خواننده فقید - فریدون فروغی- چنین نواختیم:
بذار من تنها باشم، می خوام که تنها بمیرم!
برم و گوشه ی تنهایی و عزلت بگیرم
من یه عمریست که اسیرم، زیر زنجیر غمت
دست و پا غرقه به خون شد، دیگه بسه موندنت
دیگه این قوزک پا یاری رفتن نداره!
لبهای خشکیدم «طنزی» واسه گفتن نداره..

اگرم طنزی بگیم، طنز ما خوندن نداره!
!حال ما خیلی خرابه، خالی بستن نداره

آذر یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 02:02

کشتی در ساحل بسیار امن تر است . اما به این خاطر ساخته نشده . پس بیائید دل به دریا بزینم و در دریا سفر کنیم .
دریای حکمت : با امواجی بس بلند و زیبا .
راه حقیقی حکمت با سه چیز قابل تشخیص است
اول اینکه باید عشقی الهی در دل داشته باشی
دوم باید در زندگی ات کاربرد عملی داشته باشد . در غیر این صورت حکمت تبدیل به چیزی بیحاصل و فاسد می شود .
سوم اینکه هر کسی بتواند از آن دریا عبورکند . راه معرفت راهی است گشوده به روی همگان . البته بسیاری در ابتدای راه در دریا غرق می شوند . اما بسیاری نیز نیمه گم شده خود را در میان امواج پیدا می کنند . و ازآنجا زندگی آغاز می شود .
رسیدن به عشق خود بخش مهمی از خوشبختی است .

گیسو یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 09:27

سلام استاد :
شاعرمسلک شدید ؟ بودید؟

سلام عاطفه خانوم
نظر تو چی هست؟ بودم؟ شدم؟ کدوماش... شاید هم هر دوش... من شعر رو دوست دارم... خیلی زیاد ولی شاعری کیفیتی می خواد که خیلی در من نیست. گاهی از دهانه خم رایحه ای و از پس پرده ندایی می شنوم... پس می نویسم برای شما...
خوش حال باشید.

من یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:01

«من» در حالی می نویسم که هیچ کس اینجا نیست .. آخ جون که چه کیفی داره .. وقتی آقای رییس هی هی عکس وبلاگشونو عوض می کنن و این بار همچینی هم لبخندمی زنند یعنی .. «بوی بهبودی ز اوضاع جهان می شنوم» !! درسته ؟ .. رییس نکنه رفتید یه جای دیگه .. نکنه .. ای نوشته های آخرو که خوندم .. به این فکر کردم که «رییس ها هم عاشق می شوند» .. می شوند دیگه نه ؟ .. نه به سن و سال ربط داره نه به موقعیت و شرایط .. آدم تا ته دنیا دل و احساساتش فعاله .. فقط بعضی وقتا به روش نمیاره .. راستی شما نمی خواید بپرسید اسمم چیه ؟

سلام و آرزوی سلامتی و شادکامی و خوشحالی
به نظرم جواب همه سوالهاتون مثبت هست! سرفراز باشی و پرشور تا پایان عمر

محمد تقی یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 15:16 http://estegamat.blogsky.com

سلام
عزیز دل برادر امیدوارم موفق باشی به وبلاگ ما هم سر بزنید
موفق باشید

نفت نویس دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 10:52 http://www.naftnevis.blogspot.com

سلام!‌
خوشحالم که دیگه ناراحت نیستین (یا دستِ‌کم اینجا بازتاب نداره)‌ خیلی چیزا باید از شما که همیشه فوق العاده این، یاد بگیرم...

سلام... لطف داری خبرنگار پرتلاش و موفق...
بگفت احوال ما برق جهان است... دمی پیدا و دیگر دم نهان است

تلاشم این هست که ارزش دل رو بدونم و زباله های اندوه و بدخواهی رو توی اون نریزم... سرفراز باشید

ندا دوشنبه 25 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 14:54

استاد مطلب قشنگی رو انتخاب کردین
فقط یه سوال ؟
خب حالا که حوصله ندارین بعدا ازتون می پرسم

سلام ندا خانوم... حالا کی گفته من حوصله ندارم دختر؟ چرا تهمت می زنی!!؟
از شوخی گذشته سوالت رو بپرس... اگه جواب اش رو بدونم می نویسم. خوش حال باشی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد